تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 22 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):مؤمن شوخ و شنگ است و منافق اخمو و عصبانى.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1840543318




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گزارشی از افطاری رهبری با همسایه‌های بیت


واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: گزارشی از افطاری رهبری با همسایه‌های بیت پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار آيت‌الله خامنه‌ای -  هفته‌ی گذشته و در دومین جمعه‌ی ماه مبارك رمضان، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، میزبان خانواده‌های همسایه‌ی بیت رهبری بودند. این مراسم ساعتی پیش از اذان مغرب آغاز شد و با اقامه نماز جماعت و صرف افطار به پایان رسید. آنچه در پی می‌آید، گزارشی است از این دیدار.«امروز فقط همسایه‌ها... فقط اونایی كه كارت دعوت دارند...» یكی از بچه‌های حفاظت این را گفت و دستش را گرفت جلوی من كه یعنی برگرد. تا قبول كند كه من هم قرار است امروز با همسایه‌ها مهمان رهبر باشم، نیم ساعتی طول كشید.بوی سبزی تازه حسینه را پر كرده بود و این، دل‌ضعفه‌ قبل از افطار مرا بیشتر می‌كرد. به خصوص كه دیدم سفره‌های افطار چیده شده است.چهره‌هایی كه مهمان بودند نه مثل مسئولان نظام رسمی به نظر می‌رسیدند و نه مثل دانشجویان پرشور و نشاط. آرام، دور هم نشسته و در گعده‌های چند نفره مشغول صحبت بودند. انتهای سالن هم یك دسته چهارنفره از بچه‌های ده – یازده‌ساله مثل بچه‌های شلوغ آخر كلاس، روی صندلی‌های پلاستیكی ته حسینیه، شیطنت می‌كردند. بقیه صندلی‌ها را هم پیرمردها و پیرزن‌های محل به خود اختصاص داده بودند.یكی از محافظ‌ها با كودكی كه كنار پدربزرگش نشسته بود شوخی می‌كرد و می‌خندید! چشمم از تعجب گرد شده بود؛ حفاظت و شوخی؟ حفاظت مهربان شده بود (البته همیشه مهربان است!) این را خلوتی حسینه می‌گفت؛ و پسربچه‌ای كه عرض حسینیه را با سرعت می‌دوید تا نزدیكی صندلی روی سكوی و برمی‌گشت و این كار را به عنوان سرگرمی ادامه می‌داد!از قسمت خانم‌ها فاصله داشتم اما از همهمه‌ها و رفت و آمدهایشان معلوم بود كه آن طرف هم بازار گپ و گفت همسایه‌ها گرم است. تركیب تیپ و مدل میهمانان امروز، مثل دیدارهای عمومی نبود و صدای كودكان از قسمت زنانه قطع نمی‌شد. یك پیرزن هم با چادرنمازش آمده بود؛ یكدست سفید، روی صندلی نشسته بود و ذكر می‌گفت.كنار دستم پیرمردی از اهالی محل نشسته بود. از مشكلات همسایگی با بیت رهبری پرسیدم. از شلوغی شب‌های فاطمیه و محرم گفت و از مشكلات پارك كردن ماشین در نزدیك خانه‌شان، چون برای پارك كردن باید آرم داشته باشد و البته ‌گفت كه سكوت و امنیت این منطقه به همه چیز می‌ارزد.وسط دردِ دلِ پیرمرد، صدای صلوات آمد و میزبان جمع همسایگی، وارد حسینیه شد و به سمت همسایه‌ها رفت و لبخندی زد. چند كلامی با آن‌ها كه جلوتر بودند، صحبت كرد و بعد رفت روی صندلی نشست و قاری، قرآن را شروع كرد.شیطنت گروه چهارنفره پسر بچه‌ها كه با ورود آقا كم شده بود دوباره گل كرد. گاهی برای آقا دست تكان می‌دادند و ايشان هم وسط قرآن، با لبخند، جواب‌‌شان را می‌داد.نیم ساعت مانده به اذان، همسایه میزبان، به میهمانان خوشامد گفت: «عرض خوش آمد به همسایگان محترم كه توفیق پیدا كردیم افطار را در معیت شما باشیم... همسایگی بیش از اینها اقتضا دارد؛ اما همه شما می‌دانید كه مجال این كار برای ما كم است...» و بعد هم یك توصیه كه: «شما دراین مجموعه همسایگی سعی كنید وسیله خیر باشید برای همسایگان» و بعد به شوخی گفت: «حالا منهای ما...»چیزی به اذان مغرب دومین جمعه رمضان 1431 نمانده بود كه رهبر رفت به سمت صف نماز و در سجاده به انتظار اذان ماند. بقیه هم، توی صف‌ها جاگیر شدند. یكی از مسئولین اجرایی مراسم، رفت سراغ موسپیدهای محل و دعوت‌شان كرد كه به صف‌ اول نماز.چهار پنج تا از بچه‌هایی كه انتهای حسینیه مشغول بازی بودند، آمدند كنار من در صف ایستادند. اسم یكی‌شان پدرام بود و می‌گفت بعدازظهرها با دوستانش، انتهای كوچه كشوردوست فوتبال بازی می‌كنند. دیده بودم‌شان كه گاهی درِ ورودی بیت، دروازه بازی‌شان می‌شود؛ و گاهی توپ‌شان شوت می‌شود توی محوطه!صدای تكبیرة‌الاحرام رهبر را كه شنیدم، پسر بچه‌ دیگری را دیدم كه روی فن‌كوئل ایستاده تا رهبر را ببیند. تا متوجه نگاه من شد، از آنجا پرید پایین و دستی به موهای سیخ سیخی‌اش كشید و رفت كنار دوستانش در صف نماز.بعد از نماز عده‌ای زودتر سر سفره رفتند تا موقع افطار نزدیك رهبر باشند و عده‌ای دیگر هم رفتند سراغ ایشان كه هنوز در سجاده نشسته بود. زرنگ‌تر از همه، دختر كوچولو‌یی بود كه رفت و چفیه آقا را گرفت برای خودش.دوباره موقعیت فراهم شد كه با یكی دوتا از همسایه‌ها گپ بزنم. و این به قیمت از دست دادن جای خوب سفره تمام شد! و سر سفره، مجبور بودم كه چند لقمه یك‌بار، بچرخم تا رهبر را ببینم كه در اطرافش چه می‌گذرد.چای، خرما، نان و پنیر و سبزی و یك ظرف زرشك پلو با مرغ، محتویات سفره میزبان را تشكیل می‌داد كه برای همسایه‌های بیست و یك ساله‌اش تهیه دیده بود. خودش هم اول، اهل سفره را دعوت و بعد با خرمایی، روزه را باز كرد.آقا بر خلاف دیدارهای رسمی، بعد از افطار حسینیه را ترك نكرد و بیشتر پای سفره ‌ماند. چندنفر از مردها، بچه‌هایشان را ‌بردند پیش آقا و ایشان هم دستی می‌كشید بر سر این نوزادان محل! مردی كه می‌خواست دختر كوچكش را ببرد جلو؛ رو كرد به قسمت خانم‌ها و اسم دخترش را صدا زد؛ همین صدا كردن كافی بود تا نگاه‌ها برگردد به آن طرف و همه هجوم ببرند سمت رهبر. همسایه‌ها دور رهبر حلقه زده بودند و من دیگر او را نمی‌دیدم؛ تا وقتی كه دستش را برای خداحافظی بالا ‌آورد و دست تكان داد و آرام از حسینیه خارج شد.بعد از رفتن رهبر، جمع‌های خانوادگی و دوستانه چندنفری در حسینیه تشكیل شده بود و همسایه‌ها هم كه انگار تازه بعد از مدت‌ها مجال دید و بازدید پیدا كرده بودند. سروصدا و بازی پسربچه‌ها هنوز ادامه داشت كه من هم همراه بعضی دیگر از حسینیه خارج شدم.هركس به سمت خانه‌اش در كوچه‌های اطراف می‌ر‌فت به جز من كه باید خودم را می‌رساندم آن طرفِ تهران!




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 249]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن