تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):دانش، نابود كننده نادانى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816356779




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سنگر چوبی 2


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:



سنگر چوبی 2




به این مطلب امتیاز دهید



به گزارش سرویس کودک جام نیوز، یک روز، زهرا تصمیم گرفت، توی حیاط برای جوجهاش یک سنگر چوبی بسازد. جعبهای را، توی حیاط، کنار دیوار گذاشت. جعبه را پشت و رو گذاشت. یک در برای آن ساخت، جوجه را تویش انداخت. آن وقت روی تمام جعبه را، از خاک باغچه پوشاند. آهسته با خودش خواند: عجب سنگر خوبی
سنگر خوبی چوبی،
کار ساختن سنگر تمام شد.
شب شد و وقت شام شد.  


زهرا و خانوادهاش، داشتند شام میخوردند. با اشتهای تمام میخوردند، که یک دفعه... از رادیو، صدای آژیر شنیدن. بلند شدند، دویدند، به زیرزمین همسایه رسیدند.
ناگهان، زهرا یادش آمد، که جوجهاش، توی حیاط جامانده. توی سنگر، تنهای تنها مانده. خواست برود دنبالش، که ناگهان تمام کوچه لرزید.
زهرا خیلی ترسید. جیغ کشید. به بغل مادر پرید.
موشک خیلی نزدیک بود. برق رفته بود و زیرزمین تاریک تاریک بود.
موشک روی خانهی آنها خورده بود. انگار که سیل آمده بود، خانهشان را برده بود. کوچه پر از آدم بود. هوا کثیف، پر از دود.
مردم، همه میگفتند: «خدا را شکر، کسی توی خانه نبود!»
زهرا گریه میکرد، نه از زخم، نه از درد، از غصه گریه میکرد. به فکر جوجهاش بود. با خودش میگفت: «موشک به جوجه خورده، حتماً جوجهام مرده. بیچاره! حیوونک!... جوجهی ناز و کوچک.»
آن شب، زهرا در خانهی یکی از همسایهها خوابید. تا صبح خوابهای بد دید.  


تا صبح کوچه پر از سرو صدا بود. زهرا به فکر جوجهی کوچکش بود. وقتی که صبح شد، زهرا به کوچه آمد. قدم زد. دید که در حیاطشان کنده شده، توی حیاط افتاده. دید پدرش توی حیاط ایستاده، دوید و رفت پیش پدر. یک دفعه چشمش افتاد به سنگر، روی سنگر، پر شده بود، پر از خاک و آهن و آجر شده بود. جلو رفت. جلوتر، نشست کنار سنگر. آجرها را کنار زد. یک دفعه از زیر خاک، صدای جیک جیک آمد. از خیلی نزدیک آمد.
زهرا خیلی خوشحال شد. با خوشحالی خاک و آجر را پس زد. خسته شد. خیلی نفسنفس زد. بالاخره، در سنگر را باز کرد. جوجه را از توی سنگر درآورد. دستش را برد، جوجهی کوچکش را، خیلی آهسته ناز کرد. جوجه نوکش را باز کرد. جیک جیک کرد.
جوجهی زهرا زنده بود. روی لبهای زهرا، شکوفههای خنده بود
  2006




۰۹/۰۶/۱۳۹۳ - ۱۱:۱۰




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن