واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: بهترين راه حل مشكلات جانبازان مشاوره گرفتن از خود آنهاست
سيدمحمد مدني از 20/2/61 ديگر به جبهه بازنگشت.
در اين تاريخ او براي آزادسازي خرمشهر بهايي پرداخت كه به يك عمر ويلچرنشينياش منجر شد. اما اين جانباز 70 درصد قطع نخاعي هميشه يك رزمنده باقي ماند. اين معني را نه از سخنش بلكه از رفتارش دريافتيم كه طي يك ساعت گفتوگويمان با تواضع و خونگرمي خاص بچههاي رزمنده پاسخگوي سؤالاتمان بود. پرسشهاي ما از او در خصوص مشكلات جانبازان در كنار احوالات شخصياش به عنوان يك جانباز بود. مدني هم از فعاليتهاي اجتماعياش گفت و از اينكه حفظ روحيه رزمندگي پاسخگوي بسياري از مشكلات است، نه تنها براي جانبازان بلكه براي همه ما و براي ايران اسلامي كه روزگاري نهچندان دور با همين روحيه جهادي پشت ابرقدرتها را در دوران دفاع مقدس به خاك ماليد. آقاي مدني رزمندگي شما از كجا آغاز شد؟ خانواده ما مقلد حضرت امام بودند و بالطبع بنده كه در دوران منتهي به پيروزي انقلاب نوجوان بودم، با اعتقادي كه به حضرت امام و نهضت ايشان داشتم از تظاهرات گرفته تا توزيع نوار و چسباندن اعلاميه روي ديوارها و... مبارزه با طاغوت را در پيش گرفتم و بعد از انقلاب هم سال 59 وارد سپاه شدم و از سال 60 به جبهه رفتم. يك سال بعد هم كه جانباز شديد، اين پايان كار شما در جبهه بود؟ بله، ديگر پس از آن به جبهه بازنگشتم. البته هنوز هواي جبهه و جنگ بر سرمان بود و خيلي از جانبازها با احساس مسئوليتي كه داشتند در پشت جبههها مثلاً در قرارگاهها يا بهداريها و... فعاليت ميكردند. غالباً دلمان براي جبههها تنگ ميشد، اما فضاي معنوي دهه 60 و حفظ روحيه رزمندگي كه در اغلب مردم وجود داشت، باعث ميشد كمتر كسي جانبازي را پاياني بر رزمندگياش بداند. اما به هر حال در 20 سالگي و اوج جواني با محدوديت جسمي روبهرو شديد، اين برايتان سخت نبود؟ مسلماً سخت بود. در چنين مواقعي به يكباره شكل زندگي آدم تغيير ميكند. از كوچكترين مسائل روزمره گرفته تا مشكلترينشان دچار نوسانات و تغييراتي ميشوند كه قبلاً حتي فكرش را نكرده بودي. مثلاً وقتي جايي ميروي فضا براي عبور ويلچر وجود دارد يا نه، شير دستشويي در جاي مرتفعي قرار دارد يا نه؟ و... تا بخواهي ياد بگيري چطور با اين وضعيت جديد كنار دچار نوعي سردرگمي ميشوي. اما تصورم اين بود كه سلامتي و قواي جسميام را خدا داده و خودش هم پس گرفته است. حداقل راضي بودم كه در راهي شريف و ارزشمند پاهايم را از دست دادهام. 32 سال است كه شما جانبازيد، به نظر شما در اين سه دهه نگاه جامعه به جانبازان چه تفاوتهايي داشتهاست؟ از اين حيث هرچه به عقبتر برميگرديم ميبينيم نورانيت و معنويتي كه از وجود يك جانباز ميتوانست به جامعه متصاعد شود در گذر زمان كمرنگ شده است. در دهه 60 كه هنوز جنگ ادامه داشت، جانبازي مقامي ارفع در جامعه بود. بعدها تغييراتي در اين خصوص رخ داد. البته نبايد از حق بگذريم كه مردم هميشه به ما لطف دارند. ولي ارزشها در جامعه دستخوش تغيير شدهاند. در اين مسئله مسئولان ميتوانستند بهتر عمل كنند و مثلاً كار فرهنگي بيشتري انجام دهند. هرچند جداً معتقدم كه خود بچه رزمندهها هم در اين امر دخيلند. ما در آغاز جنگ 36 ميليون جمعيت داشتيم كه تنها يك ميليون نفر به جبهه رفتند. اما رفتار و سكنات اين يك ميليون نفر باعث شده بود كه همه جامعه ديد مثبتي روي اين بچهها داشته باشند. اما بعد از جنگ روحيه رزمندگي را خيلي از ما از دست داديم و اين هم به نوع نگاه جامعه روي جانبازان تأثيرگذار بود. انگار نميشود با جانبازي گفتوگو كرد و از مشكلاتش و نحوه رسيدگي به آنها سخن نگفت! اما قبل از آن اشارهاي به مشكلاتي داشته باشيم كه طبيعتاً يك جانباز قطع نخاعي در زندگي با آن دست به گريبان است. از اين مشكلات بارها گفته شده است. واضحترينش هم محدوديتهايي است كه از معلوليت اعضاي بدن يك جانباز پديد ميآيد. اما در كنار آن زخم بسترها، تشنجهايي كه برخي از جانبازان قطع نخاعي از آن رنج ميبرند و عوارض و مشكلات جانبي و بيماريهايي است كه امكان دارد از عدم تحرك ايجاد شوند. خود من وقتي تازه مجروح شده بودم يك دانه ريز شن توي زخم كمرم و ناحيهاي كه نخاع قطع شده بود وجود داشت. چون اين شن را احساس نميكردم ماند و تبديل به سنگ شده بود. جاي زخمش عفونت كرده و مثل يك حفره شده بود كه يك مشت ميتوانست در آنجا شود. اين مشكلات در زندگي يك جانباز طبيعي است و كمابيش همه از آن رنج ميبرند. اگر از اين مسائل بخواهم صحبت كنم مثنوي هفتادمني ميشود. بپردازيم به بحث نحوه رسيدگي به جانبازان كه قاعدتاً بنياد شهيد در رأس اين امور است. اما اين موضوع پيچيدگيهاي خاصي دارد، به نظر شما چه كار بايد كرد كه بيشترين رضايت از سوي جانبازان تأمين شود؟ شايد بهتر باشد سؤالتان را اين طور جواب بدهم كه از سال 88 به اتفاق تعدادي از دوستان كه همگي جانباز قطع نخاعي هستند تصميم گرفتيم انجمني را تحت عنوان «جانبازان قطع نخاعي كشور» راهاندازي كنيم. عمدهترين دليل تأسيسش هم اين است كه خود ما جانباز هستيم و بهتر از هركس ديگري درك ميكنيم روي ويلچر نشستن يعني چه؟ يك جانباز واقعاً چه نيازهايي دارد و چگونه بايد به اين نيازها پاسخ داد. بر همين اساس هم به بنياد شهيد يا به هر نهاد ديگري كه از ما نيازسنجي و همفكري بخواهد مشاوره ميدهيم. اين موضوع را پيش كشيدم تا بگويم كه بنياد به عنوان مرجع اصلي بايد از مسئولان و كاركناني برخوردار باشد كه تعهد و دغدغه لازم را داشته باشند. كاري ندارم اين طور هست يا نه. اما اگر مثلاً يك كارمند بنياد شهيد نگاهش به جانباز مثل يك ارباب رجوع باشد، چيزي كه در همه سازمانهاي دولتي ميبينيم، آن وقت است كه نميتوان انتظار داشت مشكلات جانبازان به خوبي درك و رفع شوند. حالا هرقدر كه بخواهند بودجه اختصاص بدهند. بنابراين عدم درك مناسب يكي از مشكلاتي است كه خود ما جانبازان را برآن داشت تا با راهاندازي چنين انجمني به خوبي نيازسنجي كرده و سپس نسبت به رفع آنها اقدام كنيم. يك مشكلي كه اغلب جانبازان از آن گلايه دارند، مسئله درصد است. نظر شما در اين رابطه چيست؟ من به كلي به قانون درصد ايراد وارد ميكنم. ببينيد خيلي از مشكلات مانند مسائل روحي و رواني وجود دارد كه ديده نميشود و نميتوان در هيچ كميسيوني به آن پي برد. از همين جاست كه جانبازان شيميايي يا اعصاب و روان كه بعضاً ظاهري سالم دارند با درصد و مسائلي از اين دست به مشكل برميخورند. ما بايد ببينيم يك جانباز چه مشكلاتي دارد و برهمين اساس براي او خدمات ارائه دهيم. نه اينكه با درصد بندي خيال خودمان را راحت كنيم و به اصطلاح خدماتدهي به او را خطكشبندي كنيم. اگر هم قرار باشد همچنان كميسيونها حفظ شوند، بايد يك جانباز در اين كميسيونها حضور داشته باشد و اعضا را همفكري كرده و مشاوره دهد. عميقاً اعتقاد دارم در كنار پرونده پزشكي بايد براي جانبازان پرونده شخصيتي ايجاد كنيم و روحيات، شخصيت و كراماتشان را در آن لحاظ كنيم. و سخن پاياني؟ ما هرچه از روحيه رزمندگيمان فاصله بگيريم مشكلاتمان بيشتر ميشود. هرقدر هم كه امكانات در اختيار يك جانباز يا رزمنده و ايثارگر قرار بگيرد، باز هم كاستيهايي در آن ديده ميشود. اعتقاد دارم عمده مشكلات ما وقتي ايجاد شد كه تنها به تحت پوشش قرار گرفتن فكر كرديم و اين طور گمان برديم كه نيازهاي ماديمان بايد برطرف شود. همه اينها جاي خود. اما مبادا روزي فرابرسد كه آن روحيه رزمندگي را از دست بدهيم. مجاهداني كه خود را وقف راه خدا كردند و خدا مزد مجاهدتهايشان بود.
نویسنده : عليرضا محمدي
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۷ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۰:۵۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]