تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 14 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):نگاه مؤمن عبرت آميز و نگاه منافق سرگرمى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837791924




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

فرق ضاله و روشنفكران از عوامل تبليغات عليه آقا‌نجفي هستند


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: فرق ضاله و روشنفكران از عوامل تبليغات عليه آقا‌نجفي هستند
  روزهايي كه بر ما مي‌گذرد، مصادف با سالروز ارتحال مرجع عاليقدر، مرحوم آيت‌الله‌العظمي حاج شيخ محمد تقي نجفي اصفهاني معروف به «آقا نجفي اصفهاني» است. تاريخ نگاري درباره آن بزرگ و خاندان ارجمند او، آسيب‌هاي فراوان دارد كه پاره‌اي از آنها در برخي كتب تاريخي قابل مشاهده است. در اين مناسبت تاريخي و در باب «ريشه‌هاي تاريخي خصومت ورزي نسبت به خاندان علميِ نجفي» با عالم گرانمايه حضرت آيت‌الله حاج شيخ هادي اصفهاني كه خود از اين تيره علمي است، ساعتي به گفت‌وگو نشسته‌ايم. در رويكرد برخي از تاريخ‌نگاران سكولار كه به هر دليل نسبت به روحانيت نگرش مثبتي ندارند، شاهد نوعي خصومت با خاندان نجفي و نقش آنها در مشروطيت هستيم. از نظر جنابعالي ريشه اين تفكر به كجا برمي‌گردد؟ مي‌توانيد نمونه‌اي بياوريد و مثال بزنيد؟ مثلاً در بعضي از آثار، به‌جاي اينكه ازآيت‌الله آقانجفي اصفهاني به عنوان يك مرجع تقليد نام ببرند نوشته‌اند از پولدارهاي اصفهان بوده است! خب در اينكه متمول بوده است شكي وجود ندارد! من هم شك ندارم، منتها قصدشان اين بود وجهه علمي ايشان را تنزل بدهند تا راحت بتوانند وجهه و مكانت ايشان را تخريب كنند. آقانجفي كه ارتباطي به مشروطه ندارد و مشروطه‌خواه نيست، حاج‌آقا نورالله مشروطه‌خواه است. يعني از اين نظر اختلاف نظر داشتند؟ بله، منتها آقانجفي اين اختلاف را بروز و ظهور نمي‌داد. آقانجفي به آقا نورالله مي‌گويند: من مشروطه‌خواه نيستم، اما چون تو متصدي شده‌اي، سكوت مي‌كنم! يعني ايشان به مشروطه معترض بود؟ به هر حال نمي‌شود او را مشروطه‌خواه حساب كرد. ساكت بوده است. اگر در جاهايي همراهي‌هايي هم مي‌كند به زور و همراهي حاج‌آقا نورالله است و حاج‌آقا نورالله از او درخواست همراهي مي‌كند، بنابراين آقانجفي مشروطه‌خواه نبود و نمي‌شود مشروطه را پاي ايشان نوشت، ولي حاج‌آقا نورالله بوده، بنابراين در تواريخ مشروطه نبايد از آقانجفي صحبتي شود، چون او نه نفياً نه اثباتاً سمتي در مشروطيت ندارد. با اين همه شواهدي هست كه مرحوم آقانجفي روابط خوبي با برخي از افراد مشروطه‌خواه داشته‌اند. بله، روابط دوستانه داشت، اما قصه مشروطه را مسكوت مي‌گذارد و موافق نيست، اما اظهار مخالفت هم نمي‌كند، چون برادرش حاج‌آقا نورالله متصدي مشروطه است، بنابراين آقانجفي را جزو نهضت مشروطيت حساب نكنيد، ولي در نهضت‌هاي قبل از جمله نهضت تنباكو تأثير دارد. متأسفانه در مملكت ما كسي بنا ندارد آنچه را كه واقعيت است ثبت و ضبط كند و تاريخ نوشته نمي‌شود، بلكه حب و بغض‌‌هايشان را مي‌نويسند. آنكه نسبت به شخصي حبّي دارد، آن را مي‌نويسد و تأثيراتش را هم آگرانديسمان مي‌كند و هزار برابر بيشتر جلوه مي‌دهد! در قصه بغض هم همين طور است. اگر كسي را نمي‌خواهند و او را به هر دليلي دوست ندارند، سعي مي‌كنند او را آدم كم‌اهميت جلوه بدهند، بنابراين متأسفانه، تاريخ‌نويسي نداريم و حبّ و بغض‌هاست كه نگارش مي‌شود. آقانجفي هم از اين قاعده مستثني نيست و همين شيوه در مورد ايشان هم جاري است. هم يكسري حب‌ها و هم يكسري بغض‌ها جاري شده است، منتها بيشتر كساني كه نسبت به آقانجفي غضبناك هستند، تاريخ نوشته‌اند. علتش هم خيلي چيزها مي‌تواند باشد، از جمله اينكه او كسي است كه 50 سال از اين ملت دفاع كرده و در مقابل ظلم ظالمين ايستاده است. از شريعت دفاع كرده و به هر حال در زمان خودش، بدون هيچ‌گونه ترديد، در زمره حصون شريعت است و در عين حال از كساني است كه از ملت ـ ملت به معناي مردم، نه ملت به معناي كيش ـ دفاع كرده است. مردم عرض حاجاتشان را پيش آقانجفي مي‌آوردند و او رسيدگي مي‌كرد. دادخواهي مردم را مي‌كرد. به‌طور طبيعي كسي كه 50 سال سينه‌اش را براي مردم سپري كرده است، عده‌اي به او برمي‌گردند، دشنام مي‌دهند، نسبت به او بغض دارند و با او درگير مي‌شوند. الان بنا ندارم كه چون آقانجفي عموي بزرگوار بنده مي‌شود، از او دفاع كنم، زيرا من معمولا آدمي نيستم كه از كسي دفاع كنم. «وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَه وِزْرَ أُخْرَى»(1) هر كسي هر كاري كرده است پاي خودش نوشته مي‌شود و هيچ كسي مسئول اعمال ديگران نيست و هر كسي مسئول اعمال خودش است. با اين حال واقع اين است كه به آقانجفي ظلم شده و اين يك سنت ناپسند است كه نمي‌دانم چه كسي آن را در اين مملكت بنا نهاده است. گمانم اين است كه اين يك سنت انگليسي در مملكت ماست و انگليس‌ها آن را رواج داده‌اند كه هر كسي خدمتي كند، نهايتاً به او فحش مي‌دهند! عليه او حرف مي‌زنند تا ديگران دلشان نيايد خدمتي كنند و هر كسي كه هيچ كاري نكرد، از او تعريف و تمجيد مي‌كنند! در نتيجه مردم مي‌بينند هر كسي كه خدمت كرد فحش مي‌خورد و هر كسي كه دست روي دست گذاشت و كاري به چيزي نداشت، از او تعريف مي‌كنند! در نتيجه اين، به يكي از اسباب عقب‌ماندگي ملت و مملكت تبديل مي‌شود. اين سنت را دشمنان اين ملت گذاشته‌اند و الي الان هم جاري است! به هرحال، آقانجفي در 70 سال از عمر، به اندازه 700 سال كار و خدمت و از ملت و شريعت دفاع كرده است، بنابراين او بايد چوب بخورد كه فرداي اين ملت و مملكت، آقانجفي نزايد! قصه اين است. اين فضاي منفي نگاري، تنها منحصر به مرحوم آقا محمد تقي نجفي نيست، بلكه به جد بزرگوار شما يعني مرحوم آقاي حاج شيخ محمد باقر نجفي هم تعميم يافته است، ظاهراً علت آن هم اين است كه ايشان اجراي حدود مي‌كرده‌اند. خب عده‌اي به اجراي حدود اعتراض دارند و مي‌گويند چرا اجرا مي‌شود؟ تمام افرادي را كه ايشان در طول عمرش حد قتل در موردشان اجرا كرده است، ظاهراً سه چهار نفر بيشتر نيستند. ايشان فقط حد قتل را اجرا مي‌كرده‌اند؟ نه، حدود ديگر هم بود، يكي از آقايان مي‌نويسد: ايشان در طول عمرشان به عنوان حد، تنها براي 14 نفر حكم قتل صادر كرد كه سه چهار نفرشان فرار كردند! و كسي نتوانست آنها را بگيرد و حكم در مورد سه چهار نفر اجرا شد. يعني تمام حد قتلي كه ايشان جاري كرده كه قصاص يا مسئله مستوجبِ قتل بوده، در حد سه چهار نفر است. ايشان 60 و چند سال عمر كرده و در اصفهان 30 سال حاكم شرع و رئيس علي‌الاطلاق است. الان حكومت‌ها در تمام بلاد اسلامي، روزي و بعضي‌هايشان ساعتي، چند نفر را مي‌كشند؟ ياگردن مي‌زنند. ولي نسبت به آنها اعتراضي نيست. در هر صورت، يكي از دلايل مخالفت با مرحوم آقاي آشيخ محمدباقر، اجراي حدود است كه شيخ انجام مي‌داد. اما مهم اين است كه مسئله را تنها منحصر به اجراي حدود نبينيم. آيا آقاي آشيخ محمد باقر، تنها اجراي حدود مي‌كرده است؟ شيخ پشت و پناه ملت بوده است. در آن داستان قحطي كه در اصفهان اتفاق مي‌افتد، او تمام اموالش را مي‌فروشد و براي مردم آذوقه مي‌خرد. قاعدتاً مي‌دانيد كه قحطي‌اي در اصفهان اتفاق مي‌افتد كه به قحطي آدمخواران مشهور مي‌شود! شيخ به اندازه مايملك و اموالش قرض مي‌كند، آذوقه مي‌خرد و به مردم مي‌دهد. مي‌پرسد خانه‌ام را چقدر مي‌خريد؟ مي‌گويند اينقدر. مي‌گويد به اندازه اين خانه به من قرض بدهيد. بعد پول قرض را آذوقه مي‌خريد و به دست مردم مي‌داد! يا داستان تخفيف ماليات كه يك سفر به تهران مي‌رود و ماليات يك سال را براي مردم اصفهان تخفيف مي‌گيرد! آن سال خشكسالي بود و قرار مي‌شود كسي ماليات نپردازد، چون ماليات را به زور از مردم مي‌گرفتند و امثال اينها. بنابراين آن سنت انگليسي را فراموش نكنيد كه هر كسي كه كاري كرد، بايد عليه او بد بگوييم و هر كسي كه كار نكرد، تعريفش را بكنيم، اينها هم داخل در اين سنت هستند. حجم و گستره سخناني كه درباره مرحوم آقانجفي (آقاشيخ محمدتقي) هست، با آنچه درباره مرحوم حاج‌آقا نورالله نجفي هست، تفاوت زيادي دارد و حال آنكه آقانورالله هم بسيار خدمت كرد. چرا ايشان مشمول اين سنت انگليسي نشده يا كمتر شده است؟ حاج‌آقا نورالله مشروطه‌خواه است و چون قلم به دست‌هاي ما، عمدتاً مشروطه‌خواهند، نسبت به ايشان كمتر تعرض كرده‌اند. مرحوم آقانجفي در نهضت مشروطه، به صحنه نيامد و چون نيامد، مخالفانش مي‌بينند از آقانجفي بهره‌اي نبردند كه بخواهند دفاعي كنند و لذا عليه او حرف مي‌زنند. به طور مشخص مخالفان مرحوم آقا نجفي (آقاشيخ محمدتقي)چند گروه هستند و با چه انگيزه‌هايي به تخطئه ايشان پرداخته‌اند؟ مخالفان آقانجفي چند دسته‌اند. يك دسته خاندان قجر از قبيل ظل‌السلطان، خودِ شاه قاجار و اعوان و انصار آنها هستند. واضح است چرا اينها با آقانجفي مخالفند، چون او در مقابل آنها ايستادگي كرد. يك دسته هم بابي‌ها و بهايي‌ها هستند. همين طور است. آنها كشتن يكي از بابي‌ها و بهايي‌ها در سِده اصفهان را، به آقانجفي نسبت مي‌دهند، در حالي كه آقانجفي اين كار را نكرده است. در سِده اصفهان چند خانواده بابي و بهايي بودند. اهل سِده، مردمان متدين و متعصبي هستند. آقاي آسيد علي امامي كه امام جمعه سِده هم بود، به مردم مي‌گويد برويد و اينها را از شهر بيرون كنيد. وقتي مردم مي‌روند كه اينها را بيرون كنند، اينها مقاومت مي‌كنند و يكي از آنها كشته مي‌شود. آسيد علي هم نمي‌گويد اينها را بكشيد، بلكه مي‌گويد برويد و اينها را بيرون كنيد. كه تنها، در شهر نباشند؟ بله، بروند جاي ديگري. اين يك نفر كه كشته مي‌شود، مي‌آيند و به آسيد علي خبر مي‌دهند. آسيد علي به آقانجفي مي‌گويد كه آقا قصه از اين قرار بوده است. آقانجفي گردن مي‌گيرد و مي‌گويد به عهده من است! در حالي كه او اصلاً از قصه خبر نداشت، منتها مي‌بيند كه الان جايگاه آقاي آسيد علي در سِده را پايمال مي‌كنند! به دليل اينكه سيد پايمال نشود، مي‌گويد: تو بگو من هيچ كاره‌ام و آقانجفي اين كار را كرده است! آقانجفي كاري را كه نكرده است به گردن مي‌گيرد كه اين سيد را نجات بدهد. به آقانجفي، كسي نمي‌توانست تعرض كند، اما آن سيد را پايمال مي‌كردند. كاري را كه اصلاً خبر نداشت به عهده مي‌گيرد و در نتيجه اينها در تواريخشان مي‌نويسند قتل بهايي‌ها به دست آقانجفي بوده! در حالي كه در سر تا ته قضيه، تنها يك نفر كشته شده وآقا نجفي هم اصلاً از موضوع خبر نداشته است. يكي از تبعيدهاي آقانجفي به اين خاطر پيش مي‌آيد و لوح‌ابن الذبه از طرف رئيس اين فرقه ضاله برايش صادر مي‌شود و تمام وابستگان به فرقه ضاله كه هنوز عليه آقانجفي حرف مي‌زنند به همين خاطر است. وابستگان به دول بزرگ هم آقا نجفي را مورد حمله و اتهام قرار داده‌اند. انگيزه آنها چيست؟ بله، وابستگان به دول خارجه، يعني انگليسي‌ها، روس‌ها و اذناب آنها هم از مخالفان ايشان هستند، چون آقانجفي با سياست‌هاي روس و انگليس مخالفت مي‌كند و در برابر آنها مي‌ايستد. اينها يكسري اذناب و حقوق بگير رسمي دارند و غير‌رسمي‌هايشان هم از اينها تغذيه مي‌شوند. اين تيپ حقوق بگيرهاي دول بيگانه هم به دليل اينكه آقانجفي در مقابل مطامع دول بيگانه مي‌ايستد، موضع‌گيري مي‌كنند. يك عده هم منورالفكرها و روشنفكرها هستند. چرا؟ چون آقانجفي يك پيشواي ديني است و روي مسائل ديني هم حساسيت دارد. آنها هم نه اين دين را قبول دارند نه حساسيت‌هايش را و در نتيجه آنها هم در مقابلش موضع‌ مي‌گيرند. آنهايي كه در مقابل آقانجفي مي‌ايستند از اين چند گروهي كه گفتيم، خارج نيستند. علت همه مخالفت‌ها هم معلوم است. البته كسي نمي‌خواهد بگويد آقانجفي معصوم است و در سراسر عمرش خطايي نكرده است. تنها چهارده معصوم(ع) معصومند و بس و همه مي‌توانند خطا كنند، اما بايد مجموعه عملكرد يك فرد را در نظر گرفت. 70 سال عمر اين مرد است كه به اندازه 700 سال كار كرده، زحمت كشيده و خدمت‌رساني كرده است، آيا اگر يك، دو يا پنج خطا در عمرش انجام داده باشد ـ آن هم علي‌الفرض ـ مي‌توان همه آن خدمات را ناديده گرفت؟ آقانجفي در خانه خودش يك ذره‌بين دارد و همان برايش كافي است و ديگر لازم نيست كس ديگري عليه وي چيزي بنويسد! منظورتان نكاتي است كه فرزند ايشان مرحوم آقا محمد باقر الفت درباره پدر خود نوشته است؟ اگر چيزي بود پسر خودش مي‌نوشت كه نوشته است، چون مشرب فكري‌شان هم با هم فرق دارد. ايشان در رساله‌اي كه دارد پدرش را نقد مي‌كند، دو عيب روي او مي‌گذارد! اين پسر آن پدر است و از همه كارهاي پدرش خبر دارد، ولي فقط دو عيب مي‌تواند روي پدر بگذارد و مي‌گويد پدر من اين دو نقطه ضعف را داشت. يكي اينكه در سال آخر عمرش ثلث اموالش را به فقرا انفاق كرد...! اين عيب است؟ ... ثلث ديگرش را وقف كرد و فقط ثلث از اموالش را براي وارث گذاشت! بعد مي‌گويد: اين جور هزينه كردن از جيب وارث است! عيب ديگر اين است كه مي‌گويد پدر من زن‌هاي متعددي داشت. زن گرفتن كه عيب نيست و سنت پيغمبر(ص) است، البته آقا نجفي، زن دوم را وقتي مي‌گيرد كه زن اول مي‌ميرد! مادر حاج‌آقا مهدي و حاج‌آقا شريعتمدار و اينها؟ مادر آقا جلال، آقا شريعتمدار و آقاي كمال‌الدين كه چهار ساله و كوچك بوده‌اند و نياز به مراقبت داشتند، در نجف مي‌ميرد. آقانجفي حدود 30 سال سن داشت. يك جوان 30 ساله وقتي زنش مي‌ميرد، حق ازدواج ندارد؟ بچه‌هايش هم طفل هستند و ازدواج كرده است. اين خيلي امر طبيعي است. زن سوم و چهارم گرفتن هم كه در شريعت عيب نيست. دومين ايرادي كه به پدر مي‌گيرد اين است كه چرا پدرم زن‌هاي متعدد گرفت؟درآن زمان، همه مي‌گرفتند. ظاهراً در آن دوره، اين سنت‌ بوده است... بله، متداول و مرسوم بوده. با اينكه مشرب فكري اين پسر با پدرش اختلاف دارد، تنها عيوبي كه مي‌تواند روي پدرش بگذارد همين‌هاست، يعني يك جا نمي‌تواند بگويد پدرم اين خطا و آن خطاي بزرگ را كرد، حال آنكه آدمي است كه پروايي ندارد از... بيان عيب‌هاي پدر... و مي‌خواهد براي پدر عيب بتراشد و اينهايي را كه اشاره كردم، عيب پدر از ديدگاه او است! آيا مي‌توانيد شما اين دو تا را عيب تلقي كنيد؟ اين از الطاف خفيه الهي به آقا نجفي است كه خدا يك پسر به او داده كه مشربش با پدر فرق مي‌كند و خيلي هم قلم نيشداري دارد، يعني گمان مي‌كند من حق دارم كه عورات و عيب‌هاي مردم را بگويم و بنويسم! اين را حق خودش تلقي مي‌كند، در حالي كه اين حق را ندارد. اگر كسي عيبي دارد شما حق نداريد نه بگوييد نه بنويسيد، چون نوشتن بدتر از بازگو كردن است. كجاي اين قضيه، لطف خفي ِ الهي براي آقانجفي است؟ براي اينكه اين را به ما مي‌رساند كه اگر ظاهر و باطن آقانجفي با هم فرق داشت... اول از همه بچه‌اش لو مي‌داد... احسنت! اين فرزندي كه عيب‌جويي كردن را حق خودش مي‌داند، خب برايش مي‌نوشت، كما اينكه دو تا را نوشت. موضوع اموال آقانجفي و قدرتي كه اين اموال براي ايشان ايجاد كرده بود هم از دستاويز‌هاي مخالفان او است. به هر حال مال، افراد زيادي را در اطراف انسان جمع مي‌كند، حتي يكي گفته بود تشييع گسترده آقانجفي در اصفهان به خاطر اين بود كه همه آدم‌هاي خودش بودند! دراين باره چه تحليلي داريد؟ يعني گفته همه شركت‌كنندگان در تشييع ايشان، آدم‌هاي خودش بودند؟ به خاطر تيول‌داري و ثروت... اين سخن، واقعاً بي‌اساس است. شما در تاريخ ببينيد وقتي حاج‌آقا نورالله مي‌خواست برود به قم، تمام ميدان دروازه دولت آن وقت و مسجد شاه، پر از جمعيت مشايعين بود. كسي كه در ماجرا بود نقل مي‌كرد كالسكه نمي‌توانست از درون جمعيت عبور كند! يك مركب را آوردند جلوي مسجد، آقا را سوار كردند و بردند تا دروازه دولت و آنجا توانست سوار كالسكه شود، چون كالسكه نمي‌توانست در جمعيت بيايد. اينها همه آدم‌هاي خودش بودند؟ تقريباً تمام مردم اصفهانِ آن وقت آمده بودند. 100سال پيش مگر اصفهان چقدر جمعيت داشت؟ اين را بيشتر درباره آقانجفي(آقا شيخ محمد تقي) مي‌گويند... آقانجفي همين جور. همه مردم اصفهان و حومه اصفهان، در وفات آقانجفي قمه زدند! در تاريخ است كه در تشييع جنازه آقانجفي قمه زدند! آدم‌هايش را آوردند، قمه را هم آدم‌هايش زدند؟ اينها افسانه بافتن است! و اما ثروت! مقدمتاً عرض كنم: لله الحمد كه الان ما از اين ثروت بي‌بهره‌ايم! به دليل اينكه طايفه ما، يعني آن طايفه‌اي كه ما از آن نسب مي‌گيريم، مرحوم آشيخ محمدحسين ـ جدّ ما و برادر كوچك‌تر آقانجفي ـ آدم زاهدي بود‌، ايشان مي‌رود نجف و مشغول درس، بحث و تهذيب نفس مي‌شود و لذا ارثيه پدري را هم، برادرانش برايش اداره مي‌كردند و به نجف مي‌فرستادند كه زندگي‌اش تأمين شود. او هم يك پسر دارد كه آقاي آشيخ محمدرضا، صاحب كتاب «نقد فلسفه داروين» است كه او هم در كار معاش و اداره مالي، آدم ِ بلدي نبوده و حواسش در علم و درس و بحث بوده است و پسرش كه عموي بزرگ ماست و زنده است مي‌گويد: آقاجان ما، ارثيه پدر را هر چه كه بود مي‌فروخت و مي‌خورد و آخرين تكه‌اش را هم مي‌فروخت و خورد و مرد! البته پدرم كه مرد، قرض هم داشت و ما پسرهايش بعد از پدر، كار كرديم و قرض او را داديم! بنابراين هم داخل فاميل و هم بيرون فاميل، مي‌دانند كه الحمدلله در عمودِ نسب ما، داستان مالي نيست. خود من كه خدمت شما نشسته‌ام والان دارم درس خارج هم مي‌گويم، در اين شهر يك خشت خانه ندارم! بنابراين اين مطلب به ما اتصال پيدا نمي‌كند و ربطي به تيره ما ندارد. و اما درباره اموال آقانجفي. جدّ آقانجفي كه شيخ محمدتقي صاحب هدايه است، هيچ نداشت جز دانش! در اين شهر كه آمده، بهره‌اي از مال دنيا نداشته است. يك بار كه فتحعلي‌شاه قاجار به اصفهان مي‌آيد، آقايان علماي شهر از او ديدن مي‌كنند. شيخ محمدتقي صاحب هدايه المستشردين جد ما، به ديدن فتحعلي‌شاه نمي‌رود. با شاه و امثال او كاري نداشت، نمازش را مي‌خواند و درسش را مي‌گفت. فتحعلي‌شاه يك روز در ميدان عالي‌قاپو بود. مي‌بيند سطح ميدان شاه يكمرتبه پر از عمامه سياه و سفيد شد! اين همه آخوند! فتحعلي‌شاه وحشت مي‌كند و مي‌گويد نكند اينها آمده‌اند عليه ما كاري كنند و حرفي بزنند و به قول امروزي‌ها تظاهرات كنند و بست بنشينند. مي‌ترسد و مي‌پرسد: «چه خبر شده است كه اين همه آخوند با عمامه سياه و سفيد در ميدان ريخته‌اند؟» مي‌گويند: «اعليحضرت! شما ناراحت نباشيد، درس آشيخ محمدتقي در مسجد شاه تمام شده است و اينها شاگردهايش هستند.» تعداد شاگردهاي آشيخ محمدتقي را تا 400 نفر نوشته‌اند. 400 نفرِ آن موقع، يعني تمام طلبه‌هاي درسخوان اصفهان! مي‌گويد: « اين آقا كدام بود؟ ديدن ما نيامد؟» مي‌گويند: «نه آقا! ديدن شما نيامد. » مي‌پرسد: «چرا؟» مي‌گويند: «اين با كسي كاري ندارد. درسش را مي‌دهد و مي‌رود و اهل اين حرف‌ها نيست.» مي‌گويد: «خب! حالا كه او نيامد، ما مي‌رويم به ديدنش.» به شيخ خبر مي‌دهند فلان وقت شاه مي‌خواهد ديدن شما بيايد. شاه مي‌آيد و مي‌بيند در دستگاه شيخ خبري از مال و منال نيست. تصميم مي‌گيرد دهي به نام شاه‌آباد را كه جزو خالصه حكومت و ملك كسي نبود، به شيخ بدهد. شيخ قبول نمي‌كند و مي‌گويد من احتياج ندارم و نمي‌گيرد. شاه‌هاي آن روز غير از شاه‌هاي زمان ما بودند و يك نيمچه سوادي داشتند. پسر شيخ كوچك بود و در مجلس حضور داشت. مي‌گويد: «آقا! شما قبول نمي‌كنيد، هبه احتياج به قبول دارد. من اين ششدانگي را بخشيدم به آقازاده شما و چون هبه به اين پسر است، شما نمي‌توانيد قبول كنيد يا نكنيد، الا اينكه از اين پسر مراقبت كنيد تا بزرگ شود.» تا آنكه كبير شود... و خودش قبول كند يا نكند. به اين ترتيب كاري مي‌كند كه شيخ نتواند از پذيرفتن هديه فرار كند و آن را به كودكي كه در خانه شيخ است مي‌دهد. شيخ كه نمي‌تواند اين هديه را قبول كند، وقتي شاه بلند مي‌شود و مي‌رود، دعا مي‌كند: خدايا! من از گندم اينجا نخورم! دروي گندم نرسيده، شيخ از دنيا مي‌رود و اين ده مال اين پسر مي‌شود. اين پسر كيست؟ آشيخ محمدباقر كه مادرش او را به نجف مي‌فرستد و درس مي‌خواند و برمي‌گردد. دارايي آشيخ محمدباقر، اين ده است كه شاه در بچگي به ايشان داده است. ماده اوليه مايملك اينها اين است. بعد از آن خودش هم آن را حفاظت و بر مبناي آن، دارايي‌هايي را كسب مي‌كند. هم خود خود پدر كار كرد و اين ثروت اضافه شد، هم بچه‌هايش، منتها در بچه‌ها، آقانجفي استعداد و توان بيشتري داشت. جد ما آشيخ محمدحسين رها كرد و رفت نجف. كار نكرد و مايملك پدري را هم فروخت و خورد و اموالش اضافه نشد، در نتيجه كوچك‌تر شد و آخر هم از بين رفت. آقانجفي كار كرد. لازم نبود خودشان بيل بزنند. مباشر مي‌گرفتند، چاه مي‌كندند، كشاورزي مي‌كردند، پول پول مي‌آورد. در نتيجه درآمد و مايملكشان بيشتر شد. اين راز اين است كه اينها ثروتي برايشان حاصل شد. هسته اولي آن هم، ده شاه‌آباد بود كه فتحعلي‌شاه به آشيخ محمدباقر داده بود، بعد هم اينها كه ناتوان نبوده‌اند، كار مي‌كردند، داد و ستد، تجارت، رعيت، ‌كشاورزي و آب داشتند و محصول مي‌آوردند. مهم اين است كه آقاي صافي يك وقت مي‌گفت. كدام آقاي صافي، پدرش آخوند ملا محمد جواد يا خودشان؟ خودشان، آيت‌الله شيخ لطف‌الله صافي‌گلپايگاني، چون پدرش درس‌خوانده اصفهان و شاگرد آقانجفي بود. ايشان از قول پدرش مي‌گويد: تا رياست دست ديگران بود، طلبه‌ها وضع خوبي نداشتند، يعني پول كه مي‌آمد مثل اين بود كه در كوير بريزي! آب مي‌شد مي‌رفت در زمين! اما رياست دست اينها كه افتاد، طلبه‌ها خوششان شد، براي اينكه پول كه مي‌آمد، اينها تقسيم مي‌كردند. آقاي صافي مي‌گفت: علت هم اين بود كه ديگران احتياج داشتند، چاله چوله‌هاي خودشان را پر مي‌كردند، ولي اينها امورشان از جاي ديگري تأمين مي‌شد و نياز كه نداشتند هيچ، پول كه مي‌آمد خودشان هم چيزي روي آن مي‌گذاشتند و توزيع مي‌كردند. نوشته‌اند: آقانجفي گاهي در ماه دو بار شهريه مي‌داد! اينها مي‌رساند كه وقتي حوزه در دست اينها بود طلبه‌ها در آسايش و رفاه. ممكن است فرزندان آقانجفي يا بنده خطايي كرده باشيم، خطاي فرزندان را نبايد به حساب پدران نوشت، خطاي مرا كه نبايد به پدرم نسبت بدهند. چون خودم منتسب به اين خانواده هستم شايد بعضي‌ها، شهادتم را قبول نكنند، ولي به جدّ مي‌گويم خانواده‌اي كه شما بتوانيد اين همه شخصيت علمي در آن پيدا كنيد، در خاندان‌هاي علمي اسلام وتشيع، نادر است. بله، خانواده‌هايي هستند كه يك شخصيت علمي بزرگ دارند و باقي از اول تا آخر همان يك اسم را تكرار مي‌كنند. يك نفر بود و رفت و بقيه دارند نان او را مي‌خورند، اما خانواده نجفي اين طور نيست. صاحب هدايه بزرگ خاندان است. پسرش آشيخ محمدباقر خودش كمتر از صاحب هدايه نيست. بعضي از اولاد آنها همين طور، يعني در خانواده ما كسي نان پدر را نخورده و همه خودشان شخصيت علمي بوده و شخصيت اجتماعي داشته‌اند. من در اين مصاحبه نمي‌خواهم دفاع بيخودي از كسي بكنم، اما مخصوصاً به آقانجفي دارد ظلم مي‌شود، به دليل اينكه او يكي از خدمتگزارترين افراد به اين آب و خاك و ملت بوده و خدماتي كه او كرده، كمتر كسي كرده است و به همين خاطر هم اين قدر به او حمله مي‌شود، بر اساس همان سنت ملعون انگليسي كه به شما گفتم، در حالي كه در مملكت خودشان سنت، عكس اين است! چرا؟ چون بنا دارند مملكت ما تخريب شود، مملكت خودشان آباد. در مملكت خودشان كسي كه كوچك‌ترين خدمتي به انگلستان كند الي ابد الآباد ذكر جميل دارد و از او تجليل مي‌كنند، چرا؟ تا مردم به فكر خدمت باشند، اما در كشور ما اين جوري سنت گذاشته‌اند تا كسي به فكر خدمت به اين مملكت نباشد. بسيار متشكر، مستفيض شديم. پي‌نوشت: (1) قرآن كريم، سوره اسراء، آيه 15.

نویسنده : محمدرضا كائيني 
منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۷ تير ۱۳۹۳ - ۱۲:۱۷





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 34]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن