تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر چیز دارای سیماست ، سیمای دین شما نماز است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798367057




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

قصه سیمرغ و کودک سپید موی (1)


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:



قصه سیمرغ و کودک سپید موی (1)




به این مطلب امتیاز دهید

  به گزارش سرویس کودک جام نیوز، سام نريمان، امير زابل و از پهلوانان سر آمد ايران زمين بود وليكن فرزندي نداشت. سالها گذشت و خداوند به وي فرزندي داد. كودكي سفيد و سرخ و زيبا رو وليكن با موهاي سفيد همچون موهاي پيرمردان. كسي جرات نمي كرد كه اين خبر را به سام برساند، تا اينكه دايه كودك كه زني شيردل بود به نزد سام رفت و گفت: اين روز بر سام فرخنده باشد كه آنچه از خداوند  مي خواستي به تو عطا كرد. بيا و فرزندت را ببين كه تمامي اندام او زيبا است و هيچ زشتي در او نخواهي ديد، تنها همانند آهو موي سفيد دارد. اي پهلوان بخت تو اينگونه بود و نبايد دلرا غمگين كني. سام از تختش فرود آمد و بسوي نوزاد رفت . موهاي كودك همانند پيران سفيد بود . كسي تا حالا چنين چيزي نديده و نشنيده بود . پوست تنش سرخ و موهايش همچون برف بود.   وقتي فرزند را اينگونه ديد از جهان نااميد شد و از سرزنش ديگران ترسيد . روي به آسمان كرد و گفت : اي خداي بزرگ من چه گناهي مرتكب شده ام كه بچه اي همچون اهريمن با چشمان سياه و موهاي سفيد داده اي. اگر بزرگان از اين بچه بپرسند چه بگويم. همه بر من خواهند خنديد و با اين ننگ چگونه مي توانم در اين ديار زندگي كنم. اين كلمات را با خشم بر زبان آورد و از آنجا بيرون رفت.   دستور داد كه كودك را از آن سرزمين دور كنند. كودك را بدامن كوه البرز بردند، همانجايي كه لانه سيمرغ در آن بود. كودك را آنجا رها كردند و برگشتند. آن طفل بيچاره كه تفاوت سياه و سفيد را نمي دانست و پدرش او را از مهر محروم كرده بود مورد عنايت و توجه پرودگار قرار گرفت. كودك شب و روز بدون پناه در آنجا بود و گاهي انگشت دستش را مي مكيد و زماني گريه مي كرد. و زماني كه جوجه هاي سيمرغ گرسنه شدند، سيمرغ به پرواز در آمد. كودكي شيرخوار بر زمين ديد كه جامه اي به تن نداشت و گرسنه بود و خاك زمين دايه او بود. خداوند مهر كودك را بر دل سيمرغ انداخت و سيمرغ از خوردن بچه گذشت و از آسمان فرود آمد و او را نزد بچه هايش برد. زمان زيادي گذشت و آن كودك، جواني برومند شد. كاروانيان گهگاهي جواني سفيد موي بر كوه و كمر مي ديدند. آوازه جوان در همه جهان پراكنده شد و اين خبر به گوش سام نريمان هم رسيد.   خواب ديدن سام شبي سام خواب ديد كه از كشور هند، مردي با اسب تازي آمد و به او مژده داد كه فرزندش زنده است . سام بيدار شد و موبدان را فرا خواند و خوابش را گفت و نظر آنها را خواست: آيا ممكن است كه اين كودك از سرماي زمستان و گرماي تابستان جان سالم بدر برده باشد؟ موبدان سام را سرزنش كردند و گفتند: اي پهلوان، تو بر هديه پرودگار ناسپاسي كردي. همه حيوانات چه شير و پلنگ، چه ماهي دريا، فرزندانشان را با مهر بزرگ كردند و پروردگار را سپاس گفتند اما تو آن كودك بي گناه را بخاطر موي سپيدش از مهر خودت محروم كردي. بدان كه يزدان نگاهدار او بوده و آن كس كه پروردگار نگاهدارش باشد، از سرما و گرما در امان خواهد بود. برو به درگاه خدا توبه كن و به جستجوي فرزندت باش.   سام تصميم گرفت فردا به سوي كوه البرز برود. آن شب دوباره در خواب ديد كه از كوه هند، غلامي زيبارو با پرچمي و سپاهي پديدار شد. در دست چپش مردي موبد و درست راستش مردي خردمند بود. يكي از آن دو پيش سام آمد و به سردي با او سخن گفت كه: اي پهلوان ناپاك، آيا از خدا شرم نكردي كه مرغي دايه كودك تو باشد. پس اين پهلواني به چه درد مي خورد. اگر موي آن كودك سپيد بود، موي تو نيز الان سفيد است و اينها هديه ي خداست . اگر اين كودك نزد تو خوار بود اكنون خداوند حامي او است كه او مهربانتر دايه اي وجود ندارد. سام هراسان از خواب برخاست، همانند شيري كه در دام گرفتار شود. از آن خواب ترسيد. خردمندان و سران سپاه را نزد خود فرا خواند و سراسيمه بسوي كوه البرز آمد، تا آنچه را آنجا رها كرده بود، بجويد.   کودکان دا ا ار جی/ 2006   «برای ارسال نقاشی های زیبای خود این قسمت را کلیک کنید»




۲۵/۰۴/۱۳۹۳ - ۱۰:۳۲




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن