پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1848048627
"آرش" پا به پای زندگی رکاب میزند
واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۳ - ۰۲:۴۳
همراه با تیم زده بود به جاده تا خودش را برای مسابقات کشوری آماده کند. سرعتش را زیاد می کند و از هم تیمی هایش جلو می زند. سر به زیر، سرعتش را بالا و بالاتر می برد، تریلی پارک شده روبرویش را نمی بیند، همتیمیهایش فریاد می زنند: آرش، آرش... توجه نمی کند. هم چنان سر به زیر سرعتش را زیادتر می کند، به تریلی نزدیک و نزدیک و نزدیک تر می شود .... و ناگهان ... همه چیز می ایستد! به گزارش خبرنگار ورزشی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) منطقه خوزستان، 14 دی ماه 88 بود که آرش سلطانی، دوچرخه سوار تیم خوزستان همراه با تیم استان برای شرکت در مسابقات المپیاد ایرانیان جهت تمرین، به جاده اهواز - اندیمشک میرود. با وجود این که تمرین در جاده نیاز به اسکورت دارد اما این تیم هیچ اسکورتی نداشت. این آخرین باری بود که پاهای آرش رکاب دوچرخه را لمس می کرد. اکنون نزدیک به پنج سال از آن اتفاق تلخ می گذرد. برای آرش و خانواده اش که 19 سال او را ایستاده روی پاهایش دیده اند، شاید این پنج سال 50 سال گذشته باشد. بالاخره سخت است فرزند بزرگ خانه، امید پدر و مادر، عزیز خواهر و برادر، در اوج جوانی سلامتی اش را از دست بدهد. این را مادر آرش می فهمد که هر روز دور و بر فرزندش می گردد، این را پدر ناشنوای آرش می فهمد که هر روز پسرش، عصای پیرش را جلوی چشمانش می بیند، این را آرش می فهمد که پنج سال است در حسرت قدم زدن در خانه، کوچه و بازار، با صندلی چرخ دار راه می رود. درک روزگار آرش و خانواده اش برای من و تویِ سالم سخت است. از آرش اطلاعات جسته گریختهای داشتم؛ پسر جوانِ باانگیزه و با اراده، که باوجود این که در جریان ورزش بخشی از سلامتی اش را از دست داده، اما بازهم به سراغ ورزش رفته است. گفتیم برویم پیش او و از حال و روز زندگی اش بپرسیم. خانه شان در انتهای یکی از کوچه های منطقه منبع آب اهواز است. با استقبال گرم پدر و مادر که این روزها عزادار از دست دادن دایی خانواده هستند، وارد خانه می شویم. آرش منتظر ما، روی تختش نشسته است.
آرش سلطانی
پسری بشاش، شوخ طبع، زبر و زرنگ و البته آن طور که خودش می گوید کمی هم عصبی! حول و حوش سال 85، 86 بوده که وارد ورزش شده و رشته های مختلفی را هم امتحان کرده است. می گوید: «سه چهار سالی کشتی می گرفتم. دو سه مسابقه استانی هم شرکت کردم و مدال به دست آوردم. بعد رفتم سراغ دوچرخه سواری و آن را ادامه دادم. در یک مغازه دوچرخه فروشی کار می کردم. دوچرخه سوارها آن جا می آمدند و با آن ها آشنا شدم و سمت این رشته رفتم. در لیگ دوچرخه سواری جوانان کشور هم یک مقام سومی دارم.» یادآوری آن اتفاق تلخ و بازگو کردن برایش سخت است، از آن حادثه می گوید: «14 دی ماه 88 بود که برای تمرین جهت اعزام به مسابقات المپیاد ایرانیان، برای تمرین به جاده اهواز - اندیمشک رفتیم. نه اسکورتی و نه مربی ای داشتیم که با موتور با ما باشد و هیچ امکاناتی نداشتیم و ما را همین طور به جاده فرستاده بودند در حالی که در تمرین و مسابقات دوچرخه سواری باید در ابتدا، وسط و انتهای دسته، با موتور و ماشین، دوچرخه سواران را اسکورت کنند اما متاسفانه هیچ کسی همراه ما نبود. در حین تمرین من یک فرار زدم و از دسته جدا شدم، سرم پایین بود و با سرعت به قسمت عقب یک تریلی که در جاده پارک شده بود، برخورد کردم. همه کارشناسان و مربیان دوچرخه سواری می گویند اگر یک موتورسوار همراه شما بود و اسکورت تان می کرد، این بلا سرت نمی آمد. مربی مان می گوید من هفت هشت بار صدایت کردم در حالی که در دوچرخه سواری این طور است که وقتی یک نفر فرار می زند و از دسته جدا می شود، همه صدایش می زنند که کمی آرام تر برو تا ما هم برسیم. در حالی که اگر یک موتورسوار همراه ما بود، پنج ثانیه دستش را روی بوق می گذاشت متوجه می شدم.» بعد از حادثه، تا رسیدن اورژانس 45 تا 50 دقیقه روی زمین بوده است. او می گوید: «پوست سرم کنده شده بود و جمجمه ام پیدا بوده و آثارش هنوز در سرم مشخص است. کلاه سرم بود، اگر نبود زنده نمی ماندم. نمی گویم خودم مقصر نیستم ولی مربی مان هم مقصر بود.» آرش یکی دو هفته در بیمارستان بستری می شود، پزشکان می گویند دچار ضایعه نخاعی شده است و دیگر قدرت ایستادن روی پاهایش را ندارد. جوانی با هزار آرزوی کوچک و بزرگ، به یک باره همه زندگی اش را از دست رفته می بیند، او از لحظه سخت پذیرفتن این حقیقت تلخ می گوید: «پس از آن اتفاق خیلی ناراحت شدم و برایم قابل درک نبود که دیگر نمی توانم روی پاهای خودم بایستم و تا همین الان هم با آن کنار نیامده ام.» او همه عکس های قدیمی اش را از بین برده است، انگار که می خواهد همه آن 19 سال را از خاطرش پاک کند. خاطراتِ خوبِ زجرآور را!
آرش سلطانی
از این که دیگر کسی از او یادی نمی کند دلخور است، گلایه دارد؛ می گوید: «اوایل که این اتفاق برایم افتاد مسوولان می آمدند و می رفتند ولی بعد دیگر یادی از من نکردند. مثل اینکه مرده باشم. آن ها اصلا اهمیتی به من نمی دهند. نمی دانم! یعنی یک انسان این قدر ارزشش پایین است که نباید به آن بها دهند!؟ من که برای ورزش و استانم پاهایم را از دست دادم!» آرش محکم تر از این حرف ها بود که از دست دادن بخشی از سلامتی و فراموش شدن، او را خانه نشین کند، می گوید: «یک سالی در خانه نشستم، دیدم هیچ کس سراغی از من نمی گیرد، انگار اصلا وجود ندارم. گفتم بهتر است برگردم به ورزش. اول رفتم سراغ تیراندازی با تپانچه بعد دیدم این رشته به درد من نمی خورد؛ چون این رشته تمرکز بالایی می خواهد و من هم در این زمینه خیلی قوی نیستم. بعد رفتم رشته وزنه برداری و در این رشته حکم استانی هم گرفتم اما دیدم این رشته هم آسیب دیدگی اش زیاد است. مربی آن جا آقای سیدعلی، مربی دو و میدانی هم هست و رفتم زیر نظر او پرتاب وزنه کار کردم و اکنون هم شش هفت ماهی است که در