تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):مرگ آرى امّا پستى و خوارى هرگز، به اندك ساختن آرى امّا دست سوى اين و آن دراز كردن هرگ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816982016




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطره هایی که قاب شده اند/ روزهای غریب پدرانه در خانه سالمندان اصفهان


واضح آرشیو وب فارسی:مهر:


استانها > جنوب > اصفهان
خاطره هایی که قاب شده اند/ روزهای غریب پدرانه در خانه سالمندان اصفهان
اصفهان - خبرگزاری مهر: نیاز به حرف زدن نیست. نیاز به تعریف خاطره هم نیست. همان قاب روی طاقچه همه چیز را می گوید.پیرمرد راست قامت بین همسر و بچه هایش ازتوی چهارچوب فلزی خیره شده. روزگار سپری شده و انگار همین دیروز بوده است. می گوید که دو سالی هست که بچه هایش را ندیده است و روز پدر برای او و همه کسانی که تقریبا هم سن و سالش در این سرا زندگی می کنند معنای دیگری دارد.



به گزارش خبرنگار مهر، تمام قد، توی چشمهایش، خودت را می بینی .لبخند می زند :"سن و سال شما بود، پسر کوچکم که رفت." تیله های قهوه ای چشمهایش، پر از آب می شود . لب می گزد و سرخ می شود. سالهاست چشمش به در است.تا روز پدر برای او رنگی دیگر به خود بگیرد. روزهای انتظار که دلش می خواهد مثل آنروزها پدری باشد که قهرمان بچه هایش به حساب می آمد.

فصل گرم از راه رسیده و سرای سالمندان صادقیه مهجور مانده تر از همیشه.خورشید توی آسمان، تند می تابد. پنجره های ساختمان، بسته است.اتاق ها به موازات هم، توی راهرو قد علم کرده اند و جوانان دیروز را میزبانی می کنند.

رحمان، قدیمی ترین میهمان خانه است.حافظه اش قد نمی دهد و یادش نیست از کی به اینجا پا گذاشته.وقتی با عروس، نتوانسته کنار بیاید پسرش او را اینجا گذاشته و رفته.دو هفته یکبار سرش می زند.نوه ها، اما کمتر یادی از پدر بزرگ می کنند.هر بار که می آیند انگار بزرگتر شده اند.گاهی نمی شناسدشان.روز پدر برای او معنای دیگری دارد. مثل هر روز نیست. خوشحال می شود بچه هایش هنوز هم یادی از پدرشان می کنند.

یک لیوان و قاشق و یک حوله با یک جعبه چوبی تمام دارایی پیرمرد توی اتاق 9 متری اش است. تنها اتاق اختصاصی که می توانی آن دور و اطراف بیابی. جعبه را که باز می کند پر است از عکس های سیاه و سفید قدیمی یا عکس های رنگ و لعاب دار جدید. یک عالم چین و چروک می افتد روی صورتش. اول کمی خم می شود و چشم هایش را جمع می کند و بعد به عکسی خیره می شود و می گوید :خدا بیامرز پدرم است. روی عکس سیاه و سفید خش دار مرد و زنی ایستاده اند و تمثال بارگاه امام رضا (ع)پشت سرشان نمایان است. یادش بخیر ما جرات نداشتیم به پدرهایمان تو بگوییم. بچه های امروز با دیروز فرق می کنند. به سختی سرش را بلند می کند و دیوار را می گیرد و می رود. اتاق بعدی بزرگتر است و حدود 6 تخت به موازات هم قرار گرفته.عباس، علی و مرتضی خوابیده اند و علی اکبر و صادق بیدار. از خاطره هایشان که بپرسی ختم می شود به بچه ها و نوه ها.اینجا ایستگاه آخر است و انگار که تنها دارایی این چند پدر را در خود بلعیده. پنجره بسته، اما از پشت آن درختهایی که بهار را معنا می کنند پیداست. یک لحظه باد می وزد و خاک بلند می شود توی هوا. چند تا برگ کنده می شود و چرخنده و زیگزاگی می آیند به سمت پایین. صادق، چشم برنمی دارد و زیر لب می گوید : عمرشان تمام شد مثل ما که آفتاب لب بومیم. اینجا آخرین روزهای زندگی سپری می‌شود، سرای نیمه‌خاموشی كه به‌دست فراموشی سپرده‌شده،اینجا خانه سالمندان است،مكانی‌كه آدم‌ها حرف‌هایشان را با سكوتشان می‌زنند،در لبخندهایشان غمی نهفته است در چشم‌هایشان تردید موج می‌زند، تردید میان ماندن و رفتن بودن با نبودن و عشق برای آنان قاب عكس‌های خاك خورده كنار تخت‌هایشان است. روز پدر برای آنها فقط یک معنای دارد. پایان چشم انتظاری و خلاصه کلی لبخند و شادی.    

 
اینجا اما همه چشم‌ها نمناك است. وقتی که روز پدر هم از یادها می رود:" در این چهار دیواری دلمان گرفت ما كه پای رفتن نداریم و در یك جا مانده‌ایم و در مرداب فرورفته‌ایم"رحمت می گوید. هفتاد بهار را زمستان کرده، اما هنوز سرحال و قبراق است به عصایش تکیه می دهد و می گوید: بعد از فوت همسرم چند سالی با پسرم زندگی کردم بعد خودم گفتم می خواهم بیایم اینجا ،اما با اینکه خیلی ها دورو برمان هستند اما تنهایی بد چیزی است دلمان تنگ می شود. او را روی صندلی سفید پشت میز سبز رنگ جا می‌گذاری و در یکی دیگر از اتاق‌ها سید رضا را می‌بینی که پشت به در ورودی به دورها نگاه می‌کند، نه متوجه ورودت می‌شود و نه متوجه سلام کردنت، انگار بین آن همه سبزی و گل که پشت پنجره قاب شده‌اند دنبال فرزندانش می گردد که سالهاست او را فراموش کرده اند. حتی روز پدر.

مسئول بخش می گوید: دو تا پسر داشته هر دو خارج زندگی می‌کنند قبلا هر یک ماه یکبار می‌آمدند اما حالا فقط مخارجش را می‌پردازند، یکی جراح است و یکی دیگر دندانپزشک، خیلی وقت است انگار سید رضا با همه قهر کرده. می رود توی خودش، ساکت می‌شود.

پدران خانه سالمندان هم خود حكایتی ناگفته از فراز و نشیب‌های روزگار هستند و در ناگفته‌هایشان چشم انتظاری، آرزوی دیدن دوباره فرزندان را می‌توان احساس كرد و از سكوتی كه در نگاه‌هایشان جاری است و خاموشی كه در چهره‌هایشان موج می‌زند و قطرات اشكی كه در چشمهایشان حلقه زده، غربت را مثال می زند.  



"صادقی،مسئول بخش " می افزاید: سالمندان دوست دارند تا هر روز اطرافشان شلوغ باشد و كسی به دیدنشان بیاید.

وی با اشاره راه‌اندازی تورهایی برای بازدید از آسایشگاه، اظهار می کند: نیكوكاران می‌توانند قبل از اعطای كمك‌های خود از نزدیك از آسایشگاه بازدید كنند و با مراكز دریافت هدایا آشنا شوند.

از آسایشگاه بیرون می آیی انگار بهار یکدفعه تمام می شود. انگار گرد سفیدی توی هوا پخش است که چشمت را آزار می دهد. هوا یک عالمه قاصدک در خود دارد که چاک می‌ زند به زمان و می‌نشیند بر شانه‌ی استخوان آهنی در آسایشگاه که غربت را معنا می کند حتی در روزهایی که نام پدر را یدک می کشد.... گزارش: دریا قدرتی پور




۱۳۹۳/۲/۲۲ - ۰۹:۴۱





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 102]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن