واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: فیلم برای سرگرمی ساخته نشده است اما صحنهها و لحظههایی دارد که میتواند تماشاگر را به خود جلب کند. موضوعی که در این فیلم به آن پرداخته شده، به روز است و زمان ندارد. شاید... عشق و شعرشاعر زبالهها اولین فیلم کارگردانی است که زیاد از سینما ناامید نیست. هم تهیه کننده است و هم توانست فیلم دوم خود «حقیقت گمشده» را بسازد و اکران کند. «محمد احمدی» در اولین تجربه سینمایی خود سراغ فیلمنامهیی از «محسن مخملباف» رفته است؛ نامی که بعدتر از سوی معاونت سینمایی حذف شده تلقی شد. در نامه ارسالی این معاونت آمده بود؛ «این فیلم را به فردی خاص و خارج نشین منتسب کرده بودند و به اطلاع میرساند که فیلم مزبور پس از انجام برخی اصلاحات بعد از چهار سال موفق به دریافت پروانه نمایش عمومی شد و در هیچ یک از عنوان بندیهای ابتدایی و پایانی فیلم و نیز پروانههای صادره آن نامی از شخص یا اشخاص مورد اعتراض نیست و صرفاً کارگردان فیلم، امور مالکیت و پیگیری مراحل را انجام داده است.» فیلم در نهایت بعد از رایزنیهای مختلف پروانه نمایش را بدون اعمال اصلاحات دریافت کرد. در دوره قبلی اعلام شد در حال حاضر شرایط مناسب اکران این فیلم نیست. اما در نهایت با اعمال اصلاحات فیلم اکران شده است. فیلم درباره یک رفتگر است و این شخصیت کمتر در سینمای ایران مورد توجه قرار گرفته است. به هر حال این فیلم از ابتدا برای گیشه ساخته نشده است و به نظر نمیرسد سازندگانش توقع زیادی از فروش آن داشته باشند. ضمن اینکه فیلم برای سرگرمی ساخته نشده است اما صحنهها و لحظههایی دارد که میتواند تماشاگر را به خود جلب کند. موضوعی که در این فیلم به آن پرداخته شده، به روز است و زمان ندارد. شاید 50 سال دیگر هم بتوان آن را دید و با آن احساس نزدیکی کرد. فیلم سعی دارد از کنار موضوع آن که سیاسی است بااحتیاط بگذرد اما به خوبی ناامنی موجود در فضا را نشان میدهد؛ ناامنی شبهای خلوت، صدای آژیر که در کوچهها میپیچد. «شاعر زبالهها» فیلمی درباره شعر، عشق و زندگی است، آنقدر لحظه جالب دارد که تماشاگر دیدن آن را تا پایان تاب بیاورد. با توجه به تعدد شخصیتها و گستردگی داستانهایی که در فیلم به تصویر کشیده میشود از ایده اولیه شکل گیری «شاعر زبالهها» بفرمایید. ورود من به سینما به واسطه عکاسی بود و بعد وارد حیطه فیلمبرداری شدم اما همیشه علاقه و دغدغه اصلی ام کارگردانی و ساخت فیلم بود، تا سال 82 که تصمیم گرفتم به شکل جدی به کار مورد علاقه ام بپردازم و این قضیه را با محسن مخملباف که با او دوستی 16ساله دارم و فیلمبردار کارهای خودش بوده ام در میان گذاشتم و ایشان هم استقبال کردند. چند تا طرح- حدود 30 تا- برایم تعریف کردند و گفتند به هر کدام علاقه مند باشم فیلمنامه اش را مینویسند که نهایتاً از طرح «شاعر زبالهها» خوشم آمد که به روحیه و حال و هوایم نزدیک تر بود و البته باز آقای مخملباف لطف داشتند و خود ایشان برای فیلم تهیه کننده پیدا کردند. اگر کسی بگوید فیلم شما پر از نماد است و داستان در وهله دوم قرار دارد، در آن صورت نظر شما چیست؟ این بسته به نگاه تماشاگر است. دوست دارم خود تماشاگر با فیلم ارتباط برقرار کند اما به نظرم هر کارگردانی هر پلان و نمایی را که میگیرد نسبت به آن نگاه و تفکری دارد. از طرفی هم میخواستم اگر نماد باشد از خود فیلم بیرون نزند و رو نباشد. به این شکل که نماد باید در خدمت فرم و محتوا باشد. اما من که فیلم را نگاه میکردم این حس را داشتم که با کلی داستانهای کوتاه سر و کار دارم که بعد با یک زنجیره به هم وصل میشوند؛ داستانهایی که هر تماشاگری میتواند با آن ارتباط برقرار کند. بله، ما سعی کردیم با این فیلم به جغرافیایی برسیم که چندان شناخته شده نباشد و حتی اگر دقت کنید فیلم زمان و مکان خاصی هم ندارد. کاراکترهای ما اسم ندارند. مثلاً صحنه سفارت به جای اسم، شماره اعلام میکنند. در واقع فیلمی که میتواند در هر نقطهیی از دنیا اتفاق بیفتد. بله، الان چهار سال از زمان تولید فیلم میگذرد. بالطبع با این فاصله از ساخت تا نمایش فیلم از دست میرود اما وقتی فیلم فاقد زمان و مکان باشد تماشاگر در هر زمانی میتواند با آن ارتباط برقرار کند و البته فیلم به لحاظ بکر و خاص بودن موضوع آن نیز قابلیت جذب مخاطب را دارد. این ریسک نیست که فیلمی قهرمان محوری اش یا حداقل یکی از آنها رفتگر باشد و حالا به لحاظ چهره هم زیبا نباشد؟ نه ریسک نبود چون فیلم ما حالت واقع گرا دارد. زمان نگارش فیلمنامه با رفتگرهای زیادی صحبت کردم تا نوع اخلاق و رفتار و سوادشان را بدانیم و باز برای اینکه فیلم واقع گراتر شود از بازیگران عرصه تئاتر که چندان هم معروف نبودند، استفاده کردیم. تهیه کننده فیلم موسسه کارنامه بود و بازیگران هم از همین موسسه انتخاب شدند. در فیلم تعداد زیادی شخصیت هست و به همان اندازه هم روایت وجود دارد. اما به نظرم قهرمان محوری فیلم شما اندوه است؛ اندوهی که در زندگی آدمهای فیلم و در تار و پود فیلم تنیده شده. چقدر این برداشت درست است؟ به هرحال این آدمها با این شناسنامههایی که دارند و فضایی که در آن زندگی میکنند همه جزیی از واقعیت بود و اندوه و غمیهم که اشاره میکنید، مختص همین فضا است. اول فیلم نکته جالبی دارد. زمانی که رفتگر برای گزینش میرود و مسوول گزینش میپرسد شما طرفدار چپ هستید یا راست و بعد چهره هاج و واج رفتگر... خب این توهم را به وجود میآورد که با فیلم سیاسی روبه رو هستیم اما فیلم سیاسی نیست. فیلمهایی که با تم اجتماعی ساخته میشوند ناگزیر یک جورهایی نیز در آن گرایشهای سیاسی هست و این طبیعی است. قصه فیلم در سال 74 میگذرد اما خب ما در این فضا درصدد بودیم یک قصه اجتماعی و عاطفی را تصویر کنیم و به هرحال به قول شما این چپ و راست بهانهیی بود تا وارد فضای داستان شویم. و اینکه البته یک رفتگر عاشق یک دختر زیبا میشود و حالا این خط اصلی داستان است، اما به نظرم این هم بهانهیی است تا دیگر داستانهای فیلم روایت شوند. منظورم این است که قضاوت درباره فیلم شما دشوار است حتی نمیشود گفت عاشقانه صرف است. اشاره تان درست است، ما یک خط قصه داشتیم که میخواستیم فضایی را که مدنظرمان بود در آن شاخ و برگ بدهیم. زیبایی فیلم به این است که کار لایه لایه گسترده میشود و عمق پیدا میکند. در ذات قصه فیلم آدمها و نگاه آنها مهم بود که به قول شما، ما لایه لایه به این نگاه میرسیم و خوشحالم که شما به این برداشت رسیده اید. الان که دارم به فیلم قبلی تان فکر میکنم «حقیقت گمشده» همین خصوصیات کلی نگاه آدمها و اندوه و حفرههای زندگی شان را به تصویر میکشید؟ ظاهراً اینها دغدغهها و دلمشغولیهای شما هستند؟ دریافت شما درست است. برای من انسان و جغرافیای شهری که در آن زندگی میکند، به لحاظ اینکه چطور در روح و نگاهش تاثیر میگذارد و کلاً ارتباطی که آدمها به قصد پر کردن تنهایی با یکدیگر برقرار میکنند اهمیت زیادی دارد. من روایت داستان آدمها را دوست دارم. حالا که به اسم فیلم یعنی «شاعر زبالهها» نگاه میکنم این اسم ترکیبی است یا برخاسته از روح خود فیلم یا مثلاً نمادی از زندگی سختی که آدمها در آن گرفتار شده اند؟ در پی نماد نبودم. نام فیلم صرفاً از ذات و محتوای خود فیلم آمده و به هر حال قهرمان محوری ما هم یک رفتگر است. به خاطر این مدام بر عناصر تاکید میکنم چون از بی رنگی و خاکستری بودن فیلم گرفته تا آدمها و مکانها همه ما را به تنهایی میبرد. بله، تنهایی. در فیلم اکثر آدمها تنها هستند. دختری که از نامزدش خبر ندارد، رفتگری که عاشق دختری از طبقه بالاتر از خود است و از او زیباتر است و حتی افراد دیگری هم که در جمع هستند آنها هم تنها هستند. اما خب رفتگر و موقعیت او طبیعتاً پررنگ تر بود و تنهایی و دغدغههای ذهنی او بهانهیی شد تا ما تنهایی دیگر آدمها را هم ببینیم. رفتگر شخصیت خیلی جالبی دارد، مدام در تکاپو است که راه گریزی پیدا کند و اینکه دانشجوی رشته ادبیات است. ما میخواستیم آدمها با شخصیت فیلمهایمان ارتباط برقرار کنند و آنها را دوست داشته باشند. بله رفتگر شخصیت خاصی دارد؛ در اوج تنهایی است، محیط کارش هم در گند و فاضلاب است اما میبینید از دل همین آشغالها ادوکلنی پیدا میکند یا از طریق آن نامهها به عشق میرسد. یعنی نوعی تلاش برای غلبه بر تنهایی؟ بله. هرچند باز هم در انتهای فیلم آدمها همچنان تنها هستند. حتی خودخواسته؛ اتفاقی که برای رفتگر روی میدهد؟ بله، رفتگر آدم باشعوری است، تحصیلکرده است، توان این را دارد حتی در اوج تنهایی با واقعیت رودررو شود. تقدیر او این است که از عشق دور شود. نکته جالبی که در فیلم هست و باز یک ریسک به شمار میرود این است که دو قهرمان محوری فیلم شما یعنی دختر افسرده با بازی لیلا حاتمی و آن رفتگر دو قطب متضاد هم هستند؛ یکی زیبا و معصوم و دیگری زشت اما باز معصوم. من فارغ از اینکه بازیگرهایمان در چه موقعیتی قرار دارند، میخواستم دوست داشتنی باشند. برایم قبل از چهره آدمها روح شخصیتها و نوع ارتباط شان مهم بود و طبیعی است که همه تلاشم را کردم تا قصه داستان که روایت شخص اول است از زبان همان رفتگر بیان شود. و لیلا حاتمیکه اصلاً زیبایی او گل درشت و غلوشده نیست، انگار با نقش حل شده است؟ اشاره تان درست است. ما میخواستیم معصومیت و اندوه چهره لیلا حاتمی در فیلم نشان داده شود و بالطبع در نقش آن دختر افسرده زیباترین بازیاش را ارائه کرد. در واقع خانم حاتمی لطف بزرگی کرد که با کوتاهی نقش و دغدغههای زیادی که داشت بازی در این فیلم را قبول کرد. باز نکتهیی که در فیلم شما هست و دوست دارم این است که تلاش نکرده اید تماشاگر را فریب داده و گول بزنید. از دل این همه ناامیدی و خاکستری که میبینیم نهایتاً به یک حس خوب میرسیم؛ شاید همپا شدن با زندگی. ما سعی کردیم با فضایی که در فیلم ایجاد میکنیم و همین طور داستان این آدمها به این حس برسیم و اگر شما هم میگویید به این حس رسیده اید، خوشحالم. پس موفق شده ایم. آقای احمدی، کدام صحنه فیلم را بیشتر دوست دارید؟ سوال سختی است. شاید اکثر صحنههای فیلم اما به شکل خاص تر صحنه پایانی فیلم؛ وقتی لیلا حاتمی زیر برف در پارک تنها نشسته. در نمایشهایی که در خارج از کشور داشتید خاطرهیی یادتان هست یا بازخوردی که محسن مخملباف نسبت به فیلم داشتند؟ در یکی از جلسات نقد و بررسی فیلم محسن مخملباف نکتهیی را درباره فیلم گفت که برایم جالب بود که اگر قرار بود این فیلمنامه را برای دخترش سمیرا یا همسرش مینوشت، مسلماً «شاعر زبالهها» شکل دیگری پیدا میکرد اما او حس کلی فیلم را با حال و هوا و روحیات من سازگار کرده و نوشته بود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 476]