واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران: هر روز یک سرگذشت،
سقوط آزاد یک مرد از کنار جادوگر/ فقر به فاصله پامپلونا تا زمینهای خاکی کرج
فکرش هم سخت است که فقر چگونه علاقهی یک جوان مستعد را سرکوب و از مسیر ایده آلش دور خواهد کرد.
به گزارش خبرنگار ورزشی باشگاه خبرنگاران، رویاهای پسرک از جایی آغاز شد که متوجه علاقه شدید و روز افزونش به فوتبال شد، هر روز با جورابهای گلوله شدهاش که حکم توپ را داشتند در اتاق بازی میکرد، روزگار طوری برایش چرخید که با عشق به فوتبال زادگاهش روستای عباس آباد نهاوند را به سوی فردیس کرج ترک کرد تا در آنجا بتواند به رویاهایش تحقق ببخشد.
شرف قلخانی، فوتبال راهمان سال ورودش (1368) در نیرو هوایی کرج آغاز کرد، زمانی که بچه محلهایش علی کریمی و جواد نکونام در امیدهای آن تیم بودند.
از دوستی با ستاره های نه چندان دور و حال حاضر این ورزش پر درآمد پرسیدم، گفت: علی کریمی و نکونام از من کوچکتر بودند اما با هم دوست بودیم، پدر علی کریمی برنج فروشی داشت چند سال بعد هم فست فود باز کرد که سر در مغازه عکس پسرهایش را زده بود، رابطهی من با فرشید و میلاد صمیمی تر از علی بود، نکونام همیشه به خاطر سوختگی و گوشت اضافههای پایش با شلوار تمرین میکرد، آنها هم وضع مالی خیلی خوبی نداشتند، پدرش حسن آقا پیکانی قرازه داشت، خوب یادم است که پشت آن نوشته بود تاناکورا! با آن خرج زندگیشان را در میآورد.
با غمی کهنه انگشتانی گره خورده و سری پایین ادامه داد: همان سالها بود که از فجر شهید سپاسی پیشنهاد بازیکن سرباز را داشتیم اما به خاطر خانوادهام و وضعیت مالی نامناسبمان مجبور به رد کردن این پیشنهاد شدم، بازی خوبی داشتم و پستم هم دفاع بود شاید این قدر در زندگیام عقب نمیافتادم و جزو بازیکنان خوب میبودم کاش پشتوانه مالی خوبی داشتم...
به تیم فتح که مرحوم بابک معصومی در آن توپ میزد پیوستم بابک برایم مثل یک برادر مهربان و دلسوز بود، فوت او جزو سختترین و تلخ ترین روزهای عمر من بود سال هفتاد و دو بود که دنبال داوری فوتبال رفتم، آنجا هم در کارم موفق بودم تا این که از لیگ امارات خواهان قضاوت من شدند، برای رفتنم نیاز به رضایت نامه پدرم داشتم اما او فوت شده بود، مادرم برای رضایت دادن همراهم آمد و کارم را کلا خراب کرد و من هم دیگر پی آن را نگرفتم سال هفتاد و نه بود که از فوتبال خداحافظی کردم بعد از آن به دنبال مدرک مربی گری آسیا رفتم اما به دلیل نداشتن بازی ملی عذرم را خواستند.
از دلخوشیهایش پرسیدم گفت: خیلی دوست دارم متین پسرم راهم را ادامه دهد .
متین به فوتبال علاقه دارد اما نه به اندازه من، گلر است، ما خانوادهای ورزشکار و ورزش دوستیم من و پسرهایم متین و رامتین فوتبال بازی میکنیم و از طرفداران استقلال هستیم و به استادیوم هم میرویم همسرم هم والیبالیست است با خنده میگوید: مادرم از طرفداران استقلال است اما از وقتی فرهاد مجیدی از فوتبال خداحافظی کرده است دیگه فوتبال نگاه نمیکند!
آقا شرف ادامه داد: تا پارسال در تیم پیشکسوتان بازی میکردم، تیم خوبی هم داشتیم اما سقوط کرد الان هم در سالن مربیگری یک تیم محلی را بر عهده دارم و شغل اصلیام کار ساختمانی است ایزوگام میکنم.
از روزهای خوب و آرزویت بگو:
آقا شرف: تولد متین پسر بزرگم که الان دوازده ساله است بهترین روز زندگیام بود و خیلی دوست دارم به گذشته برگردم و فوتبال را از نو شروع کنم در همدان که بودیم در رشته دو استقامت مقام اول را به دست آوردم شاید اگر دو میدانی را ادامه میدادم در آن موفق میشدم.
از حس و حالت بگو:
آقا شرف: آن زمان استعدادهایم در وجودم مردند، الان که فوتبال نگاه میکنم بغضم میکنم و گریهام میگیرد، اما دیگر فایده ای ندارد....
زیر لب میگوید: ورزش روح انسان را پاک میکند و خیلی خوب است...
انتهای پیام/
تاریخ انتشار: ۱۸ آذر ۱۳۹۳ - ۱۴:۱۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]