واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: سهشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۳ - ۱۵:۰۶
پاییز، با آب رفتن توی کفشها شروع میشود، با ایستادن زیر چتر برگهای هنوز سبز درختهای زیر باران. حالا اگر بحران آب باشد و مگسهای سپید چشممان را درآورده باشند، مزه اولین باران حسابی تهران، یک جور دیگری میشود. پسربچههایی که جلوی مدرسه موش آب کشیده شدهاند و سرویسشان هنوز نرسیده میگویند «این همان قیامت است» و میخندند. پیک موتوری که کنار خیابان با بارانی شمعی ایستاده و کلاه دارد هم به باران لبخند زده است: «خوبه که دوباره تهران بارانی شده، حالا اگر یک نفر پیدا بشود و عجله داشته باشد که توی این هوا و آبی که در خیابانها جمع شده، سوار موتور بشود، بهتر هم میشود؛ تازه موتورسواری توی باران اصلاً هم خطرناک نیست.»
دو مرد جوان زیر یک چتر، که عجلهای هم برای رسیدن به جایی ندارند، از باران راضیاند: «ما که خوشحالیم، هوا هم که عالی شده، همه بزرگان هم که گفتهاند زیر باران باید رفت و خُفت و مُرد! تازه میشود کارهای دیگری هم کرد که گفتن ندارد!» هر دو میخندند و در جواب اینکه چطور دو نفری دوتایی زیر یک چتر راه میروند که خیس نشوند، میگویند: «چتر جواب وسایل توی دستمان را نمیدهد، اما شانههایمان خشک است!» خانمی که عجله دارد، زیر باران میدود و امیدوار است که باران سدها را پر آب کند: «البته فایدهای هم ندارد. گفتهاند اگر تا آذرماه هم ببارد باز سدها پر نمیشود، ولی شاید آب این قدری جمع بشود که به کشورهای عرب خلیج فارس آب شیرین بفروشیم.» باران شدت گرفته و کسی نمیایستد که به یک نفر موش آب کشیده بگویند حالا که بعد از مدتها باران میبارد، حالش چطور است؟ اما مرد میانسالی که خودش را از زیر آب ناودان کنار میکشد، ناراحت دستفروشهاست: «حالا بساط این بندگان خدا خیس میشود، اصلا شاید هم مجبور بشوند بساطشان را جمع کنند، روی پیادهروی خیس که نمیشود چیزی فروخت. حالا شب دست خالی میمانند.» میگویند هوای بارانی «دو نفره» است، با این حال دو نفرهای کمی زیر این بارانِ پر شر و شور و باد تند قدم میزنند؛ یکیشان پشت چراغ قرمز میگوید: «صبح که نم نم باران میآمد آمدیم بیرون که هوایی بخوریم، ولی الان داریم میرویم یک جایی که باران نخوریم و نهار بخوریم.»
آن طرف چراغ قرمز، دختر جوانی دوربینش را زیر مقنه میگیرد که خیس نشود و میخواهد که کسی با لباس قرمز، زیر درختهای سبز بایستد که با ترکیب سبز و قرمز و باران یک عکس خوب بگیرد، آن قدر نگران دوربین است که میترسم زیر باران متوقفش کنم، فقط فرصت میکند بگوید که باید برای کلاس عکاسیاش عکسی از باران بگیرد. آن طرفتر زیر طاق یک فروشگاه یک زوج جوان دیگر ایستادهاند، مسافرهای کرمانشاه، میگویند هوای کرمانشاه هم این روزها به اندازه امروز تهران پاییزی بوده ولی هوای آنجا بهتر است. آمده بودند خرید کنند، هر چیزی که برایشان دوستداشتنیتر باشد؛ حالا اما ایستادهاند زیر طاق و به آسمان نگاه میکنند تا کی باران آرامتر شود و بتوانند دوباره توی خیابان قدم بزنند. پیرمرد تنهایی که توی پارک قدم میزند و کلاه بزرگی روی سرش گذاشته میگوید «خدا را شکر که بالاخره باران آمده، مردم خوشحالند، شکر خدا!» زیر بارانی که جوهر خودکار را روی کاغذ پخش میکند، دخترهای جوانی که با هم میدوند تا سرپناهی پیدا کنند، فرصت ایستادن ندارند و میگویند پُف موهایشان زیر باران میخوابد اگر از این هم خیستر بشوند! یک نفر که در حس و حال باران است، نشسته روی یک نیمکت، درست زیر باران، میگوید باران را دوست دارد، بیرون آمده که خیس بشود و آهنگهای ملایم گوش کند ولی هنوز آنقدرها هم خیس نشده که نگران سرما خوردن باشد. آن طرف خیابان، پنج - شش دختر جوان دیگر دنبال هم میدوند و پا در گودالهای آب میکوبند. میگویم اگر من حالم خیلی خوب است که توی این باران، خیسِ آب ایستادهام و از مردم میپرسم که با این باران حالشان چطور است، حال این دخترها حتماً خیلی بهتر از من است. یکیشان برمیگردد و تأیید میکند: «ما الان دیگه خیلی خیلی اسکولیم! کلاس رو پیچوندیم که بیایم زیر بارون راه بریم ولی حالا داریم میگردیم جایی رو پیدا کنیم که توش پناه بگیریم.»
زیر طاق یکی از مغازههای سر چهارراه، یک کارگر شهرداری با لباس سبز و کلاه شمعی ایستاده است و چوب بلندی به دست دارد. حالش از باران خوب است، ولی میگوید حالا تا شب همینجاست: «تا وقتی باران میبارد من هم اینجا هستنم، به غیر از اینکه باد برگها را ریخته و منتظرم باران تمام شود که اینها را جارو کنم، این جویهای توی خیابان هم اگر بسته شود، آب تمام این راهها را برمیدارد. تا وقتی باران بند نیامده باید اینجا بایستم و حواسم باشد که راه آب بسته نشود.» ببخشید؛ این متن، آنقدرها هم که باران شعر میبارد، شاعرانه نیست، شاید بخاطر اینکه خیلی از مردم دوست دارند جایی را پیدا کنند که کمتر خیس شوند یا بایستند زیر درختی و هره پنجرهای و به آبی که در خیابان جمع میشود نگاه کنند یا اینکه به کسی که حالشان را زیر باران میپرسد بگویند که عجله دارند. حتماً احساسات شاعرانهتر از اینها در شبکههای اجتماعی فراوان است. راستی، حال شما چطور است؟ ایسنا - فاطمه کریمخان انتهای پیام
کد خبرنگار:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 25]