این رشته فعالیت دارم و در این مدت دو مدال کشوری هم به دست آوردم. این دو مسابقه انتخابی رقابت های آسیایی اینچئون بود و با توجه به این که من مسابقات قبلی را شرکت نکرده بودم و رنکینگم نیز پایین بود و یک ماهی بیمار بودم، نتوانستم مجوز حضور در این رقابت ها را به دست آورم. با این حال رکوردم با رکورد نفر اول آسیا، 10 تا 12 سانتی متر اختلاف داشت.» برای هزینه های درمانش و استخدام شدن در دستگاهی، به مسوولان استانی و کشوری رو انداخته است ولی کار آن چنانی برایش انجام نداده اند. می گوید: «حادثه ای که برای من اتفاق افتاد در زمان مدیرکلی آقای صخراوی بود که من اصلا او را ندیدم. او تغییر کرد و به جایش آقای گرشاسبی، مدیرکل ورزش استان شد که آن هم کار آن چنانی برایم نکرد. برای هزینه درمانم پیش او رفتم، گفت بودجه نداریم. روز تربیت بدنی بود و در جاده ساحلی کیانپارس جشنواره ای گذاشته بودند. آقای گرشاسبی من را دید و گفت بیا تو را بگذارم سر کار و من را به هیات دوچرخه سواری فرستاد که هیات هم حقوق آن چنانی نمی داد و پول کرایه ام هم به زور در می آمد. رییس هیات ها نیز یکی یکی تغییر کردند و اصلا بودجه ای نداشتند که حقوق بدهند. من هم پس از یکی دو سال کار در آن جا، دیگر نرفتم.» برای درمان به شیراز، اصفهان، زنجان و تهران رفته است ولی چون از پس خرج درمانش بر نمی آمده، دیگر ادامه نداده است. می گوید: «پیش یک دکتر در زنجان رفتم و گفت شش ماه این جا بمان تا طب سوزنی روی تو انجام دهم، گفت نمی گویم کاملا خوب می شوی ولی بهتر از وضعیت فعلی ات می شوی. حساب کردم دیدم خرجم می شود حدود 30 میلیون تومان. پیش مدیرکل و استاندار وقت (حجازی) رفتم گفتند پول نداریم، من هم دیگر نرفتم. حتی برای افتتاح پیست دوچرخه سواری به آقای عباسی، وزیر وقت که به اهواز آمده بود، نامه ای دادم، گفت پیگیری می کنم ولی پیگیری نکرد.» پاهایش را نشان می دهد می گوید «ببین! از نشستن زیاد تمام بدنم زخم شده است.» زخم بستر گرفته است.
آرش سلطانی
از سرپرست هیات دوچرخه سواری حکم مربیگری گرفته است ولی وقتی به هیات می رود بعضی ها تحویلش نمی گیرند. می گوید: «بعضی اوقات که به هیات می روم و کاری انجام می دهم بعضی ها ناراحت می شوند. من حکم مربیگری از سرپرست هیات گرفته ام اما وقتی می رفتم آن جا بعضی از مربیان طوری نگاه می کردند که انگار می خواهم جایشان را بگیرم، من هم دیگر آن جا نرفتم.» شنیده بودم آرش با ماشین مسافرکشی هم می کند، با یک پراید که آن هم چندان حال و روز خوشی ندارد، مادر می گوید پنج میلیون وام گرفت و این ماشین را خرید اما بیشتر از پنج میلیون خرجش کرده است. هر روز خراب است. آرش می گوید: «بعضی وقت ها با ماشین مسافرکشی می کنم، سختم است و اگر کمرم درد نگیرد که بیشتر اوقات درد می گیرد، ته ته اش سه ساعت کار می کنم. البته یک روز که بنشینم خانه اوضاعم دو برابر بدتر می شود و همین طور که دراز کشیده ام یک طرف بدنم بی حس می شود.» پدر، آرام نشسته و ما را نگاه می کند، مادر هم در آشپزخانه رشته های ماکارونی را گرفته دستش و دارد غذای ظهر را آماده می کند. آرش می گوید: «پدرم گاهی اوقات برقکاری ساختمان انجام می دهد و درآمد آن هم در حدی است که خرج خانواده را دربیاورد. من خودم روزی بالای 40 – 50 هزار تومان خرج دارم. یک آب درمانی یا فیزیوتراپی که می روم کلی خرجم می شود و اگر هم نداشته باشم نمی روم.» ویلچرش را نشان می دهد و می گوید: «این ویلچر را دو میلیون تومان خریدم و الان هم خراب شده و پول ندارم درستش کنم و نوی آن هم شده چهار میلیون.» مادر آرش خوش برخورد است، مثل آرش و همچنین پدرش. از او می خواهم در مورد اوضاعشان پس از آن اتفاق بگوید، شاکی است، می گوید: «کسی از مسوولان سراغ آرش را نمی گیرد. فقط اوایل آمدند و سر زدند ولی بعد دیگر نه، البته دوستانش سراغش می آیند و کمکش می کنند. همهی دوا و درمانش با خودمان است.» مادرها همیشه دلسوزاند و تاب دیدن دردهای فرزند را ندارند. خانم سلطانی هم یک مادر است و دردهای فرزند را به جان می خرد. می گوید: «وقتی آرش مریض می شود آنقدری که به او می رسم به دیگر بچه هایم نمی رسم. آرش وقتی مریض می شود خیلی آه و ناله می کند. تا سه ماه اول بعد از آن اتفاق هم خودم غذا را دهانش می گذاشتم. بعد دوست هایش گفتند لوسش نکنید و قاشق را بدهید دست خودش. ولی بعد از سه ماه بلد نبود قاشق را دستش بگیرد و غذا از قاشق می ریخت و نمی آمد تا بالا اما حالا خودش غذا می خورد. می فرستمش حمام، همه وسایل را برایش می گذارم و دیگر خودش حمام می کند. خدا را شکر دست هایش مشکلی ندارند. سوار ماشین هم که می خواهد بشود، همین طور؛ می برم سوارش می کنم، ویلچرش را در ماشین می گذارم و در را برایش باز می کنم. به هر حال او مشکلات خاص خودش را دارد.» می خندد و ادامه می دهد: «بهشت زیر پای مادران است، البته اگر خدا قبول کند که آن جا ببرتمان.» عمه و عموی آرش خیلی هوای او را دارند، ماهانه برایش پول می فرستند تا آن را بزند به زخمی از زندگی اش. مادر می گوید: «بیشتر، خانواده شوهرم کمک مان می کنند. خواهر و برادر شوهرم ماهانه کمک می کنند. خواهر شوهرم هزینه خودم را جدا و هزینه پسرم را جدا می دهد. ماه به ماه که حقوق می گیرد اول برای ما می فرستد بعد خودش برداشت می کند. من خودم شرمنده برادر و خواهر شوهرم هستم. آن ها هم بالاخره در گرما و سرما زحمت می کشند و زندگی شان خرج دارد. نمی دانم با چه زبانی از آن ها تشکر کنم.» هم پدر و هم آرش زیر نظر بهزیستی هستند اما رسیدگی آن ها نسبت به قبل کمتر شده است، مادر می گوید: «شوهرم تحت پوشش بهزیستی هست ولی به خانواده ما که شش نفره است فقط ماهانه 80 هزار تومان می دهند. قبلا خیلی رسیدگی می کردند اما الان نه. قبلا یک کارتن بتادین با قوطی های بزرگ می دادند اما الان فقط یک قوطی کوچک می دهند! قبلا گاز، الکل و ... می دادند اما الان نمی دهند. حق پرستاری می دادند اما چند ماهی است که نمی دهند و مثل قبل رسیدگی نمی کنند. می گویند بودجه کم شده است.»
