واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: غزل، استعفا داده است!غزل نمیتواند بیانگر مسائل انسان مدرن باشد
مدیر گروه منطق مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران معاصر معتقد است غزل و مثنوی و دیگر صورتهای شعری جهان قدیم در زمان ما کارایی لازم برای بیان مسائل انسان مدرن را ندارند.به گزارش خبرنگار مهر، دکتر ضیاء موحد، که به مناسبت روز مولوی و حافظ با ما گفتگو میکرد هم در شعر دستی دارد و هم استاد فلسفه و منطق است. او تأکید میکند که نمیتوان با قید و بندهای قدیم، احساسات امروزی را بیان کرد. به زعم وی شعر نو محصول جامعه مدرن است چرا که جامعه مدرن، دیگر فرمهای قدیمی را بر نمیتابد. جناب آقای دکتر موحد، آیا فرمهایی مثل غزل و مثنوی که مولوی و حافظ در چارچوب ادبیات کلاسیک به کار میبردند، میتواند همچنان برای بیان مشکلات و بحرانهای جدید انسان معاصر نیز به کار آید؟- من پیش از این در این باره سخن گفتهام اما متأسفانه حرف من بد فهمیده شده است. به نحوی که گویی من مخالف غزل و غزلگویان هستم در حالیکه اینگونه نیست. ما از غزلیات مولوی و حافظ لذت میبریم ولی لذت بردنمان در شرایط فعلی مثل لذت بردن ما از دیدن یک اسب زیبا است. امروزه اسب دیگر کارایی گذشته را در جنگیدن و سفر کردن ندارد. بنابراین اگر کسی منکر زیبایی اسب بشود، در اشتباه است اما از سوی دیگر باید توجه داشت که اسب دیگر کارایی گذشتهاش را ندارد. بنابراین شما علاوه بر زیبایی به کارایی نیز نظر دارید و در نتیجه یه عنوان مثال اصل غزلسرایی را رد نمیکنید؟-آنچه من میگویم این است که دیگر نمیشود در قید و بندهای قدیم، احساسات امروزی را بیان کرد. این کار اصولاً احساسات را میکشد و جریان و سیلان احساس را از آن میگیرد. اینکه گفتهاند شعر نو محصول جامعه مدرن است به همین دلیل است چراکه جامعه مدرن، دیگر فرمهای قدیمی را بر نمیتابد. در اینجا اصولاً اختلافی مفهومی پیش آید که به سادگی قابل حل نیست و شاید باید یک نسل بگذرد تا برای نسل بعد این مفهوم جدید جا بیفتد. همین اتفاق برای نظریه های علمی هم افتاد. در واقع مفهومی که انیشتین از فیزیک و زمان و فضا داشت بکلی متفاوت با مفهوم نیوتنی بود و در نتیجه فهمیده شدن این مفهوم جدید نیازمند گذر زمان بود و بنابراین مسلم است که در ابتدا با آن از سر مخالفت برمیخیزند. پس اینکه نیما راهی نو را در شعر فارسی آغاز کرد، به دلیل همین شرایط جدید حاکم بر زمانه او بود؟- وقتی نیما شعر نو را شروع کرد از مبانی نظری آن چیزی نگفته بود. سؤال این است که چگونه آن همه جوان مسحور او شدند. بسیاری از مخالفان نیما، او را حتی متهم به جاسوسی، بیسوادی و یا خراب کردن شعر کردند اما جوانانی مثل تقی مدرسی و بهرام صادقی، عاشق شعر نیما شدند و شعرهایش را از حفظ بودند. این دو هنرمند نیما را فهمیدند، در حالیکه نسل قدیم نمیتوانست نیما را بفهمد. در اینجا یک اختلاف مفهومی وجود دارد. من تا جایی استدلال میکنم اما از یک جا به بعد دیگر میگویم این ذوق من است. عدهای شاید به حرف من اعتراض کنند ولی من میگویم که در علوم هم همین مسئله وجود دارد. افراد برای مطالبی که میگویند همیشه استدلالهای محکمی ندارند. پوپر در کتاب "حدسها و ابطالها" معتقد است علم از استقراء بدست نمیآید. به عنوان مثال پیش از نیوتون هزاران نفر افتادن سیب از درخت را دیدهاند. بنابراین اگر قرار بود استقراء راه به جایی ببرد لابد یکی از آنها قبل از نیوتون جاذبه را کشف میکرد. یعنی میتوان گفت که علوم هم بر حدس استوار است.من حدس میزنم که راه درست شعر فارسی، شعر نو است. ممکن است حدس من درست یا اشتباه باشد که البته گذشت زمان این مسئله را مشخص خواهد کرد. من دلایلم را برای این ادعا میگویم و قبول یا عدم قبول آن به دیگران مربوط است. با این توضیحاتی که دادید به نظر میرسد که شما به ایده هنر برای هنر اکتفا نمیکنید و گویی تا حدی رویکرد پراگماتیستی به شعر دارید. به این معنا که ما در شعر گذشتگان با کارکردی مواجه بودهایم که آن کارکرد دیگر قابل بیان در فرم آن روز نیست و به فرمی تازه نیازمند است.- آنچه من میگویم هم پراگماتیستی هست و هم نیست. ما فرم را برای بیان احساسمان میخواهیم. حال اگر ما برای بیان احساساتمان، فرمی را انتخاب کردیم که دست و پا گیر و پر از کلیشه بود و تمامی امکانات خودش را تجربه کرده بود، آنگاه شاید بهتر آن باشد که چنین فرمی را کنار بگذاریم. شاعری که غزل میگوید، آنگونه که من آن را تجربه کردهام، قرار است شعری بگوید که مصراعها در آن مساوی باشند، قافیه و ردیف در آن رعایت شوند و به تناسب آنها شعری ساخته شود. شاعر اگر خیلی قوی و نابغه باشد احساسش را به قافیه تحمیل میکند و قافیه از دل مطلب بطور طبیعی بیرون میآید. ولی این کار فقط در شعر شاعران بزرگ اتفاق افتاده است. هر چند به نظر من اگر آنها هم خودشان را به این قیدها مقید نمیکردند بیشک نتیجه کارشان چیز دیگری بود ولی شرایط زمانه آنها اقتضاء میکرد که در آن قالب شعر بگویند. وقتی ما در حال حاضر امکانات بیشتری در برابر خودمان داریم باید از آنها استفاده کنیم. من نمیگویم باید وزن و قافیه را کنار گذاشت بلکه میخواهم بگویم وقتی میتوانیم با همین کوتاه و بلند کردن مصراعها حرفهای دقیقتری بزنیم، چرا اینکار را نکنیم و خود را در قید و بندهای دست و پاگیر گرفتار کنیم. آیا میتوان گفت که شما اگرچه به اصل لذت هنری بسیار اهمیت میدهید اما از نتایجی که از شعر برمیآید و کارکردهایی که دارد غافل نیستید؟- این سؤال که اصلاً شعر چیست، بحثی بسیار مفصل است و من در یک سخنرانی در انجمن شاعران جوان به آن پرداختهام. آیا شعر آن چیزی است که تلفظ میشود، یا چیزی است که آن را میخوانند و مینویسند؟ آیا شعر در ذهن شاعر است یا در ذهن مخاطب؟ در واقع ما در اینجا با ابهامی روبروییم که در فلسفه بین فنومن و نومن وجود دارد، بین شیء فینفسه و شیء آنگونه که ادراک و احساسش میکنیم. مسئله تئوریک بسیار مهمی در اینجا مطرح میشود که در قدیم به این شکل مطرح نبوده است و این منتقدان جدیدند که درباره آن بحث میکنند. از طرف دیگر تعریف کانت از هنر، لذتی است که معطوف به غرضی نیست و بنابراین اصلاً جنبه پراگماتیستی ندارد. به عنوان مثال کانت میگوید اگر شما گل بخرید و به کسی هدیه کنید، به گل به عنوان یک شیء هنری نگاه نکردهاید اما اگر به گل به دلیل گل بودن و زیبایی آن نگاه کنید آنوقت شما یک تجربه هنری داشتهاید. یعنی شما جوهره شعری، مقتضیات زمان و روح زمانه را دارای نقشی اساسی در سرودن شعر میدانید؟- با توجه به سخن کانت، دیگر مسئله وزن و قافیه و قید و بندهایی این چنینی دود میشوند و به هوا میروند. مسئله در اصل آن جوهره شعری است که ما به دنبال آن هستیم و من برای رسیدن به این جوهره شعری حاضر نیستم که هیچ گونه قید و بندی را قبول کنم. نقش گسترش ابزارهای تکنولوژیک و رسانههای ارتباط جمعی، به ویژه اینترنت بر شعر و اندیشه معاصر را چگونه ارزیابی میکنید؟ به نظر میرسد این تجربه جدید سبب شده است که فردیت انسانهای معاصر پررنگتر از پیش شود و مثلاً در همین حوزه شعر، تکثری عجیب به وجود آید و در نتیجه هر کسی ادعای شاعری کند و مخاطبان خاص خودش را هم داشته باشد.- شاعران زمانی در ایران سخنگوی سنت بودند. مولوی سخنگوی یک دوره فرهنگ اسلامی و حافظ سخنگوی سنت و جامعهاش بود. بعد از دکارت فردیت اهمیت بسیاری پیدا کرد و دیگر مسئله این نبود که در تعریف انسان بگوییم "حیوان ناطق". پس از دکارت هر انسانی برای خودش یک فرد در نظر گرفته میشود که هویت خاص خودش را دارد. در چنین دنیایی هنر نیز به مقدار زیادی به ذهنیات فرد وابسته میشود؛ یعنی اینکه یکایک افراد چگونه دنیا را میبینند و چگونه آن را تعبیر میکنند از اهمیت بسیاری برخوردار میشود.خلق یعنی همین که من دنیا را از یک زاویه خاصی میبینم. گاهی شاعرانی سعی کردهاند نحو زبان را تغییر دهند. مثلاً مالارمه معتقد بود که با این نحو موجود نمیتواند تجربیاتش را بیان کند، پس باید این نحو را بشکند. اما اینکه آیا ما با خلاقیتی واقعی مواجهیم یا با تقلید، بحث دیگری است. ملاک و معیار ما برای ارزیابی واقعی بودن یا تقلیدی بودن آثار هنری چیست؟- به نظر من ملاک و معیار ارزیابی کار هنری و میزان ارزشمندی آن از دل خود آن آثار هنری بیرون میآید. اینطور نیست که ما یک میزان داشته باشیم و به همه شعرها بزنیم. در شعر قدیم میتوانستیم این کار را بکنیم و شاعران قدیم در انجمنها براحتی شعرها را نقد میکردند چرا که معیارهایی مثل وزن، قافیه، مراعات نظیر و مانند آن داشتند. اما دوره این حرفها دیگر گذشته است. این معیارها معیارهایی سطحی برای ارزیابی شعر امروزند. امروزه ما به تعداد شاعران موفق، صدا داریم و این کار مهمی بود که نیما کرد. ما در شاعران سبک هندی میبینیم که انگار همه شعرها را یک نفر گفته است. گویی هیچ یک از شاعران هویتی برای خود نداشتهاند اما در شعر نو هر کسی صدای خودش را دارد. هر شعری نشان میدهد که شاعرش کیست و هر کسی صدای خودش را پیدا کرده است و جهان را آن گونه که میخواهد تفسیر میکند. تفسیر جهان و تجربیات آدمها بینهایت است. تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 361]