واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
داستان شمشیرهای درغلاف (2)
به این مطلب امتیاز دهید
به گزار ش سرویس کودک جام نیوز، مردی از میان مشرکان سرشناس برخاست و گفت: «نکند سحر و جادوی محمد بر شما نیز مؤثر شده است؟... یا نکند شما هم با محمد پیمان دوستی و برادری بسته اید؟ »
کسی دیگر گفت: « هرگز بعید نیست که چنین باشد » .
- با این حال حتی اگر محمد قصد جنگ نداشته باشد، او و یارانش را به مکه راه نخواهیم داد. کار فرستادن سفیر از سوی مشرکان ادامه پیدا کرد. سفیری از پی سفیری دیگر.
تا آنجا که تعداد سفیران به چهار رسید. با این حال، مشرکان هر بار گفته های سفیر خود را دروغ می پنداشتند و به او اطمینان نمی کردند، تا اینکه این بار، پیامبر، خود سفیری به سوی مکه فرستاد تا با سران قریش گفتگو کند. پیامبر به او فرمود: «به آنان بگو که محمد قصد جنگ ندارد و برای زیارت کعبه به مکه می آید.»
او سوار بر اسب شد و حرکت کرد. چند روزی گذشت. اکنون دیگر زمانی بود که می بایست عثمان به خیمه گاه مسلمانان برمی گشت، اما یاران پیامبر هر چه به دور دستهای صحرا نگاه می کردند، اثری از او نمی دیدند.
- آیا مشرکان او را کشته اند؟
- آیا آنان خون سفیر مسلمانان را برزمین ریخته اند؟
این سؤالهایی بود که پی در پی از پیامبر پرسیده می شد و پیامبر تنها با نگاهی خاموش به آنها پاسخ می گفت. تا اینکه بالاخره فرمود: «اگر او را کشته باشند، با آنان پیکارمی کنیم. »
پس از این سخن پیامبر با دست به درختی اشاره کرد و گفت: «اکنون زیر آن درخت جمع می شویم و برای نشان دادن قدرت دین خدا، بار دیگر با هم بیعت می کنیم.»
مسلمانان همگی اطراف درخت جمع شدند و پیمان بستند که اگر جنگی در گرفت، هرگز به دشمن پشت نکنند و تا آخرین قطرۀ خون، شمشیر بزنند. «عروه»، مبهوت و شگفت زده به سوی مکه می رفت. او جریان بیعت را دیده بود. او دیده بود که مسلمانان به پیامبر عشق می ورزند، دیده بود که آب وضوی پیامبر را بر سر و روی خود می مالند و برای به دست آوردن قطره ای از آن، از یکدیگر پیشی می گیرند. «عروه» به مکه رفت و به سران قریش چنین گفت: « همه می دانند که من به دربار پادشاهانی چون کسری و قیصر رفته ام. با این همه، من هرگز رهبری به عظمت و عزت محمد ندیده ام. شما نمی توانید یاران محمد را از او دور کنید و او را ضعیف سازید، آنها به محمد عشق می ورزند. »
سران شرک با شنیدن سخنان عروه آشفته شدند.
- مسلمانان جنگاورانی بی باکند، آنان مرگ در راه عقیده شان را آغاز یک زندگی پرلذت می دانند.
- باید اورا آزاد کنیم تا جنگی درنگیرد.
- باید نماینده ای را برای گفت و گو دربارۀ صلح، نزد محمد بفرستیم.
- نماینده صلح از سوی قریش به طرف خیمه گاه مسلمانان رفت.
- ای محمّد، ما اورا آزاد کردیم گرفتاری او در مکه نتیجه پاره ای از اختلافات داخلی میان بزرگان شهر بود ما قصد کشتن او را نداریم و اکنون نیز در پی چاره ای برای جلوگیری از جنگ هستیم.
گفت و گو پیامبر و نمایندۀ قریش مدت زیادی به طول انجامید. بیرون از خیمه پیامبر با مسلمانان دربارۀ نتیجۀ کار کنجکاو بودند، آیا جنگی در پیش بود؟
سرانجام دستور پیامبر، پیمان صلح به دست علی نوشته شد:
- به مدت ده سال جنگی، بین مسلمانان و قریش نخواهد بود .
- اگر کسی از قریش، بدون اجازۀ سرپرست خود به محمد بپیوندند، باید به قریش برگردانده شود، اما اگر کسی از مسلمانان به قریش پیوست، برگرداندن او، الزامی نیست.
- همه آزادند که به محمد یا قریش بپیوند.
- دو طرف به جان مال یکدیگر خیانت نمی کنند.
- امسال محمد به مدینه بازمی گردد و سال بعد می تواند برای زیارت به مکه بیاید. به شرط آنکه....... ادامه داستان را در شماره بعد بخوانید. کتاب: شمشیرهای مانده در غلاف گروه کودک جام نیوز/ 2006 «برای ارسال نقاشی های زیبای خود این قسمت را کلیک کنید»
۰۳/۰۵/۱۳۹۳ - ۰۰:۰۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 39]