واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: تازهترین تجربه کارگردانی سهیلی، ساخته تقریبا عجیب و غریب و در عین حال جالبی است. به این بهانه با او به گفتگو نشستیم که انگیزه و... این فیلم ،کاریکاتور است! کارنامه فیلمسازیاش نشان میدهد که علاقهای به شناخته شدن در ژانر خاصی ندارد و مطمئنا هیچ سنخیتی بین ساختههایش پیدا نخواهید کرد. سعید سهیلی بعد از ساخته كمدی پر سر و صدای «چارچنگولی» که مخالفان زیادی هم داشت و در عین حال فروش خیرهکنندهای هم كرد، فیلم فانتزی «ازدواج در وقت اضافه» را ساخت که هم اکنون به روی پرده سینماهای کشور است. تازهترین تجربه کارگردانی سهیلی، ساخته تقریبا عجیب و غریب و در عین حال جالبی است. به این بهانه با او به گفتگو نشستیم که انگیزه و دغدغهاش از ساخت چنین فیلمی را بدانیم. من تکلیفم با فیلم مشخص است. به نظرم فیلم قابل دفاعی است و میتوان دربارهاش حرف زد. این درست که اشکالات فراوانی دارد اما در عین حال کارگردان نسبتا خوبی هم دارد. در ابتدا میخواهم درباره گونه فیلم بپرسم، فیلم در هیچ فرم و قالبی جای نمیگیرد. اصلا نمیدانم میتوان این فیلم را یک فانتزی دانست؟ هر فیلمی به قصدی ساخته میشود. گاهی به قصد خنداندن تماشاگر ساخته میشود. گاهی هم ساخته میشود تا فقط تماشاگر را شاد کند. هدف من این نبود که تماشاگر قهقهه بزند. هدفم این بود که یک فیلم فانتزی شاد بسازم. اخیرا فیلمهای کمدی ساخته میشود که انگار تنها جوکهای اساماسی، دیالوگ بازیگران آن است و چهارتا پشت پا و توسری زدن و افتادن تو حوض هم میشود اکت آنها! اما من از زمانی کودکیام هم خیلی کم پیش آمده که به فیلمهای چارلی چاپلین خندیده باشم ، اما همیشه لذت بردم و شاد شدم. ولی در مقابل به فیلمهای لورل و هاردی به خاطر حرکاتشان خیلی خندیدم. شما میگویید قصدتان خنداندن تماشاگر نیست. پس چرا این فیلم را با عنوان کمدی راهی اکران کردهاید؟ تمام تیزرهای آن خندهدار است و مهمتر از همه شما از علی صادقی و مجید صالحی استفاده کردید که آرم فیلمهای گیشه سینمای کمدی امروز شدهاند؟ بله، اما هیچ دلیلی نیست که وقتی از بازیگر طنز استفاده میشود هدف، خنداندن تماشاگر باشد. قصد اولیه من این بود که فضای مفرحی را ایجاد کنم. نمیخواستم مثل «چارچنگولی» مخاطب صرفا بخندد چون اگر این طور بود میتوانستم خیلی بیشتر از پتانسیل بازیگران طنز فیلم مثل علی صادقی، مجید صالحی و بهنوش بختیاری استفاده کنم. فیلمی که تماشاگر را میخنداند، فیلم بدی نیست و در مقابل فیلمی هم که تماشاگر را شاد به خانه بفرستد، فیلم بیارزشی نیست. دوست دارم تعریفتان را از فیلم فانتزی بدانم؟ یکی از مشخصههای فیلم فانتزی این است که همه چیز پهلو به «کاریکاتور» میزند. اتفاقات غلو شدهای در آن وجود دارد که در عالم واقعیت هرگز رخ نمیدهد. مثلا در کارتون وقتی میبینیم که یک شخصیت کارتونی زیر ماشین میرود و مثل کاغذ صاف میشود و دوباره از نو بلند میشود اتفاق عجیبی نیست ، چراکه از ابتدا هم میدانیم که این انیمیشن است. ما هم از ابتدا فیلم با نمایش کابوس نوه مادربزرگ و به رگبار بستن او این قرارداد را با مخاطب میبندیم که با یک فیلم فانتزی غیر متعارف روبرو است و اتفاقات غریبی در آن وجود خواهد داشت. در سینمای هالیوود و اروپا وقتی فیلمی با عنوان فانتزی ساخته میشود یک عامل خیلی مهم به نام تواتر حادثه در آن خودنمایی میکند و دلیل هر اتفاقی روشن است. یعنی به صرف اینکه فیلم فانتزی است ، اتفاقات عجیب و غریب و بیدلیل در آن نمایش داده نمیشود. شما در این فیلم یک سری رخدادهای غیر واقعی را نشان دادید که من به عنوان مخاطب هیچ دلیلی برای نمایش آنها نمیبینم و در پایان تنها به این تنیجه میرسم که شما گاهی دوست داشتید فقط رنگ و لعاب فیلمتان را بالا ببرید و گرنه نمایش بعضی سکانسها بیهوده است؟ مثلا؟ مثلا در یکی از سکانسهای پایانی میبینیم که «جعفر جیمزباند» مدام در مراسم عروسی و جلوی آینه رنگ و گریم عوض میکند و کل شخصیتش و کارهایی که کرده است را با چندخط دیالوگ بیان میکند. در صورتی که ما با ورود شخصیت به فیلم و معرفی ضمنی شما میدانستیم که با چه کسی روبهرو هستیم و او با چه هدفی وارد زندگی مادربزرگ شده است. نیازی به این توضیحات نبود. اتفاقا به نظرم آن سکانس یکی از بهترین سکانسهای فیلم است که خیلی خوب در آمده است. به هر صورت وقتی بازیگری برای 4خط دیالوگ 4 تا 3 ساعت زیر گریم باشد، نشانه این است که قرار است اتفاق مهمی بیفتد. با آن صحنه میخواستم بگویم که «جعفر جیمز باند» مرد هزار چهرهای است که هر روز برای رسیدن به مقصودش به یک شکل و شمایل در میآید. ما به شکل بصری جذاب خواستیم به این هدف برسیم. من با موجودیت آن سکانس مخالف نیستم اما با بیان دوباره حیلهها از زبان خود خلافکار آن هم به آن شکل کاملا «رو» مشکل دارم. بگذریم، شما برای هرکدام از اتفاقهای فیلمتان این طور از قبل دلیلی داشتید یا بعضی از آنها صرفا جنبه زیبایی شناسی داشته؟ مثل صحنه تصادفی که ابتدای فیلم رخ میدهد و گوجه فرنگی ها میریزد و... این به فیلمساز برمیگردد، بعضی از کارگردان ها با دکوپاژ و فیلمنامه و طرحهای کاملا مشخص سر صحنه میروند و فیلم میسازند، بعضی از فیلمسازها هم هستند که همه چیز در لحظه برایشان اتفاق میافتد و در آن خلاقیت ایجاد میکنند. هردو خوب است اما مهم خروجی کار است. من از آن نوع فیلمسازانی هستم که در عمر سینماییام تا به حال با یک خط پلان سر صحنه نرفتم. اصلا از قبل نمیدانم که باید چکار کنم، همه چیز زمان فیلمبرداری برای من مشخص میشود. من با ذهنیت خالی فقط با فیلمنامه در محل حاضر میشوم که البته همان فیلمنامه را هم ممکن است تغییر دهم. این باعث پاره پاره شدن و ایجاد سوتی در فیلم نمیشود؟ نمیتوان قضاوت کرد، باید دید خروجی با چه کیفیتی است. مهم این است که ما بتوانیم افسار کار را درست بگیریم و گیج نزنیم! مثلا درباره گوجه فرنگی که مثال زدید باید بگویم که من از این جور اتفاقات خیلی خوشم میآید. به نظرم این جور کارکردن خیلی خلاقانهتر و در عین حال سختتر است. اما نکته ای که ذهنم را خیلی مشغول کرده این است که اصولا ما سینما را به تصویری کردن قصه میشناسیم. اما در « ازدواج در وقت اضافه» متاسفانه داستانی وجود ندارد که آن را دنبال کنیم. طرح داستان تنها در یک خط ادامه پیدا میکند و ما هیچ فرعیاتی در آن نمیبینیم. این فیلم با توجه به اتفاقات زیاد بصری باید داستان داشته باشد اما این طور نیست و فکر میکنم این نکته به آن خلاقیتی که مد نظر شماست، ضربه میزند. ژانر هر فیلم قبل از تولید باید مشخص شود. فیلم جنایی اوج و حضیضهای خاص خود را میطلبد و فیلم کمدی هم نیازمند یک قصه روانتر و یک خطیتر است. وقتی پرسوناژها زیاد میشود و قصه شاخ وبرگ زیادی پیدا میکند، تماشاگر این نوع فیلم را پس میزند. به همین دلیل حرف شما را قبول دارم که میگویید داستان یک خطی و بدون شاخ و برگ است. چون باید این طور باشد. اما مثلا برای «چهارانگشتی» این طور نبود، آن فیلم این طور ایجاب میکرد که فیلم را چند بار دید و با وسواس و حساسیت بسیاری آن را دنبال کرد. اما این فیلم نباید این طور باشد. «ازدواج در وقت اضافه» فیلم سادهای است. درباره شخصیتپردازی فیلم میخواهم بگویم به جز «جعفر جیمزباند» و تا حدودی مادربزرگ باقی شخصیتهای داستانتان همه بدون شناسنامه و پیشزمینه هستند. ما حتی نمیدانیم مثلا این نوه که میخواهد پول مادربزرگش را بدست بیاورد، چه هدف بزرگی دارد؟ یا اصلا علی صادقی در این خانواده چه کار میکند؟ در کار اجتماعی شخصیتپردازی حرف اصلی را میزند. یعنی اصلا نمیتوان کاراکتر بدون شناسنامه داشت. وقتی ما درباره یک قهرمان جنگ فیلم میسازیم ، باید بدانیم این آدم چه جور آدمی بوده اما وقتی درباره فتح خرمشهر فیلمی ساخته میشود، دیگر هدف شناختن افراد آن مجموعه نیست. هدف نشان دادن جنگ و درنهایتش هم که آزادی خرمشهر است. هر فیلمی از قبل مشخص میکند که شخصیتپردازیاش چگونه است. اما درباره مجید صالحی، یک جوان پول زیاد را برای چه کاری میخواهد؟ برای شغل، ماشین، ازدواج و... از این حالات که خارج نیست. باقی شخصیتها هم هرجا که لازم بوده، دربارهشان توضیح دادم، نیازی به توضیح بیشتر نمیدیدم. ضمن اینکه یک کمدی فانتزی نیازی به شخصیتپردازی آنچنانی ندارد، چراکه تماشاگر به سینما نیامده که فکر کند، آمده شاد باشد. آقای سهیلی در این فیلم همه شخصیتها با گریمها و لباسهای عجیب و غریب، فانتزی هستند، اما درباره مجید صالحی و بهاره افشاری این اتفاق نیفتاده است. تعمدی برای رئال تصویر کردن آنها داشتید؟ در هر نوع از سینما سعی میشود، شخصیتهای مثبت را ملموستر و طبیعیتر نشان داد. این دو هم نسبت به باقی شخصیتها معقولتر هستند پس باید در طراحی لباس و نوع دیالوگگوییشان واقعیتر عمل میکردیم. پس باتوجه به توضیحاتی که شما دادید، میتوان گفت که شما فقط خواستید یک فیلم «خوشگل» بسازید و ذهنیت بصری مخاطب را جلا بدهید؟ حتما همین طور است. سینما یعنی تصویر. به این دلیل که تماشاگری که وارد سینما میشود چشمهایش را نمیبندد و گوش کند. نقاشی هم که نمیبیند؟ نه، قصه میبیند. دیالوگ، رنگ، نور، تصویر، حس و...همه با هم فیلم میشود. اما به نظر من چیزی که از همه چیز در سینما مهم تر است، تصویر است. بدلکاری که به جای خانم پطروسیان بازی میکنند از لحاظ ظاهری اصلا به فیزیک پطروسیان نزدیک نیست و این خیلی مشهود و گاهی خندهدار است. ببینید به هرصورت همه آدمها که شبیه هم نیستند و ما هم که بدلکار زن نمیتوانستیم بیاوریم و به هرصورت طبیعی است که شبیه هم نباشند. ضمن اینکه ما برای باورپذیری صدای اینها را هم همزمان میشنیدیم، یا حتی زنگ خوردن تلفن جعفر باعث میشد که تماشاگر باور کند که این دو بدلکار ندارند و خودشان بازی میکنند. یک جایی در فیلم شما همراه با بعضی از عوامل کار از جلوی دوربین رد شدید، چطور این ایده به ذهنتان رسید؟ این برمیگردد به یک حس نوستالژی. من فیلمهای قبل از انقلاب را که میبینم موقع دیدن تیتراژ خیلی دوست دارم بدانم که این افراد چه شکلی هستند. این کنجکاوی همیشه همراه من بوده، در «چارچنگولی» این فرصت برای من پیش آمد و ادای دینی به آدمهای پشت دوربین کردم. وقتی دیدم اهالی سینما از این حرکت خوششان آمد، بدم نیامد که اگر فرصتی پیش آمد دوباره این کار را انجام دهم، که موقع مراسم ختم مادربزرگ این اتفاق میتوانست بیفتد که ما هم این کار را کردیم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 620]