آرش سلطانی
از مسوولان انتظار دارد پسرش را در جایی مشغول به کار کنند تا حداقل خرج خودش را در بیاورد. می گوید: «این که یک جوان خودش را اینطور به خاطر شهر و کشورش ناقص کند بعد به آن رسیدگی نکنند، ظلم نیست؟! این که وقتی ناقص شد دیگر محلش نگذارند و بگویند این دیگر به درد نمی خورد نمی شود که! حداقل باید همکاری کنند و تا جایی که امکان دارد آن را درمان کنند، شاید پس از درمان بتواند ورزش را بهتر ادامه دهد. ما خودمان توانایی پرداخت هزینه های درمان آرش را نداریم.» مادر از سه فرزند دیگرش هم می گوید: «پسر کوچکم به فوتبال علاقه دارد ولی هزینه آن را ندارم اما فرستادمش کلاس کاراته.» می خندد و ادامه می دهد: «البته ما شانس هم در ورزش نیاورده ایم! پسر دومم هم یک سالی رفت کاراته ولی آن را رها کرد. دخترم هم کل قرآن را می تواند بخواند.» مادر با لبخندی که نتوانسته چهره غم زده اش را بپوشاند از پرخوری های آرش می گوید: «ساعت یک نصف شب بلند می شود غذا درست می کند. من اگر از شب تا صبح گرسنگی بکشم بلند نمی شوم ولی او با همین ویلچر می آید آشپزخانه و از خودش پذیرایی می کند. از خوابش می زند تا به شکمش برسد! اگر هم به او بگویم غذا نخور ناراحت می شود. آرش از موقعی که تصادف کرده این قدر چاق شده، قبلا این طور نبود.» آرش به رشته پرتاب وزنه علاقه دارد اما باتوجه به کلاس بندی جدید، از این به بعد باید در رشته پرتاب نیزه کار کند، مصمم و امیدوار است و می خواهد در این رشته هم موفق شود. می گوید: «دارم تلاش می کنم تا در این رشته هم موفق باشم. باید برای موفقیت در این رشته یک برنامه ریزی خوب انجام دهم.» کِش پهن مشکی رنگی را که به تختش بسته، می کشد و می گوید: «این کِش را به تختم بسته ام و با آن تمرین می کنم تا برای رشته پرتاب نیزه آماده شوم.» پاهایش قدرت ندارد ولی توان دست هایش وزنه و نیزه چند کیلویی را آن چنان پرتاب می کند که او را از یک انسان بی نقص، قدرتمندتر نشان می دهد. قدردان زحمات پدر و مادر است، می گوید: «دست شان درد نکند. خیلی اذیت شان می کنم. آن ها تحملم می کنند.» از مسوولان انتظار حمایت دارد، می گوید: «برای درمان و اشتغالم حمایتم کنند تا لااقل درست زندگی کنم و حداقل بیشتر از این اذیت نشوم. من هر سه ماه یک بار باید بروم تهران چکاپ شوم ولی از برج هفت پارسال به خاطر این که پولش را نداشتم، نرفته ام. ما ضایعه نخاعی ها آسیب دیدگی مان بالا است و امکان دارد به مرور، کلیههایمان از بین برود به خاطر همین باید زیر نظر پزشک باشیم.» 19 سال با پاهای خداییش راه رفت، دوید، پرید ... حالا پنج سال است که پاهای آرش، شده چرخ های ویلچرش! شاید غمگین و شاکی باشد اما زندگی را تمام شده نمی داند. میخواهد در جاده پر پیچ و خم زندگی همچنان براند و از مشکلات سبقت بگیرد، چون ایمان دارد این بار رو برویش آینده روشن است نه یک تریلی! گزارش: زهرا ایزدخواستی، خبرنگار ورزشی ایسنا منطقه خوزستان انتهای پیام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
پایاسازه آذربایجان در سرعین اردو میزند
پایاسازه آذربایجان در سرعین اردو میزند تیم فوتسال پایاسازه آذربایجان به منظور آمادگی و هماهنگی تیم در سرعین اردو میزند به گزارش خبرنگار ورزشی باشگاه خبرنگاران تیم فوتسال پایاسازه آذربایجان پس از خرید امتیاز هلال احمر تبریز و جذب بازیکن به منظور آمادگی برای حضور در لیگ برتر فآموزش"مهارتهای زندگی"به دختران 9 تا 13 ساله در جشنواره زنان و تولیدملی
جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۳ - ۱۲ ۱۶ مدیرستاد توانمند سازی زنان سرپرست خانوار شهرداری تهران از برگزاری پنجمین جشنواره زنان و تولید ملی از25 شهریور تا 4 مهرماه با حضور مراکز مهارت آموزی کوثر شهرداری و برندهای برتر خبر داد به گزارش خبرنگار سرویس زنان خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا فهیمهگاو خشمگین به زندگی مرد روستایی پایان داد
گاو خشمگین به زندگی مرد روستایی پایان داد گاوی با حمله به صاحبش وی را با ضربه شاخ به قتل رساند به این مطلب امتیاز دهید به گزارش سرویس حوادث جام نیوز به نقل از ایران رئیس پلیس عجبشیر گفت گاوی هنگام چرا صاحب 68ساله اش رادر اثر ضربه شاخ کشت به گزارش پلیس سرهنگ «رضاشناخت متقابل زن و مرد از یکدیگر لازمه زندگی پایدار است
مدیر حوزه علوم اسلامی دانشگاهیان خراسان جنوبی شناخت متقابل زن و مرد از یکدیگر لازمه زندگی پایدار است خبرگزاری رسا ـ مدیر حوزه علوم اسلامی دانشگاهیان خراسان جنوبی با بیان این که زن و شوهر باید در زندگی از خصوصیات اخلاقی و ویژگی های شخصیتی یکدیگر آگاه باشند گفت شناخت متقابل زن ومحکوم به قصاص پای چوبه دار، زندگی دوباره یافت
شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۳ - ۱۱ ۲۷ یک محکوم به قصاص در پای چوبه دار با رضایت اولیایدم زندگی دوباره یافت به گزارش گروه دریافت خبر خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا مددجوی محکوم به قصاص در زندان مرکزی قزوین در پای چوبه دار مورد رضایت و بخشش اولیایدم قرار گرفت وی در طول زمان 4 سال تحملبیکاری کابوس زندگی نابینایان و ناشنوایان خراسان جنوبی/ راه پیش پای روشندلال هموار نیست
استانها شرق خراسان جنوبی گزارش مهر بیکاری کابوس زندگی نابینایان و ناشنوایان خراسان جنوبی راه پیش پای روشندلال هموار نیست بیرجند - خبرگزاری مهر بیکاری و کمبود امکانات و همچنین در کنار آن نبود فضای مناسب شهری به کابوسی برای نابینایان و ناشنوایان خراسان جنوبی تبدیل و موجب شدهعفو بینالملل: داعش در عراق دست به پاکسازی نژادی "سیستماتیک" میزند
سهشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۳ - ۰۹ ۳۰ عفو بین الملل در گزارشی گروه تروریستی دولت اسلامی داعش را به پاکسازی نژادی سیستماتیک در شمال عراق و اعدامهای دسته جمعی متهم کرد به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا به نقل از پایگاه اینترنتی شبکه خبری الجزیره این سازمان حقوقی در گزارش خودپاسخ به چند سوال مهم درباره "پای دیابتی"
یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳ - ۱۶ ۵۸ مدیر آموزش و پژوهش بنیاد بینالمللی پیشگیری و کنترل دیابت گفت آنتیبیوتیکها برای از بین بردن عفونت در بیماران دیابتی تاثیر چندانی ندارند فرهاد رجبپور صنعتی در گفتوگو با خبرنگار سرویس سلامت خبرگزاری دانشجویان ایسنا - منطقه خراسان گفت از آنجا کمحکوم به قصاص پای چوبه دار، زندگی دوباره یافت
با رضایت اولیای دم محکوم به قصاص پای چوبه دار زندگی دوباره یافت یک محکوم به قصاص در پای چوبه دار با رضایت اولیایدم زندگی دوباره یافت به گزارش حوزه حقوقی قضایی باشگاه خبرنگاران زندانی محکوم به قصاص در زندان مرکزی قزوین در پای چوبهدار مورد رضایت و بخشش اولیایدم قرار گرفت &2000 دوچرخه سوار تهرانی رکاب می زنند/ پایتخت نشینان صنعت گردشگری پاک را ترویج می کنند
استانها مرکز تهران صبح روز جمعه 2000 دوچرخه سوار تهرانی رکاب می زنند پایتخت نشینان صنعت گردشگری پاک را ترویج می کنند تهران - خبرگزاری مهر مدیرکل میراث فرهنگی صنایع دستی و گردشگری استان تهران از برگزاری همایش تهرانگردی با دوچرخه خبر داد و گفت این همایش با هدف توسعه فرهنگشکوفهای پشت خاکریز: پای صحبت یک زن زندگی
25 سال پرستاری از جانباز 70 درصد اعصاب و روان شکوفهای پشت خاکریز پای صحبت یک زن زندگی صدای سوت خمپاره آهنگ آشنای همه اعضای خانواده بود پدر خود را روی زمین میانداخت و مقابل چشمان خیس همسر و فرزندانش تشنج میکرد با خاطرات جنگ و گلدسته مسجد جامع خرمشهر زندگی میکرد و هربار وقتیمدیرکل دفتر امور بانوان استانداری اردبیل: اشتغال پایدار توسعه استان اردبیل را رقم میزند
مدیرکل دفتر امور بانوان استانداری اردبیل اشتغال پایدار توسعه استان اردبیل را رقم میزندمدیرکل دفتر امور بانوان و خانواده استانداری اردبیل گفت ایجاد اشتغال پایدار در توسعه استان اردبیل موثر است ماریا موسوی امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس در اردبیل اظهار کرد پسانداز بانوان استزندگی حق همه ما است/انقلاب زیبا را تا پایان دنبال کنید
مجید مظفری در گفتگو با باشگاه خبرنگاران زندگی حق همه ما است انقلاب زیبا را تا پایان دنبال کنید زندگی و امرار معاش نیاز به داشتن یک منبع درآمد بوده و بازیگران نیز جدا از این قائده نیستند مجید مظفری بازیگر سریال انقلاب زیبا با اشاره به شرایط خوب کاری و همکاری خود با این پروژهتفاوت یک "پایدار" و یک "دانا" در عکس العمل به نتیجه آراء استیضاح! / هدف اصلي راديکال ها چي
تفاوت یک "پایدار" و یک "دانا" در عکس العمل به نتیجه آراء استیضاح هدف اصلي راديکال ها چيست در اين ميان برخي کارشناسان سياسي معتقدند يکي از هزينه هاي اين استيضاح در سطح عمومي جامعه اخباري است که در مورد استفاده شخصيت هاي اين جناح از بورسيه هاي غير قانوني مطرپایان زندگی مخفیانه پس از قتل همسر
پایان زندگی مخفیانه پس از قتل همسر فردی که به اتهام قتل همسر خود از شهرستان بيرجند متواری و در شهرستان چالوس مخفي شده بود توسط ماموران پليس شناسائي و دستگير شد سرهنگ طبري فرمانده انتظامي شهرستان چالوس در گفتگو با خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران با اعلام این خبر گفت در پي نيابت"آتقی" چطور سالها در زندان ماند؟/ جواد گلپایگانی: با مرحوم منوچهر نوذری در زندان قصر هم بند بودم
آتقی چطور سالها در زندان ماند جواد گلپایگانی با مرحوم منوچهر نوذری در زندان قصر هم بند بودم جامعه > حوادث - شهروند نوشت بنا بر اعلام ستاد دیه کشور موارد قضایی دیگری هم در پرونده «آتقی» وجود دارد که نیازمند پیگیری حقوقی توسط وکیل است گفتوگوهایمعتادی که پدر ومادرش را به طمع ارثیه کلان کشته بود،در زندان ساری به زندگی خود پایان داد
معتادی که پدر ومادرش را به طمع ارثیه کلان کشته بود در زندان ساری به زندگی خود پایان داد طراح عامل جنایت ویلای قدیمی در مرکز ساری با مرگ خودخواستهای به زندگیاش پایان داد این متهم به قتل پس از طراحی نقشه هولناکی با همدستی همسرش وارد خانه ویلایی والدین خود شده و هر دوی آنها را-