تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815442988




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

فارس گزارش می‌دهد بغض‌های فروخورده یک پدر


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس گزارش می‌دهد
بغض‌های فروخورده یک پدر
درد پدر را هیچ‌گاه نفهمیدند و اشک‌های روی گونه‌هایش را نخواستند که ببینند؛ فراموش کردند آغوش پدر با همه کمی، کاستی و بدی همواره پذیرای آنها بوده است اما درست زمانی که پدر نیازمند نگاه آنها شده است همه چیز را فراموش کرده‌اند.

خبرگزاری فارس: بغض‌های فروخورده یک پدر

● گزارش تصويري مرتبط
-------------------------------


خبرگزاری فارس - زهرا زنگنه؛ چشم به راه است گونه‌های تو رفته‌ و چشم‌هایی که دیگر سویی ندارند و به سختی باز می‌شوند از درد سخت و طاقت فرسایی حکایت دارد، دردی که از جسم نیست از دل است، از دلتنگی و تنهایی و بی‌کسی. لحظه لحظه‌های زندگی‌اش را به یاد می‌آورد و خاطرات زندگی‌اش را دوره می‌کند از دردهایش می‌گرید دردی که هیچ طبیبی دوایش را ندارد. هیچ گاه فکر نمی‌کرد خاطرات زندگی‌اش، روزها و لحظه‌های خوشی‌اش تنها به رویا و آرزویی دست نیافتنی تبدیل شود که حالا باید حسرتش را بخورد، مدتی است تنها خوراکش خوردن حسرت گذشته‌ها و غم ندیدن عزیزانش شده است. روزگار جوانی‌اش را با کودکان قد و نیم قدش گذرانده بود علی، میثم، سعید، حمید و مینا، زمانی با دیدن سبزی پشت لب پسرانش به خود می‌بالید و تصور می‌کرد زمانی که موهایش رنگ سپیدی بگیرند عصای دستانش خواهند شد اما نمی‌دانست به آنجا نرسیده رهایش می‌کنند؛ آوارگی، تنهایی و بی‌ سرپناهی روح و وجودش را خرد کرده و بیماری نیز جسم و تنش را نابود ساخته است. درست زمانی که کارهایش را کرده و عمری دویده به سراغش آمد و همه وجودش را فرا گرفت، از معده تا روده و کبد...سرطان آرام آرام سایه خود را در وجودش گستراند و جا خشک کرد. در اوج بیماری و ناتوانی امیدوار است بارقه‌های امید در وجودش ریشه کرده‌اند و امید دارد آنها بیایند بی‌خبر از اینکه هیچ کسی حتی پشت درهای بسته اتاق عمل در انتظار او نیست. صندلی‌های خالی نشان از بی‌کسی است و تنها کسانی که همدم روزهای تنهایی و غمخوارش شده‌اند خواهران و تنها برادرش هستند. او و آنهایی که باید باشند مدتی است نیستند و جایشان در وجود و در زندگی طاقت فرسایش خالی است. شب‌های تنهایی و گرفته بیمارستان را به عشق دیدار ثمره‌های زندگی‌اش سپری می‌کند به عشق کسانی که بویی از مردی و مردانگی نبردند، خوب می‌داند که نمی‌آیند، اما امیدوار است و منتظر ، انگار زمانه کارش را بلد است یا شاید آنها روی زمانه را هم کم کرده‌اند. درد پدر را هیچ گاه نفهمیدند و اشک‌های روی گونه‌هایش را نخواستند که ببینند و فراموش کردند روزگاری وجودشان به او انرژی می‌داد و همواره با همه کمی، کاستی و بدی پدر با آغوشی باز پذیرایشان بود اما حالا او نیازمند است نیازمند نوازشی از جنس فرزند. نیازمند خنده کسانی است که با خنده‌شان شاد و با گریه‌شان به خود می‌لرزید. روزگاری معنای گدایی را نمی‌فهمید، اما حالا با تمام وجود می‌فهمد، او که گدایی کردن را بلد نبود حالا با تمام وجود حس می‌کند و خودش گدای یک نگاه شده است. مدتی است تنها همدم و پذیرنده گله‌ها و دلتنگی‌هایش بالش کوچک سفید رنگی شده که روزی سرهای فرزندانش را در آغوش داشت، بغض‌های فروخورده‌اش در دلش جا باز کرده است و هیچ کسی صدایش را نمی‌شنود. می‌گویند دخترها بابایی هستند، اما انگار این یکی فرق دارد دنیای آنها دنیای آدم‌ها نیست دنیای مینا دنیای دیگری است، دنیایی غریب و باور نکردنی دنیای بی‌مهری و بی‌مروتی. روزگاری برو بیایی داشت مینایش سرور دوستانش بود پسرانش حرف‌ها برای گفتن داشتند همه می‌دانستند آنها بدون پدر هیچ هستند اما بی‌مهری، نامهربانی و بی‌غیرتی جای خوبی در رگ‌هایشان پیدا کرده است به حدی که تا آخرین لحظه هیچ یک یادشان نیامد پدری دارند که منتظر و چشم به راه است. همه هستند خواهرها و برادر و دوستان، اما آنهایی که باید باشند نیستند جای همگی‌شان خالی است احمد می‌خندد پس از مدت‌ها خنده‌ای نه از سر خوشی از ناخوشی بر لبانش جا می‌گیرد. از گذشته‌ها و خاطراتش می‌گوید از پسرانی که آرزوی داشتنشان را داشت و هنوز هم امیدوار است که می‌آیند به فرداها امید دارد و چشم دوخته است بی‌خبر از اینکه این خنده آخرین خنده و این امید آخرین نور زندگی‌اش است اما هنوز چشم به راه است به در می‌نگرد که شاید بیایند... فرشته مرگ نیز کم آورد و طاقت دیدن زجرهایش را نداشت و آرام آرام چشم‌های کم سوی احمد رفتن را ترجیح دادند و در حسرت بسته شدند. محیط آرام است، سوت و کور، جایی که میزبانانش تنها به فاتحه و یادی هم آرام می‌گیرند و حالا احمد، پدر پنج فرزند که هر کدام از آنها با زحمات و سختی‌های آن فرشته زمینی برای خودشان کسی شده‌اند آرام در قبرستان بقیع قم خفته است و میزبان فرزندانش است. آنهایی که حالا فهمیده‌اند چه شده و چه بر سرشان آمده، اما افسوس که او در حسرت رفت... انتهای پیام/78008/صا40

93/02/23 - 10:43





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن