واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی:
دادگاهی شدن عزت الله انتظامی به خاطر احمدی نژاد و مشایی! میان مشایی و احمدینژاد- پیرمردی با موهایی شانه شده در آینه، عصایی سرطلایی میان دو پا، دهانی که عضلههایش به اراده نیست و نگاهی گنگ: انگار در جهانی دیگر سیر میکند
بازنگرشی بر یک تصویر، به جا مانده از بهار سال 1392
اسفندیار رحیممشایی به دوربین نگاه میکند؛ مثل کسانی که در لحظه ثبت عکس، به پس از آن، به نگاه خیره دیگران وقت تماشا به این یادگاری، فکر میکنند. محمود احمدینژاد، یک دست در جیب کت، جملهای بر زبان دارد؛ یک نویسنده، میتواند این دیالوگ را در فیلمی تاریخی برایش بنویسد: «استاد، کمی خوش اخلاق باشید، لبخند بزنید.» و آن میان - میان مشایی و احمدینژاد- پیرمردی با موهایی شانه شده در آینه، عصایی سرطلایی میان دو پا، دهانی که عضلههایش به اراده نیست و نگاهی گنگ: انگار در جهانی دیگر سیر میکند.*** «با عزت آمدند» یا «عزت را بردند»؟هر دو، تیتر بود در صبح روز بعد؛ پس از آخرین روز ثبتنام از نامزدهای انتخابات ریاستجمهوری، آن شبکه اجتماعی ویرانگر هم فعال شد؛ اصلا شده بود، پیش از صبح فردا. میگویند ما کارشناسان مادرزاد سینما و سیاست و سه نقطه هستیم که این آخری یعنی هر چی! الان تو بگو «فیزیک کوانتوم»، من برایت کنفرانس تخصصی برگزار میکنم! پس عزت به دادگاه رفت، دادگاهی با بیش از 70 میلیون شعبه!***هر دادگاه یک قاضی داشت و یک وکیل مدافع و یک تماشاگر و یک جلاد که همه یک نفر بودند؛ سکانسی شبیه به یک فیلم سورئال اما تو باور کن رئال است! همه جا عزت ایستاده بود؛ با همان عصای سرطلایی میان دو پا، با همان موها و لبها و چشمها و... حالا بدون هیچ همراه. لاجرم دفاعیهای خطاب به 70 میلیون شعبه صادر کرد «پروردگارا کمک کن بتوانم حرف دلم را بزنم... برای مردم سرزمینم... من برای شما همیشه همان عزتم...» صدای چکش می آمد؛ روی میز دادگاه میکوبیدند، یعنی ساکت، کافی است! (با چهرههایی خشمگین و حق به جانب) عزت محکوم شده بود و دفاعیه را هم شنیدند که مثل تمام دادگاههای فرمالیته، فقط ثابت کنند همه چیز قانونی برگزار شده است!***70 میلیون قاضی، در دادگاهها تنها نشستهاند، چه کسی خودش را محکوم به «خفقان بگیر» میکند؟! هفتاد میلیون قاضی فقط میتوانند گاهی، فقط گاهی، تنها روی صندلی دادگاه خالی بنشینند و فکر کنند، فکر کنند، فکر کنند به... «من حاضرم به خاطر داشتن یک شغل، صندلی را از زیر دوستم بکشم.» صحنه شبیه به لگد زدن به صندلی زیر پای یک محکوم به اعدام است! و «من حاضرم تن به هر خفتی بدهم برای کمی خوشحال بودن.» و «من عاشقم، عاشق روزهایی که کارت عابر بانکم را در آن درز هیجانانگیز فرو میکنم و یارانه شارژ شده است.» و من... میپرسم: «بالاخره با عزت آمدند یا عزت را بردند؟!» صدایی در سالن دادگاه، با 70 میلیون انعکاس میپیچید: عزت، رفت که رفت... عزت... رفت... رفت... رفت...پینوشت: و مسیح گفت؛ بسیار خب، چنین کنید ولی اولین سنگ را کسی بزند که گناهی نکرده باشد!
یکشنبه 13 مهر 1393
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 97]