تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 7 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):دانش روشنى بخش انديشه است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834795591




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

وقتی که منتظر کتک خوردن بودم!


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:



وقتی که منتظر کتک خوردن بودم!
یکی دو دست لباس ضخیم پوشیدم و در گوش هایم پنبه فرو کردم تا در اثر سیلی یا مشت محکم پرده های گوشم پاره نشود.



به این مطلب امتیاز دهید

  به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده حمید خیبری است:   یکی از روزها بی خیال در آسایشگاه نشسته و مشغول انجام کارهای روزمره خود بودم، خاطر نگرانی نداشتم چون از دید عراقی ها کاری که خلاف مقررات اردوگاه باشد انجام نداده بودم. دیر نخوابیده بودم، با عراقی ها درگیر نشده و ورزش نکرده بودم پس موردی برای نگرانی وجود نداشت. در همین موقع مسئول انتظامات اردوگاه صدایم کرد: سید حمید، مقداد کارت داره.   از شنیدن این حرف اندامم لرزید. مقداد و نظیر همه کاره اردوگاه به حساب می آمدند و دست به زن خوبی هم داشتند می شود گفت مسئول کتک زدن اسرا غالبا این دو نفر بودند. اگر می گفتند مقداد و نظیر کارت داره. مفهوم دقیقش این بود که آماده یک کتک جانانه باش. در این صورت باید دو سه دست لباس ضخیم می پوشیدیم، نقاط حساس را مجدداً با تکه پارچه می پیچیدیم و در گوش هایمان پنبه فرو می کردیم. به هر حال مقداد مرا فراخوانده بود. یکی دو دست لباس ضخیم پوشیدم و در گوش هایم پنبه فرو کردم تا در اثر سیلی یا مشت پرده های گوشم پاره نشود و تا آنجا که مقدور بود همه اقدامات ایمنی را رعایت کردم.   در محوطه اردوگاه چهار راهی بود که در حقیقت سه راه بیشتر نداشت، زیرا یک راهش به وسیله سیم خاردار مسدود شده بود و فقط خود عراقی ها حق عبور و مرور داشتند. مگر اینکه مسئول اردوگاه، مقداد و نظیر کارت داشته باشد. در این صورت می تونستی از این مسیر عبور کنی. به هر حال من مسیر را طی کردم و در مقابل ورودی مقر بلاتکلیف ایستادم.   نباید داخل می شدم، زیرا داخل شدن در مقر در صورتی بود که فراخوانده می شدیم. از طرفی اسیرانی که جلوی مقر ایستاده بودند و انتظار می کشیدند غالباً مسئله دار بودند. یکی دیر خوابیده بود و دیگری ورزش کرده بود و از این قبیل. و من باید در مقابل زیر گرمای آفتاب انتظار می کشیدم و کتکی که نمی دانستم دلیلش چه می تواند باشد.   وقتی نگهبان عراقی آمد، علت را جویا شدم ولی او هم چیزی نمی دانست. حالا جریان بعد بیشتری پیدا می کرد. و حقیقتا نگران کننده بود. همراهش داخل مقر شدیم. چند اسیر دیگر کف راهرو نشسته بودند و انتظار می کشیدند. مقداد و نظیر با آنها هم کار داشتند. وقتی پرسیدم هر کس چیزی گفت. هر کدام به نحوی مقررات اردوگاه را نقض کرده بودند.   ولی من یک سوال داشتم، چه کسی گزارش داده بود. مقداد از اتاق خارج شد و فرمان داد که داخل شویم. سرگرد ته اتاق پشت میز چوبی بزرگ روی یک صندلی چرخان نشسته بود و پاهایش را روی میز گذاشته و لم داده بود. ما روبه روی سرگرد ایستادیم، کولر پشت سر ما کار می کرد و برای من بعد از چند سال محرومیت از کولر و خو کردن با گرما، آزاردهنده بود، کاملا یخ کرده بودم.   مقداد و نظیر سمت دیگر اتاق ایستاده بودند. بعد سرگرد به من اشاره کرده و گفت: شما خارج کسی را دارید. گفتم: نه. شایع بود که بعضی از اسرا با منافقین خارج از اردوگاه ارتباطاتی به هم زده اند. ولی تا آنجا که من می دانستم از بستگان من کسی منافق نبود. باز پرسید: از زمانی که اسیر شدید فکر نمی کنید کسی به خارج رفته باشد؟   هر چه به ذهنم فشار آوردم، کسی نبود پاسخ دادم: نمی دانم اینجا از چیزی باخبر نیستم. سرگرد رو کرد به کنار دستی ام: شما کسی را در خارج ندارید؟ گفت: چرا؟ یکی از بستگانم تو آلمان شرقی است. بعد سرگرد دست کرد و از داخل کشوی میزش دو جعبه درآورد و گفت: این دو تا را برای شما فرستادند. پس کتکی در کار نبود! نفس راحتی کشیدم. دلم آرام گرفت. سرگرد عراقی شروع کرده بود به تعریف و تمجید از رئیس جمهور صدام حسین در حالی که من خوشحال بودم از اینکه کتک نخوردم و حالا هم چیزی داشتم که مرا یاد خانه می انداخت؛ یک ساعت.   سایت جامع آزادگان  




۰۳/۰۷/۱۳۹۳ - ۲۰:۱۰




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 43]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن