واضح آرشیو وب فارسی:الف: گزارش واقعی از یک جنایت آمریکایی
حامد توکلی، 2 مرداد 93
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۱۰:۱۲
تابوتهای دستسازنویسنده: ترومن کاپوتیمترجم: بهرنگ رجبینشر چشمه، چاپ اول ۱۳۹۱تعداد صفحه: ۱۰۴قیمت: ۴۲۰۰ تومانفروشگاه اینترنتی شهر کتاب، این کتاب را تا یک هفته پس از معرفی، با ۱۰% تخفیف ویژه عرضه میکند، در صورت تمایل اینجا کلیک کنید.****چندی پیش، دریکی از بیخوابیهای آزاردهندهام، از شدت کلافگی و سردرد نمیتوانستم مشغول به هیچ کاری شوم. همینطور بیهدف در خانه میپلکیدم. اینترنت که خیلی زود بیمزه میشود. حوصلهی فیلم دیدن نداشتم و توانِ کار کردن هم در ذهن و دستانم یافت نمیشد. بدون هیچ هدف خاصی جلوی قفسهی کتابهایم ایستادم. آنها را که هنوز نخواندهام از بقیه جدا نگه میدارم. کمی دقت کردم و بین دو جلد کتاب سنگین و قطور فاصلهای حس کردم. انگار فضایی خالی بینشان بود. فضایی که تاریک بود و موهوم. بالایی را برداشتم و دیدم که نه، آن فاصلهی تاریک چیزی نیست جز کتابی کم قطر و سبک با عنوانی تکاندهنده. هر چه سعی کردم به یاد بیاورم که چه وقت آن را خریدهام، حافظهام یاری نکرد. مثل همیشه به هیچ وجه تمایلی به کتاب خواندن نداشتم. طبق عادت صفحهی اول را باز کردم که مثلاً ببینم بهاصطلاح فازش چیست.اینطور بگویم که، همانجا روی زمین نشستم و تا انتها خواندمش. روی پارکت سرد و با سردردی از بیخوابی مفرط، قطعاً خواندن رمان کاری نیست که آدم عاقل به کسی توصیه کند.اما نه من عاقلم، و نه حتماً ترومن کاپوتی، نویسندهی تابوتهای دستساز. وقتی تمام شد، به این فکر کردم که این کتاب اتفاقاً همان فضای خالی و تاریک است میان کتابهای دیگر.اسمش را احتمالاً شنیدهاید. ترومن کاپوتی. یک فیلم هم از روی زندگیاش ساختهاند که فیلیپ سیمور هافمن فقید برای بازی در نقش کاپوتی در آن برندهی اسکار شد. ترومن کاپوتی نویسندهی معاصر آمریکایی ست. میتوانم با خیال راحت بگویم که این بشر بدون شک یکی از عجیب و غریبترین نویسندگان قرن اخیر بود. هم زندگی و هم نوشتههایش. نیچه حرف جالبی زده؛ اگر عمیق در مغاکی بنگری، آن مغاک نیز در تو عمیق خواهد نگریست. این آقای کاپوتی، بهعنوان یک گزارشگر-نویسنده، برای روایتهای عجیبش نهتنها در مغاک خیلی عمیق نگریست، بلکه به همین خیرگی بسنده نکرد و با کله توی آن رفت. مثلاً برای همین کتاب.تابوتهای دستساز در مورد یکی از پروندههای جنایی واقعی دههی هفتاد در یک ایالت غربی آمریکاست. گویا یک نفر برای قربانیانش تابوت دستساز کوچکی بهعنوان یادگاری میفرستد و بعد از مدتی هم به اشکال ندیده و نشنیده کلکشان را میکند. پلیس ایالتی، پرونده را به دست «جیک پپر» میسپرد. که کارآگاهی ست باهوش و کارکشته.نکتهی جالب اینجاست که، از قرار معلوم، آقای جیک پپر دوست صمیمی ترومن کاپوتی نیز هست. قضیه را برایش تعریف میکند. کاپوتی هم که سرش درد میکرد برای اینجور چیزها. چمدان پر میکند و راهیِ شهرِ کوچک و مرموزی میشود که وجب به وجبش تبدیل شده به صحنهی جرمِ قاتلی که هیچ سرنخ بدردبخوری برای پیدا کردنش موجود نیست. به این خاطر است که وقتی کتاب را میخوانید، قطعاً تمام وجودتان بارها به لرزه خواهد افتاد. گزارشهای سهمگین را خواهید خواند. فضاهای سنگین را متصور خواهید شد. همراه با نویسنده، با اصلیترین مظنون، مکالمهها و شبنشینیهای طولانی خواهید داشت. و هرچند صفحه یکبار ناخودآگاه یادتان میآید که تکتک اتفاقات روایتشده، حقیقیاند. واقعاً گاهی ترسناک میشود.ترومن کاپوتی زندگی چندان بسامانی نداشت. در جمع هنرمندان خیلی خوشنام نبود. عیشی و نوشی نبود که نداشته بوده باشد. بسیار خوشگذران بود. بسیار بسیار زیاد. این آشفتگیاش را بعد از خواندن کتاب حتماً درک میکنید. این مرد برای توصیف مرگ و تباهی و وهم، با آغوش باز به دیدارشان میرفت. این تهور را در هر هنرمندی نمیشود دید. این تهور دقیقاً همان جوهری ست که نوشتههایش را بدجور سیاه و سنگین و تکاندهنده و قابلباور کرده. همین تهوری که زندگی هنریاش را آباد و، زندگی واقعیاش را ویران کرد.در آخر از پل آستر بشنوید که در مصاحبهای با شیکاگو تریبون دربارهی واقعیتهای زندگی در رمان گفته:«تلفیقی از رماننویسی و گزارش گریِ بخشِ هولناک زندگی، این هنر ترومن کاپوتی حسادت برانگیز بود.»
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: الف]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 39]