تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):من ادب آموخته خدا هستم و على، ادب آموخته من است . پروردگارم مرا به سخاوت و نيكى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

بهترین وکیل تهران

دانلود رمان

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

سایت ایمالز

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1812436715




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مرد شکارچی و پسرانش


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:



مرد شکارچی و پسرانش




به این مطلب امتیاز دهید

  به گزارش سرویس کودک جام نیوز، روزی روزگاری، در کلبه ای دور افتاده در یک جنگل، پدری با سه پسر خود زندگی می کرد. روزی این پدر برای شکار به جنگل رفته بود، ناگهان از روی اسبش به زمین افتاد و به شدت آسیب دید. روز به روز حال پدر وخیم تر می شد و فرزندانش بینهایت غمگین بودند. ناگهان، مرگ برای گرفتن جان پدر، به کلبه آنها آمد. پسر بزرگتر از مرگ خواهش کرد چند سالی به آنها مهلت دهد تا بیشتر با پدرشان باشند. مرگ قبول کرد و رفت اما دو سال بعد بازگشت تا کار نیمه تمامش را تکمیل کند.

اینبار برادر وسطی از مرگ خواهش کرد که بازهم چند سالی به آنها فرصت دهد. مرگ باز هم پذیرفت و رفت. 3 سال بعد بازگشت و به خانه آنها رفت. اینبار کوچکترین پسر از مرگ اینچنین درخواست کرد: "من این شمع را روشن می کنم. هر زمان که فتیله این شمع تا آخر سوخت، بازگرد و جان پدرمان را بگیر!" دو برادر دیگر از درخواست برادر کوچکشان به شدت مات و مبهوت ماندند. مرگ لبخندی زد و با درخواست برادر کوچک، موافقت کرد و رفت.

سال ها از آن زمان گذشته است ولی مرگ هنوز باز نگشته! به نظر شما چرا مرگ هنوز جان پدر آن ها را نگرفته است؟  



















































پاسخ تست هوش 'مرد شکارچی و پسرانش!'
پس از رفتن مرگ، پسر کوچک بلافاصله شمع را خاموش می کند و به این ترتیب، فتیله شمع دیگر نمی سوزد تا به انتها برسد!   آی هوش/ 2006   «برای ارسال نقاشی های زیبای خود این قسمت را کلیک کنید»




۱۱/۰۶/۱۳۹۳ - ۲۳:۵۷




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 92]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن