تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 13 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):زكات دانش، آموزش به كسانى كه شايسته آن‏اند و كوشش در عمل به آن است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820545865




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سبقت گرفتن برای خوابیدن در کنار سرویس بهداشتی!


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:



سبقت گرفتن برای خوابیدن در کنار سرویس بهداشتی!
سرویس بهداشتی ما یک دبه حلبی روغن نباتی بود که گوشه آسایشگاه گذاشته بودند و مجبور بودیم از آن استفاده کنیم. بیشتر مواقع نجاست از آن جاری می شد و زیر پای رزمندگانی می رفت که اطرافش بودند.



به این مطلب امتیاز دهید

  به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، حاج علی آریا نژاد یکی از آزادگان پر افتخار دوران دفاع مقدس است. او متولد روستای میله از بخش دشت سر استان مازندران می باشد. او در تاریخ هیجدهم مهرماه سال 66 عازم سربازی می شود و در تاریخ چهارم تیرماه سال 67 در منطقه شهابیه به اسارت در می آید و در نهایت در تاریخ سوم شهریور ماه سال 69  یعنی بعد از تحمل حدود دو سال درد و رنج دوران اسارت آزاد گشته و به آغوش گرم وطن باز می گردد. آنچه پیش روی شماست گوشه ای از خاطرات شنیدنی حاج علی آریا نژاد از دوران اسارت است که در گفتگوی صمیمی گروه مقاومت جام نیوز با ایشان ثبت شده است.
نیروی بعثی شیعه جان ما را نجات داد من آن موقع حدودا 19 سال داشتم. ما آخرین گروهی بودیم که اسیر شدیم. بعد از اینکه ما را به اسارت گرفتند با هم مشورت کردند که چه بلایی سر ما بیاورند. نظرشان این بود که همه ما را بکشند. در آن موقع ما دیگر آماده مرگ شده بودیم و شهادتین خود را گفتیم. ناگهان یکی از نیروهای آنها واسطه شد ما را نکشند. بعدا فهمیدیم که او شیعه بود. به هر حال جان ما را او خرید.
سری اول که اسیر شدیم، ما را گرفتند و بردند بغداد. ما را به مدت دو روز داخل یک اتاقک توری گذاشتند. بعد ما را به بصره بردند و روی ماشین در شهر چرخاندند. خیلی ها به عنوان اینکه ما دشمن هستیم به ما سنگ پرتاب می کردند و به ما فحش می دادند. لحظات خیلی سختی بود.
بعد ما را به یک زندان بردند. تعداد اسرا حدود 50 نفر بود. فضای اتاق خیلی خیلی کوچک بود. یک قسمت هم به عنوان دستشویی و سرویس بهداشتی در گوشه ای از اتاق به شکل خیلی نامناسب قرار داده بودند. در آن فضای تنگ اتاق با آن همه جمعیت، گذراندن ایام تابستان و گرمای طاقت فرسای عراق بسیار مشکل بود.   در بین ما افراد مسن هم بودند که برایشان تحمل این شرایط خیلی مشکل بود. ما که جوانتر بودیم سعی می کردیم با باد زدن آنها کمکشان کنیم تا کمتر اذیت شوند. همه تلاشمان این بود که بتوانیم آنها را زنده نگه داریم. هر کسی از تمام توانش برای کمک به دیگران استفاده می کرد. بچه ها در آن دوران واقعا جان فشانی می کردند. اسرای ایرانی به نوعی، رزمنده ها در جبهه به نوعی و مردم هم در پشت جبهه به شکلی دیگر در جهت حفظ نظام تلاش می کردند.
تونل مرگ بعد از چند روز قرار شاد ما را به محل دیگری منتقل کنند. قرار شد ما را ببرند به اردوگاه رُمادیه 13. ما گفتیم هر جا که باشد بهتر از جایی است که الان هستیم. وقتی رسیدیم به اردوگاه، دیدیم که خیلی شلوغ است و سر و صدا زیاد است. موقع ورود به اردوگاه دیدیم که 2 ردیف از نیروهای عراقی ایستاده اند و یک مسیر تونل شکل درست کرده بود. ما در بدو ورود باید از داخل آن رد می شدیم. هر نفر یک باتوم دستش بود. به آن تونل مرگ می گفتند. هرکس از آن تونل می خواست رد شود نیروهای عراقی با تمام توانشان او را می زدند. صحنه خیلی وحشتناکی بود.
در حال عبور از آن تونل بر اثر برخورد باتوم بینی من شکست. با همان حال وارد آسایشگاه شدم. اوضاع خیلی بدی داشتم. هیچ گونه امکانات پزشکی هم وجود نداشت. اصلا زنده ماندن و مردن ما برایشان فرقی نداشت.
بعد ما را صف کردند و گفتند که باید بشین پاشو بروید. آن روز تا ظهر بشین و پاشو می رفتیم. سربازان عراقی خودشان خسته می شدند و به نوبت جایشان را عوض می کردند. من آن موقع بود که دیگر بی هوش شدم و تا دو روز حالم خیلی وخیم بود. چند نفر از بچه های خودمان که از کمک های اولیه سر در می آوردند به داد مجروحین رسیدند.
  سبقت گرفتن برای خوابیدن در کنار سرویس بهداشتی! اجازه خواندن نماز جماعت و برگزاری مراسم نداشتیم. حتی مجوز خواندن قرآن هم نداشتیم. مجبور بودیم اعمال و مراسم هایمان را به صورت مخفی انجام دهیم. در هر آسایشگاه حدود 100 نفر بودیم. جایمان بسیار کم بود و مجبور بودیم به صورت کتابی بخوابیم. زمستان های بسیار سرد و تابستان های خیلی گرم و طافت فرسایی داشت.
سرویس بهداشتی ما یک دبه حلبی روغن نباتی بود که گوشه آسایشگاه گذاشته بودند و مجبور بودیم از آن استفاده کنیم. بیشتر مواقع نجاست از آن جاری می شد و زیر پای رزمندگانی می رفت که اطرافش بودند. جالب اینکه به علت کمبود جا، برای خوابیدن کنار همان سرویس بهداشتی بچه ها بر یکدیگر سبقت می گرفتند.
در آن دوره همه بچه ها از خود گذشتگی می کردند. مخصوصا جوان ها خیلی هوای رزمند های مسن تر را داشتند و نمی گذاشتند آنها سختی بکشند. یکی از عوامل موفقیت ما در آن ایام همین همدلی، اتحاد و یکپارچگی بود که باعث می شد بتوانیم آن همه سختی را تحمل کنیم. در آن ایام غیرت و مرادنگی جماعت ایرانی کاملا مشهود و قابل رویت بود. در طول اسارت بنده، چند نفر  از همرزمان ما با خاطر کمبود امکانات و مسائل بهداشتی شهید شدند.
شهادت برای پایین آوردن یک عکس به هر نحو ممکن ما را آزار می دادند. مثلا به ما گفتن که سنگ های این قسمت را جمع کنید و به قسمت دیگر ببرید یا اینکه یکی از نیروهای عراقی چوبی را بالا می انداخت و می گفت نباید این چوب به زمین برسد. ما مجبور بودیم هر طور شده این چوب را بگیریم چرا که در غیر این صورت ما را تنبیه می کردند. از نظر تغذیه هم شرایط خیلی بدی داشتیم. اصلا شعارشان این بود که اسیر باید همیشه گرسنه باشد.
یک بار عکس صدا حسین را آوردند، گفتند این عکس باید در آسایشگاه شما نصب شود. با آنها صحبت کردیم که بتوانیم آنها را از این تصمیم منصرف کنیم اما آنها گوششان به این حرفها بدهکار نبود. آمدند عکس را نصب کردند. یک ساعت طول نکشید که آن قاب عکس را شکستیم. گفتیم یا همگی شهید می شویم یا نمی گذاریم این عکس نباید اینجا باشد. ما را خیلی شکنجه کردند اما ما اجازه ندادیم آن عکس در آسایشگاه ما باشد.
تبلیغ دروغین گروهک منافقین بازرسان هلال احمر چند بار از اردوگاه ما بازدید کردند. با آنها صحبت کردیم و شرایط سختمان را برایشان توضیح دادیم اما حضورشان هیچ فایده ای نداشت. کارشان بیشتر تبلیغاتی بود.
یک بار گروهی از منافقین برای جذب نیرو به اردوگاه ما آمدند. ما اعتراض کردیم و گفتیم نباید اینها در اردوگاه باشند اما فایده ای نداشت. حدود یک هفته در اردوگاه ما بودند. آنها در آن مدت به تبلیغ می پرداختند تا بتوانند رزمندگان ما را قانع کنند که به آنها محلق شوند. به ما بروشور های مختلف تبلیغاتی را می دادند، اما ما به محض گرفتن آن تبلیغات آنها را پاره می کردیم.
یک روز ما را به صف کردند تا مسئول آنها برای ما صبحت کند. به ما مژده آزادی و وعده های رنگارنگی می دادند تا بتوانند ما را اغوا کنند. می گفتند هر کشوری بخواهید شما را می بریم. در این میان نقش رزمندگان تحصیل کرده بسیار پر رنگ بود چرا که با صحبت هایشان بچه ها را از توطئه منافقین آگاه می کردند.
از جمع کل اسرا فقط دو نفر به خاطر خلاص شدن از شرایط سخت اردوگاه و برای رسیدن به آزادی تصمیم گرفتند به آنها ملحق شوند. اما همان دو نفر هم بعد از گذشت دو روز برگشتند، چون خیلی زود فهمیدند وعده های آنها کاملا دروغ است.
حرف آخر ما دوست داریم این فرزندان و هموطنان ما و نسل جدید بیشتر مراقب این ارزش هایی باشند که ما برایشان جان فشانی کردیم و این همه شهید را تقدیم کردیم. دوست داریم نسل های که انقلاب و دفاع مقدس را ندیده اند حافظ و نگهدار ارزش های والای آن باشند. مخصوصا در زمینه فرهنگی باید تلاش بیشتری کرد.    





۲۹/۰۸/۱۳۹۳ - ۰۹:۴۰




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن