تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 26 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):جز به یکى از سه نفر حاجت مبر: به دیندار، یا صاحب مروت، یا کسى که...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816016967




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گوش های حاکم


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: گوش های حاکم
گوش های حاکم
در زمان های قدیم، پادشاهان و حاکمان زیادی زندگی می کردند که بیشتر آن ها آدم های فاسد و بدکار و ظالمی بوده اند، اما از انصاف نباید دور شد، گاهی آدم هایی هم در بین این پادشاهان و حاکمان- البته تک و توک- پیدا می شدند که نه تنها آدم های فاسد و بدکار و ظالمی نبودند، بلکه آدم های خوبی هم بودند.حاکمی که در این قصه با او آشنا می شوید و درباره گوش هایش داستانی می خوانید، از حاکمان دسته دوم- یعنی از آن تک و توک ها- بود. حاکمی عادل و مهربان و مردم دوست. او همیشه به داد مظلومان می رسید و ظالمان را سر به نیست می کرد. مردم در زمان حکومت این حاکم، زندگی خوب و آرامی داشتند.روزی از روزها، حاکم عادل متوجه شد که آن طور که قبلاً می شنید خوب نمی شنود و روز به روز گوش هایش سنگین و سنگین تر می شوند. اول فکر کرد که به خاطر سرماخوردگی است و لابد گوش هایش چرکی شده اند و به زودی خوب می شود و او دوباره شنوایی اش را به دست می آورد اما چنین نبود. روزها گذشت و سنگینی گوش حاکم بیشتر و بیشتر شد. دیگر به سختی می توانست حرف های اطرافیانش را بشنود برای همین آن ها مجبور بودند که برای گفتن حرف هایشان فریاد بزنند. وقتی با فریاد برایش حرف می زدند، کمی می شنید، آن هم نه به طور کامل.حاکم روز به روز نگران و نگران تر می شد. او از این می ترسید که مبادا روزی برسد که گوش های او کاملاً ناشنوا بشود و حرفی را نشنود. اطرافیان حاکم که نگرانی بیش از اندازه او را می دیدند از چهار گوشه جهان، هر چه طبیب و حکیم ماهر و حاذق سراغ داشتند، پیش حاکم می آوردند. حکیمان و طبیبان، گوش های حاکم را معاینه می کردند و چیزی از آن سر در نمی آوردند و نمی توانستند دارویی تجویز کنند که شنوایی حاکم، دوباره برگردد.نه طبیبان، علاج دانستندنه حکیمان دوا توانستندروزی از روزها که حاکم غمگین و تنها نشسته بود، دانشمندی که گاهی به دیدن حاکم می آمد، از راه رسید و چون حاکم را غمگین  و نگران دید، پرسید: «حاکم دادگستر، چرا این گونه غمگین است؟»حاکم گفت: «مگر نمی دانی؟ به خاطر گوش هایم خیلی نگرانم. این سنگینی گوش هایم، روز به روز بدتر می شود!»مرد دانشمند با صدای بلندی که حاکم بتواند بشنود، خندید و گفت: «فقط همین؟ شما به خاطر سنگینی گوش هایتان ناراحتید؟ این که ناراحتی ندارد!»حاکم با تعجب پرسید: «ناراحتی ندارد؟ پس یعنی می گویی خوشحالی دارد و من باید به خاطر این بیماری خوشحال باشم و بلند بشوم و برقصم؟»دانشمند با خونسردی گفت: «البته که خوشحالی دارد. شما بیهوده خودتان را ناراحت می کنید. حتی اگر کاملاً ناشنوا هم بشوید، نباید ناراحت باشید!»حاکم با تعجب بیشتری پرسید: «منظورت چیست؟»
گوش های حاکم
 دانشمند با خونسردی گفت:گر ز ده حس، یکی کم است تو رادل چرا بسته غم است تو را؟این همه شور و اضطراب که چه؟وین همه ترک خورد و خواب که چه؟  و افزود: «آری ای حاکم دادگستر. شما باید خوشحال باشید. خوشحال! و خدا را شکر کنید که دیگر خوب نمی شنوید!»حاکم پوزخندی زد و گفت....ادامه دارد.....هفت اورنگ جامیتنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکارمطالب مرتبطحکیم دانا و مرد غمگین حکایت حاجی و جن تابستان در تهران جان محترم! پروازسلیم پهلوان یک جمجمه و دو سنگعموجان با هدیه آمد! یک درس تازهرزمنده ی فداکار





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 223]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن