تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 آذر 1403    احادیث و روایات:  حضرت زهرا (س):کسی که عبادت های خالصانه خود را به سوی خدا فرستد، پروردگار بزرگ ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1842245661




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

چند تار مو، تنها یادگاری به جا مانده از پسرم!


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:


شهید محمد دمیر چلی؛
چند تار مو، تنها یادگاری به جا مانده از پسرم!
ما همه سرگشته و حیران شهداییم. آنان که بی‌نام و نشان رفتند و بی‌نام ماندند و شهرت را در گمنامی خود جست‌وجو کردند.



  به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، شهدای مفقودالپیکر اما در این بین ویژگی خاص‌تری دارند. هم آنها که به مادرشان زهرا‌ (ع) ‌اقتدا کرده و صراطی منیر از عشق و ارادت به ابا‌عبدالله الحسین (ع)‌ را در پیش گرفتند. آنچه در پی می‌آید واگویه‌های مادرانه خورشید صوفیانی است از گمنامی دردانه‌اش محمد دمیر چلی. فرزندی که پیش از شهادت، تکه‌ای از موی تراشیده خود را به همراه سنگریزه‌ای به عنوان یادگار به مادرش می‌دهد همین می‌شود تنها بازمانده‌ای از یک پسر برای مادرش.
مادر ابتدا از خودتان برایمان بگویید‌؟!

من خورشید صوفیانی هستم. 66 سال دارم. محمد سرباز بود که رفت جنگ. به خاطر اینکه به جنگ برود‌، سنش را در شناسنامه‌اش بالا برد. من شش فرزند داشتم. سه دختر و سه پسر. یکی از پسر‌ها فوت کرد و محمد هم که شهید شد.
آنچه میان مادران شهدا مشترک است این جمله است که خداوند آنها را گلچین کرده بود؟ درست است؟

وقتی محمد به دنیا آمد، مادرم گفت: ساق پای محمد یک علامت قرمز داشت. وقتی هم در سردخانه دنبال محمد می‌گشتند که پیکرش را پیدا کنند همه حواسشان به آن علامت بود. یک هفته قبل از تولد محمد، خواب دیدم. چهار سید آمدند، یکی از آنها را شناختم. آقای خمینی بود، البته بعد‌ها که تصویر امام را دیدم، شناختمش. سلام دادم آقا علیک گفت. گفتم آقا بفرمایید منزل. گفت: نه دخترم خانه نمی‌آییم.   آن سه نفر همراه امام خمینی را نشناختم. آنها گفتند: برایتان ولی عهدی آوردیم. برای مادرم تعریف کردم مادر گفت فرزند تو آدم بزرگی می‌شود. مقام خاصی پیش خدا دارد. این بچه به درجات بالا می‌رسد. به دنیا که آمد برایش عقیقه کردیم.
چطور شد که محمد به جبهه رفت؟

پسرم سنش کم بود که رفت. شناسنامه‌اش را دستکاری کرد و رفت. خودش را 19 ساله کرده بود، در حالی که 17 سال داشت. گلچین شده بود. محمد بسیار هم اهل مطالعه بود. به ماتم امام حسین(ع)، خدا اینها را تأیید کرده بود. خدا طلبشان کرد و با خونشان، به بالاترین درجه رساند. ما مادران شهدای گمنام حرف‌های زیادی از فرزندانمان در سینه داریم که نمی‌توانیم آنها را بگوییم. زبان عاجز است از بیان محاسن و خوبی‌های شهدا.
چطور رضایت به رفتنش دادید؟

من به محمدم گفتم: محمد حالا زود است بروی! گفت: باید بروم. مامان مملکت سرباز می‌خواهد، باید بروم. علی برادرش قبل از او در جنگ حضور داشت. من هم مانند دیگر مادران شهدا نگران فرزندم می‌شدم. مگر می‌شود مادر باشی و نگران فرزند دردانه ات نباشی. اولادم بود اما نمی‌خواستم آن قلدرها‌ی از همه جا بی‌خبر، به ما و مملکتی که با خون شهدا‌ی انقلاب آباد شده بود، سیلی بزنند.   من الگویم حضرت زینب (س)‌است. او خود در تمام لحظات کربلا همراه برادرش بود و در میدان کار‌زار شرکت داشت. من هم همینطور باید حداقل کاری که از دستم بر می‌آمد برای اسلام انجام دهم. در نهایت با جان و دل راضی شدم محمدم به پیکار دشمن برود. راه و مسیر، صراط مستقیم بود. باید می‌رفت.
از ماجرای یادگاری عجیبی که فرزندتان به شما داد بگویید.

یک روز آمد خانه دیدم نایلونی در دست دارد و موهای سرش را داخل نایلون گذاشته به من داد وگفت: بگیر و یاد‌گاری نگه دار. گفتم برای چی؟ نایلون را به من داد. هنوز هم نگه داشتمشان. هر وقت از کردستان می‌آمد، دست و پایش زخمی بود. در منطقه حساس و خطرناک فعالیت می‌کرد.   محمد هم زرنگ بود و هم قوی هیکل. یک بار به او گفتم: محمد جان چرا پایت زخمی است. گفت از پشت کومله به ما می‌زند و از مقابل هم صدامیون بعثی، آتش می‌ریزند روی سر بچه‌ها. منطقه شلوغ است. آنجا بود که به محمدم گفتم. محمد جان نرو دیگر !!گفت: نروم مادر؟! مرد آن است که اجازه ندهد ناموسش از دستش برود. گفتم: من که پیش تو هستم. گفت، فقط تو ناموس من هستی؟!ناموس ما مرز ما است. من باید بروم. محمد، محمد بود. من محمد را نشناختم. بچه‌ام گوهر بود.   سه ماه به سه ماه می‌آمد. نمی‌توانست زیاد بیاید. کومله در مسیر اذیتشان می‌کرد. وقتی می‌آمد. پودری می‌دادند تا لباس‌هایش را با آن بشورم. من هم تمیز لباس‌هایش را می‌شستم. محمد کوچک بود یعنی هنوز به جبهه نرفته بود. مادر من در خانه ما بود. محمد رفت نماز بخواند مادرم به ایشان گفت: محمد جان در تاریکی چرا نماز می‌خوانی. محمد به مادرم گفت: مگر شما زمانی که قنوت می‌گیری، نوری که از آسمان به سمت دستان شما می‌تابد را نمی‌بینید؟ مادرم حرفی نزده بود. از همان دوران متوجه شدیم او با بقیه بچه‌هایم فرق می‌کند.
چه مدتی است که در بی‌خبری از محمد‌تان به سر می‌برید؟

27 سال است که پیکرش بر‌نگشته. گمگشته من مربوط به عملیات مرصاد است. مزاری به ما داده‌اند اما خالی است. تازه فرمانده‌اش می‌خواست به محمد درجه بدهد. می‌خواستیم برایش قربانی بکشیم. نامه‌هایی که برای محمد می‌نوشتیم، پستچی بر‌می‌گرداند. نمی‌دانستم چرا؟ دوباره نامه نوشتیم اما دوباره برگشت. خیلی ناراحت شدم، نگران بودم.   همسرم به همسایه‌مان گفت: نامه‌های محمد بر می‌گردد. مصطفی پسرش هم در بسیج و جبهه بود. او به همسرم گفته بود: در کرمانشاه عملیاتی شده. احتمالاً محمد هم در آن عملیات بوده. او شهادت محمد را حدس زده بود.
خواب شهادتش را دیده بودید؟

من شب قبلش خواب دیدم، محشر کبرایی بود. یک سیدی نقاب کشیده و سواراسبی آمد. سبز‌پوش بود. پرسیدم ایشان کیست؟!گفتند: امام حسین (ع)‌است. چند تا پیکر هم پشت امام حسین (ع) در حرکت بود. آنجا بودم، شنیدم که نام یکی از پیکر‌ها محمد است. از خواب بیدار شدم و حیران و هراسان به اهل خانه گفتم که خانه خراب شدیم. محمد شهید شده. آنها اما باور نمی‌کردند می‌گفتند: نه محمد به زودی می‌آید.

برادرم حدس می‌زد که محمد شهید شده باشد. چون محل عملیات همان جایی بود که محمدم حضور داشت. آنها به هلال احمر رفتند و دیده بودند که نام محمد جزو شهداست اما پیکری از ایشان به ما ندادند.
از خصوصیات اخلاقی‌اش بگویید.

محمد خیلی به من و پدرش احترام می‌گذاشت. در خانه به من کمک می‌کرد. اگر برای محمد دنیا گریه کنم کم است. محمد گوهری بود. می‌گفت: زیر بار ستم نمی‌رویم، جان می‌دهیم در ره آزادگی. خوشحالم چنین پسری تربیت کردم که به شهادت رسید. خود من هم فدای رهبرم هستم. در عزای امام حسین (ع) ‌خدمت می‌کرد. امروز هم امریکا چه خیال کرده است؟!خون شهدا نمی‌گذارد. آرامش امروز مملکت ما برای خون شهداست. اینها را باید قدردان شهدا باشیم. مملکت امنیت داشته باشد. دولت باید راه شهدا را ادامه دهد. همواره بزرگ در جلو حرکت می‌کند و باقی ملت پشت سر او. امروز اسمی از مادران شهدا و خود شهدا در تلویزیون نیست. اگر مناسبتی باشد، تصویری نشان می‌دهند و دیگر تمام می‌شود.
از نحوه شهادت محمد برایتان گفته‌اند؟!

برادر زاده‌ام رفت پیش فرمانده‌اش از شهادتش پرسید و برایم گفت: با همرزمانش که از بچه‌های خراسان و جهرم بودند در محل دید‌ه‌بانی بودند. دشمن نزدیک بوده و به محمد گفتندکه محمد جان باید برویم. پسرم مجروح می‌شود و از هر دو پا به شدت آسیب می‌بیند. به روایت دوستانش گویی پاهایش قطع شده بود. دوستانش نمی‌توانند او را به عقب بیاورند. محمد همان جا ماند که ماند.
حاج خانم دلتنگش می‌شوید؟

من مادرم، مگر می‌شود آدم برای بچه‌اش دلتنگ نشود. محمد خیلی خوب بود و این دلتنگی من را زیاد می‌کند. همیشه می‌گویم: محمد جان‌! می‌شود یک بار چشمانت را باز کنی بگویی مادر! پسرم فدای امام حسین(ع) باشد. به راهی که رفته گریه نمی‌کنم فقط دلتنگش می‌شوم. محمد طوری شهید شد که نه غسل دادند، نه کفن کردند و نه مزارش مشخص است.

روزنامه جوان  



۱۳/۰۹/۱۳۹۳ - ۰۸:۵۱




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 73]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن