تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):سزاوار است هر يك از شما در دهان و بينى زياد آب بچرخاند، چرا كه اين كار، مايه آمرزش...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816689240




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

جهاني‌سازي، نوعي اجبار به پذيرش الگوي مسلط است


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: جهاني‌سازي، نوعي اجبار به پذيرش الگوي مسلط است
در سالي كه آغازيده‌ايم و پس از نامگذاري آن توسط رهبر انقلاب، دغدغه فرهنگ و آسيب‌هاي آن در ميان صاحبنظران، دوچندان شده است. واقعيت آن است كه پديده «جهاني‌سازي» و نه «جهاني شدن» بر سر فرهنگ‌ها و نحله‌هاي هنري مستقل، به شدت سنگيني مي‌كند و مي‌رود تا آنها را از پويايي و پيشرفت باز‌دارد. در گفت‌وشنود پيش روي، جناب دكتر اصغر فهيمي‌فر از پژوهشگران عرصه فرهنگ و هنر به بازكاوي اين مقوله پرداخته است كه اميد مي‌بريم محققان اين عرصه را به كار آيد. ما در شرايطي به سر مي‌بريم كه پروژه جهاني‌سازي، فرهنگ و به ويژه هنر بومي ملت‌ها را به مخاطره افكنده است. پيش از ورود به بررسي اين آسيب‌ها، بهتر است كه دقيقاً مشخص كنيم كه از كدام نوع از جهاني‌سازي سخن مي‌گوييم؟ ازديدگاه شما جهاني‌سازي نكوهيده و مذموم كدام است؟ بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. پيش از ورود به بحث ارائه تعاريف و بررسي پيشينه مبحث جهاني شدن ضروري است. جهان‌انگاري به چهارچوبي اطلاق مي‌شود كه داراي مكش و ماهيتي عقلي و مفهومي است. در حقيقت جهان‌انگاري را مي‌توان شيوه‌اي تفكر دانست كه در پرتو آن فرد جهان را ساحتي يگانه قلمداد مي‌كند و انسان‌ها و اقوام را با وجود تنوع و تفاوت‌هاي فرهنگي، نژادي و قومي‌شان به عنوان خانواده‌اي واحد قلمداد مي‌كند كه اين كره خاكي خانه و كاشانه همه آنهاست. شايد سرچشمه و خاستگاه جهان‌انگاري را از جريان‌هاي متنوع داخل در مذاهب، علوم و اومانيسم بتوان استخراج كرد. بديهي است بعضي از متفكرين جهان‌انگاري را وجهي مخرب‌انگاري تلقي مي‌كنند و لذا از موضعي راديكال مدعي‌اند كه استيلاي غرب و تداوم سلطه امروزه در لباس رستاخيز جهان‌باوري پديدار شده و لذا حق اقوام و سكنه سرزمين‌هاي پيراموني را مورد تعرض قرار داده است. برخي صاحب‌نظران بر اين باورند كه مبحث جهاني شدن تازه نيست و قدمتي تاريخي دارد. در گذشته تعبيرهايي چون مدينه فاضله، آرمان‌شهر، اتوپيا يا حتي رويكردهاي جهان‌شمولي چون اسلام مطرح شده‌اند و جهان‌گشايي‌هاي برخي فرمانروايان، گونه‌اي از جهاني‌سازي نظامي و سياسي به شمار مي‌آيد. توجه به وجه جهاني بودن انسان را مي‌توان در دين‌هاي الهي به‌ويژه اسلام مشاهده كرد، زيرا همه انسان‌ها از هر نژاد، رنگ و قومي نزد خدا با هم برابرند. اگرچه نگاه و افق جهاني چيزي نيست كه خاص اين روزگار باشد، اما نوع مطرح شدن و نوع جهاني‌گرايي آن تا حدي متفاوت است. در اين ميان نگاهي هست كه بر تفاوت زياد اين دو نوع جهاني‌گرايي تأكيد مي‌كند و مي‌افزايد. جهاني شدن مفهوم جديد و متعلق به عصر مدرن است. اين هر دو ـ رؤياي مدرنيته و رسالت پيامبران ـ مي‌تواند جهاني شدن نام گيرد، اما تفاوت در دو مسئله مهم يعني خاستگاه و هدف جهاني شدن در سايه مدرنيته و اديان الهي شايان توجه است. به نظر مي‌رسد كه دراين مقام بايد ميان دو مفهوم «جهاني شدن» و «جهاني‌سازي» تفكيك قائل شويم. از منظر شما اين دو، چه تفاوت‌هايي با يكديگر دارند؟ بله، بايد به اين نكته توجه كنيم كه بين جهاني شدن و جهاني‌سازي تفاوت وجود دارد. اگرچه هر دو مفهوم را ترجمه‌اي از Globalization مي‌دانند، اما عدم توجه به اين تفاوت عامل سوءتفاهم‌هاي بسياري شده است و مي‌شود. جهاني‌سازي رويه پسامدرن و چهره پسااستعماري استعمار است. با اين تفاوت كه يك يا چند فرهنگ غالب اغلب به شكل ناخودآگاه اما اجباري يا دست‌كم اختياري الگوي جهاني شدن براي همگان مي‌شوند. لفظ جهاني‌سازي به‌نوعي داراي بار تعدي و سببي است و به‌خوبي اجبار و سلطه‌گرايي نهفته در اين برداشت را نشان مي‌دهد. انگار جهاني‌سازي به روندي اشاره مي‌كند كه عاملي بيرون از ما به اجبار مي‌خواهد ما را وارد فضايي سازد كه متعلق به ما نيست. در روند جهاني‌سازي نوعي اجبار در پذيرش الگوي مسلط وجود دارد. در نتيجه هنرهاي غيرمسلط و منطقه‌اي صرفاً به اشيايي باارزش، اما موزه‌اي ايستا و خنثي تبديل مي‌شوند. در واقع جهاني‌سازي مدرن را در برابر سنتي قرار مي‌دهد و به اين ترتيب به مدرن بار مثبت و به سنتي بار منفي مي‌دهد. و طبعاً جهاني شدن نقطه مقابل فرآيندي است كه تصوير كرديد. در اين صورت تداوم فرآيند فرهنگ و هنر، چگونه انجام مي‌پذيرد؟ در مقابل جهاني‌سازي، جهاني شدن رويكردي تكثرگرايانه، ديگري‌پذيرانه و تنوع‌خواهانه دارد و در فرآيند شدن اختياري و پيوسته مي‌كوشد ضمن پذيرش خود، ديگري و غير خود را نيز به رسميت بشناسد. در اين صورت است كه كثرت نه فقط در تنوع تك تك فرهنگ‌ها، بلكه در تلفيق‌هاي گوناگوني از فرهنگ‌ها و هنرهاي متفاوت، كم شدن فاصله هنر بومي و غيربومي و در نتيجه شكل‌گيري انواع تركيب‌هاي بومي و غيربومي رخ مي‌نمايد. به اين ترتيب گرايش‌هاي مختلف در هنر ظهور مي‌كنند و هنرهاي منطقه‌اي سنت بومي خود را به شكلي پويا با تعامل و وام‌گيري آزادانه از ديگر هنرهاي منطقه‌اي ادامه مي‌دهند. جهاني شدن به روند و فرآيندي خودخواسته و آرام اشاره مي‌كند. در اينجا لفظ شدن به‌نوعي داراي نمود استمراري و در نتيجه مفهوم پويايي و حركت است. پس در فرآيند جهاني شدن و به طور مشخص در وجه فرهنگي و هنري آن، استيلا‌طلبي فرهنگي خاص و مثلاً فرهنگ غرب، امري منتفي و باطل است؟ بله، به تعبير كريگ لاترل جهاني شدن هنر را نبايد تحميل يك هنر غالب دانست. ديگر فرهنگ‌ها صرفاً دريافت‌كنندگان منفعل انديشه‌ها و تصويرهاي غربي نيستند، بلكه بر اين تأثيرگذاري‌ها اثر مي‌گذارند. وام‌گيري بينافرهنگي حالت گفت‌وگويي دارد. ميل به جهاني شدن خصيصه ذاتي هر انديشه، فرهنگ و تمدن است. جامع و مانع بودن يك ايده جهان‌شمول كه شرط منطق و فلسفي صحت يك ايده است، به‌نوعي معناي جهاني شدن را متبادر مي‌كند. يك ايده در ذات خود تمايل و ادعاي جهاني شدن دارد. بنابراين در طول تاريخ، فرهنگ‌ها و تمدن‌ها متناسب با قوت انديشه و عمل كوشيدند تا جهاني شوند و تعدادي از آنها جهاني هم شدند و تاكنون جهاني هم مانده‌اند. در هنر نيز دقيقاً چنين سياقي وجود دارد. بسياري از آثار هنري و حتي مكاتب هنري از مرزهاي جغرافيايي، فرهنگي و اجتماعي كه در آن متكون شده بودند، گذشتند و جهاني شدند و گرچه در حيطه ادبيات فرهنگي و اجتماعي زمانه خود پرورده شده بودند، پرده زمان را درنورديدند و تاريخي شدند. آنچه شما در تعريف جهاني شدن بيان كرديد، با فرآيندي كه درعرصه فرهنگ و هنر طي مي‌شود، فاصله‌اي بعيد دارد. به نظر مي‌رسد امروزه فرآيند جهاني‌سازي و گاه با شدت و گستاخي تئوريزه و ترويج مي‌شود و اين شعبده با جاده باز و شوسه هم مواجه است! علت اين وضعيت را در چه مي‌دانيد؟ همانطور كه عرض كردم، جهاني‌سازي يك مفهوم خاص است كه كاملاً با معني و مفهوم جهاني شدن با تعريف فوق متفاوت است. اين واژه كه در ادبيات سياسي معاصر ظهور يافته است، بر نقش نظام سرمايه‌داري در فعال‌سازي نيروي و قدرت سرمايه‌داري غربي براي گستراندن فرهنگي اروپايي ـ امريكايي تأكيد مي‌ورزد كه از طريق وسايل و ابزارهاي ارتباطي عصر جديد و كنترل حوزه‌هاي فعاليت اقتصادي به‌منظور يكسان‌سازي (unification) فرهنگي و هنري دنبال مي‌شود. منبع قدرت نظريه جهاني‌سازي اقتصاد و نظامي‌گري است كه عمدتاً در ايالات متحده امريكا جمع است، از اين رو اين نظريه در وجه كلي يك نظريه سياسي و جهانخوارانه امريكايي است. جهاني‌سازي متعارف، با چه اهدافي پيگيري مي‌شود و آيا مي‌توان آن را مثلاً با حمله اعراب به ايران در دوره ساسانيان قياس كرد؟ فرق جهاني‌سازي با آن رويداد تاريخي چيست؟ دگرديسي فرهنگي و تغيير ارزش‌هاي بنيادين و قطع ريشه‌هاي فرهنگي يك ملت توسط مهاجم، سبب مانايي سلطه مهاجم مي‌شود. به تعبير صاحب‌نظران به دلايل جغرافيايي ايران همواره در معرض تاخت و تاز اقوام متعدد بوده است. تنها در اين ميان دين مبين اسلام كه از طريق اعراب به ايرانيان رسيد، در ايران ماندگار شد. جالب است كه واكنش ايرانيان در مقابل يورش نظامي و فرهنگي يوناني و عربي كاملاً متفاوت بود. فرهنگ اسلام با فطرت الهي انسان مؤانست داشت، از اين رو ايرانيان با آغوش باز فرهنگ اسلامي را پذيرا و در اندك زماني به پاسداران فرهنگ اسلامي در حوزه انديشه، فلسفه، علم و هنر تبديل شدند، اما اين نسبت بين ايرانيان و فرهنگ غرب واقع نشده و تعارضي عميق ميان داشته‌هاي ايرانيان و فرهنگ غرب مانع از استحاله فرهنگ ايران در فرهنگ اروپايي شده است. اقوام ايراني فرهنگ اسلامي را پذيرفتند و توانستند آميزشي معقول بين فرهنگ خود و اسلام برقرار كنند و به حيات خود به عنوان ايرانيان مسلمان ادامه دهند. اين نكته‌اي است كه صاحب‌نظران بسياري از جمله‌ هانري كربن، جان نلسون فراي، پوپ و فريه بدان پرداخته‌اند. به نظر مي‌رسد مواجهه با تهديد جهاني‌سازي و بهره‌گيري همزمان از فرصت‌هاي جهاني شدن با تقويت بنيان انديشه‌اي و اعتقادي هنر، از جمله اولويت‌هاي ملت‌هاي مستقل به شمار مي‌رود. راهكارهاي تحقق اين هدف خطير در دوره حاضر چيست؟ يكي از بارزترين پيامدهاي جهاني شدن تبعات فرهنگي آن بر جوامع است. جهاني‌سازي فرهنگ و تمدن غرب در سير تاريخي خود اندك اندك فرهنگ‌هاي ديگر را از اعتبار خواهد انداخت، طوري كه مي‌توان گفت از مهم‌ترين اهداف جهاني‌سازي نابودي اقتدار فرهنگ‌هاي ديگر بوده است. جهاني‌سازي به منسوخ شدن فرهنگ، دانش و تجربه‌هاي اختصاصي اقوام و ملل خواهد انجاميد كه شكل‌گيري برخي از آنها قرن‌ها زمان برده است. اين پديده استقلال سياسي، اقتصادي، فرهنگي و هنري كشورها را در بعد ملي تضعيف كرده است و مي‌تواند به ظهور اختلافات و ناهمگوني‌هاي حادتر بين‌المللي دامن بزند. از جمله نگراني‌هاي موجود در مواجهه با جهاني شدن ترس از ايجاد فرهنگ مشترك و مسلط جهاني است. در اين چهارچوب اين نگراني وجود دارد كه زمينه سخن گفتن از فرهنگ‌هاي ملي با ويژگي‌هاي فرهنگي و پيشينه‌هاي هنري كه وجه تمايز مردمان است از ميان برود. هر يك از فرهنگ‌ها و جوامع ملي از نظام ارزشي خاصي كه از سنت‌ها و معتقدات ديني برآمده است برخوردارند. در مواجهه با جهاني شدن اين ارزش‌ها دچا تناقض و چالش مي‌شود. از سويي توجه به اين نكته ضرورت دارد كه هر گونه وضعيتي كه بر جوامع انساني حاكم شود و به تبع آن تجليات علمي، فني و هنري آنها ناشي از جهان‌بيني، تفكر و فرهنگ حاكم بر آنهاست. به اين ترتيب هر نوع تغيير وضعيت حاضر در وهله اول نيازمند تغيير در جهان‌بيني، نگرش و تفكر انسان است. به بيان ديگر نمي‌توان با معيارها، ارزش‌ها، تفكر و فرهنگ غربي به مبارزه با تبعات منفي فرهنگي و هنري جهاني‌سازي رفت، مگر آن كه معيارهايي از جهان‌بيني و فرهنگ ملي را برگزيد، به آنها باور داشت و آنها را به كار بست. هنر جزء تفكيك‌ناپذيري از فرهنگ ملت‌هاست. هنر هر مردمي محصول مستقيم هستي‌شناسي، جهان‌بيني و نحوه فكر آن مردم است. اگر اين عوامل موجود باشد، خود به خود هنري را اقتضا مي‌كند كه مباني و ريشه‌هاي زيباشناختي و تكنيك‌هايش از اين هستي‌شناسي و فلسفه ريشه گرفته است. در واقع نمي‌توان بين پشتوانه‌هاي فلسفي هنر و مباني زيبايي‌شناختي آن از يك طرف و تكنيك و ساختار هنري كه عرضه مي‌شود از طرف ديگر مغايرت وجود داشته باشد، زيرا شاكله مادي هنر ـ ساختار و قالب ـ ريشه در ارزش‌هاي فلسفي خاص خود دارد. اگر ساخت مادي اجتماع بر پايه فكر فلسفي و سنت‌هاي تاريخي كه موجد تداوم فرهنگي است قرار نگيرد، تعارض به بار مي‌آورد. از اين رو اعتقاد بر اين است كه تمدن را نمي‌شود وارد كرد، بلكه بايد آن را توليد كرد. بر اساس اين تئوري هنر را نيز نمي‌توان وارد كرد. ملت هنرمند خود سازنده هنرند، نه واردكننده آن. جامعه متمدن جامعه‌اي است كه فرهنگ آن توانايي زايش تمدن يا ساخت مادي را داشته باشد يا حداقل فرهنگ آن جامعه بتواند به تعامل منطقي با فرآيندها و فرآورده‌هاي تمدن جديد برسد. به نظر مي‌رسد براي مواجهه با جهاني‌سازي غربي و تحميلي بايد بنياد‌هاي فرهنگ مهاجم را به درستي فهم كرد و نسبت آن را با پديده پيشرفت‌هاي نوين و امروزي سنجيد. از ديدگاه شما، شناخت ما از اين‌گونه فرهنگي بايد برچه عناصري متمركز باشد تا فارغ اين فرهنگ با ساير فرهنگ‌ها به دست آيد؟ فرهنگ و تمدن غرب، هماره يك فرهنگ و فلسفه فعال بوده است و برخلاف فلسفه و فرهنگ متعلق به تمدن‌هاي عقب‌مانده از كاروان‌ پيشرفت‌هاي بشري از ساخت مادي و فيزيكال تمدن منتزع نيست بلكه بنياد آن محسوب مي‌شود. اين تمدن ميراث‌دار هستي‌شناسي ويژه‌اي است و در حوزه‌هاي عديده فعاليت و تفكر بشري مانند هنر صاحب رأي، ايده و مكتب است. روند جهاني‌سازي هنر غربي پا به پاي جهاني‌سازي فرهنگ و تمدن آن ظهور يافته و متكامل شده است. هنر اروپايي ـ امريكايي كه در اينجا از آن به هنر غربي ياد مي‌كنيم، به مثابه يكي از ابعاد و چهره‌هاي فرهنگ و تمدن غربي به موازات گسترش فرهنگ سكولار غرب از رنسانس گسترش يافت. اين هنر با عوامل جامعه غربي يعني رشد اقتصادي و شكل‌گيري طبقه سوداگر رشد وسايل ارتباط جمعي و فاصله‌گيري تدريجي از تفكر ديني رابطه تعاملي داشته است. به موازات تسلط فناورانه و اقتصادي غرب بر كشورهاي شرقي تسلط فرهنگي و هنري غرب نيز تدريجاً شكل گرفت و به‌سرعت رو به پيشرفت گذاشت، ‌طوري كه مباني زيباشناسي هنر غربي، غايات، ابزار و ماده هنري، موضوعات و هستي‌شناسي هنر غربي كه زماني در قاره اروپا محصور بود و از آن تحت عنوان هنر اروپايي ياد مي‌شد، اينك تا حد زيادي جهاني شده است. هرچند فرهنگ و هنر اسلامي هيچ‌گاه جهاني‌سازي به مفهوم مورد اشاره شما نداشته اما به دليل جذابيت‌هاي ماهوي و جوهري آن، به خودي خود و دست كم در عرصه‌هايي جهاني شده است. اين زمانه طبيعي تا چه ميزان مي‌تواند راه را برجهاني‌سازي غربي ببندد؟ هنر ايران اسلامي نيز تا عصر صفويه در پيوندي عميق با انديشه و اعتقادات مذهبي و فرهنگي همواره آميزه ارزشمندي را ارائه كرده است. ايران همواره چهارراه حوادث تاريخي بوده است كه اقوام و تمدن‌هاي گوناگون از آن عبور كرده‌اند. ايران از ديرباز كانون ارتباط جهاني و حلقه مهم اتصال بين فرهنگ‌هاي پرمايه قديم بوده است. ايرانيان طي هزاران سال گشت و گذار در ميان اقوام گوناگون جهان و پذيرش فرهنگ‌ها و تمدن‌ها و رويارويي مستقيم با حاملان و دفع عناصر فرهنگي كارآمد و كارساز اقوام ديگر در پي جذب و ذوب آن در فرهنگ خودي بوده‌اند. در واقع يكي از دلايل ايرانيان براي پذيرش اسلام جهان‌نگري و جهانشمولي اسلام بود. بعد از پذيرش اسلام روحيه همزيستي مسالمت‌آميز با پيروان اديان ديگر و احترام به فرهنگ‌هاي گوناگون در ميان ايرانيان مسلمان تقويت شد اما نگاهي به تاريخ ايران نشان مي‌دهد از زماني كه انديشه ايراني در اواخر صفويه رو به اضمحلال رفت، هنر ايراني نيز به افول گرايش يافت و خلأ آن را به‌تدريج هنر غربي پر كرد و در امتداد سوداي جهاني شدن يكايك عرصه‌هاي حضور هنر ايران را تسخير كرد و هنري را پي افكند كه هنر معاصر ايراني در امتداد آن شكل گرفته است. علت اين اتفاق چه بود؟علت تاريخي را عرض مي‌كنم. اگر پس از صفويه هنر ايراني اندك اندك از حس و حال تاريخي خود فاصله گرفت و هويت آن به افول گراييد، به اين دليل بود كه تاريخ تفكر و هستي‌شناسي اسلامي ايران به صورت يك گفتمان عملي و نظري نزول كرد و جاي خود را به گفتمان وارداتي از اروپا داد. به اين بنگريم كه افول تاريخ فكر ايراني با اتمام سلسله فلاسفه صاحب مكتب ـ مكتب به معناي واقعي و فلسفي آن ـ نظير ملاصدرا، ميرداماد، ميرفندرسكي و غيره در پايان عصر صفوي مقارن است. شكل‌گيري هنر التقاطي پس از صفويه كه نتيجه آهنگ جهاني‌سازي غرب در ايران بود، در تعامل منطقي با ارزش‌هاي فلسفي هنر سنتي ملي ايران قرار نگرفت بلكه رو در روي آن ايستاد و به همين دليل ايجاد تعارض كرد. هنر ايراني پس از صفويه در جريان توفنده و نيرومند جهاني‌سازي تمدن و فرهنگ غربي رو به استحاله گذاشت، به‌تدريج از خاستگاه‌هاي فكري و فرهنگي خود كه هويت‌بخش اين هنر بود، فاصله گرفت و به هنري بي‌هويت بدل شد. اگرچه در فاصله پايان صفويه تا زمان حاضر در هنر ايراني تجربه‌هاي ايراني خوب و حتي گاهي اصيل به وقوع پيوست، هنر ايراني نتوانست به معناي واقعي كلمه يك مكتب اصيل هنري تأسيس كند زيرا تأسيس يك مكتب اصيل هنري در گرو حضور و زايا بودن ريشه‌هاي فرهنگ و تمدن اصيل است. در ادوار بعدي ـ مثلاً در دوره قاجار ـ هنر ايراني درچه شرايطي قرار داشت؟آيا همچنان قوس نزولي طي كرد؟ هنر پس از صفويه ـ به‌ويژه هنر در دوران قاجار ـ حد فاصل بين هنر سنتي اصيل و هنر وارداتي غربي است و از اين رو جنبه التقاطي دارد. در دوره قاجار علي‌الخصوص از زمان محمدشاه و دوره ناصري با پشت كردن به هنر سنتي تعمداً به سوي هنر اروپايي آغوش گشودند. جريان اروپايي هنر در دامان گفتمان روشنفكري دربار ناصري پرورده شد، نظام گرفت و با اتكا به پول و قدرت دربار ترويج يافت. قاعدتاً پس از پيدايش مشروطيت و سپس در دوره پهلوي، فرآيند هنر وابسته و تحميلي اوج گرفت. اين اوج‌گيري با چه محمل‌هايي روي داد؟ به طور مشخص جريان روشنفكري وابسته، تاچه ميزان درآن نقش‌آفريني كرد؟ پس از انقلاب مشروطيت و اضمحلال دربار سنتي ايران، جريان هنر غربي وابسته به دربار نيز به انتهاي خود رسيد و اين هنر در جامعه به عنوان يك جريان فعال اجتماعي از ابعاد وسيع‌تري برخوردار شد. در دوران پهلوي وجه سنتي اين هنر تضعيف و وجه غربي و مدرنيستي آن به‌شدت تقويت شد. هنر التقاطي ايراني ـ اروپايي بر محمل جريان روشنفكري ايراني شكل گرفت و ترويج يافت. مقارن به افول اقتدار هنر سنتي و قدرت گرفتن هنر غربي در ايران اين هنر نتوانست با مخاطب ايراني همان گونه كه هنر سنتي ارتباط برقرار مي‌كرد، ارتباط برقرار سازد. از اين تاريخ به بعد معضلي در هنر ايراني شكل گرفت كه بحق از آن با عنوان بحران هويت ياد شده است. بحران هويت در هنر به معناي جداافتادگي هنر مسلط از توده مخاطب است كه ريشه‌هاي اين هنر غيربومي است. در چنين وضعي يك پديده به نام هنر وجود دارد و مسلط است اما در باورها، سلايق، ذائقه هنري و اعتقادات ملي ريشه ندارد يا به صورت ضعيفي به آن مرتبط است. در نتيجه در كشور ما ميان هنر سنتي و هنر معاصر تفاوت عمده‌اي وجود دارد. علت آن است كه اين دو هنر از دو آبشخور فلسفي، جغرافيايي و ذوقي متفاوت سيراب مي‌شوند كه گاه اساساً جلوه‌هاي هنري كاملاً مغاير يكديگر را بروز مي‌دهند. هنر متناسب با جوهره و ذات فرهنگي و اعتقادي ايرانيان، نهايتاً چه شرايطي پيدا كرد؟ همانطور كه عرض كردم، هنر ايراني كه متناسب با سير تاريخي فرهنگ در تعامل نزديك با اقتضائات سياسي، اجتماعي و فرهنگي شكل گرفت و تكامل يافت، پس از دوران صفويه با ترويج فرهنگ غربي اندك اندك دچار دگرديسي شد و از حركت باز ايستاد اما جامعه از حركت باز نايستاد و اقتضائات جديد و نيازهاي نويني پيدا شد كه هنر سنتي از حركت باز ايستاده نتوانست پاسخگوي آنها باشد. هنر متأثر از روح هنر اروپايي اندك اندك اتصالات خود را با منابع تغذيه‌كننده ملي ـ مذهبي از دست داد. هنر به گفته بندتو كروچه، فيلسوف ايتاليايي با شهود سر و كار دارد و از آنجا كه هنر سنتي ايران نتيجه شهود ايراني و برآيند عملكرد فاكتورهاي فلسفي، فرهنگي و روان‌شناختي ايرانيان و ترجمان روحيه ملي ماست، در قبال هنري وارداتي غربي كه با ذائقه تاريخي ايرانيان مغاير بود، ارتباط برقرار نكرد و منجر به ظهور مقاومت‌هايي در مخاطبان شد. اين مقاومت بحراني به بار آورد كه از آن به بحران هويت تعبير شد. مهم‌ترين نتيجه اين صيرورت هنري چه بود؟ اين اتفاق چه تأثيراتي بر ساحت هنرايراني برجاي گذاشت؟ مهم‌ترين تظاهر و پيامد بحران هويت در هنر معاصر ايران جدافتادگي هنر از عامه مخاطبان است. شكاف بين هنر و مخاطبان ايراني هيچ‌گاه بدين حد گسترده نبود. مردم ايران در طول تاريخ در هنر سنتي خود محصور و محاط بودند و هيچ گاه حس جداافتادگي مجال بروز نمي‌يافت. اصولاً تعريف هنر در جامعه ايراني با تعريف هنر در غرب معاصر به‌كلي متفاوت بود، اما امروزه صدور مستقيم آثار هنري غرب و ترويج هنر اروپايي توسط هنرمندان بومي جوامع شرقي كه تحصيلكرده دانشگاه‌هاي غربي بوده‌اند، اندك اندك ذائقه مخاطبان بومي را تغيير داده و عرصه را براي هنر غربي فراخ‌تر و براي هنر سنتي تنگ‌تر كرده است. در نتيجه نكته بسيار مهمي كه در جمع‌بندي اين مطالب بايد به آن اشاره كرد، اين است كه هنر غربي به موازات تكامل فرهنگ و تمدن غرب شكل گرفته و تكامل يافته است، بنابراين با اقتضائات مادي، معنوي و روح تمدن غرب موافقت و مؤانست دارد. علاوه براين، بررسي خاستگاه‌ها و زمينه‌هاي اجتماعي شكل‌گيري و رشد هنر غربي در ايران كه نتيجه گفتمان جهاني‌سازي اروپايي امريكايي بود، نشان مي‌دهد بانيان اين جريان غفلتاً يا تعمداً اسلام و باورهاي اسلامي را در مردم به عنوان مخاطبان هنر ناديده گرفتند. اين منبع در حقيقت هويت‌بخش هنر ايراني بود. واقعيت اين است كه اعتقادات اسلامي در هنر سنتي ايراني تنها در حيطه محتواي هنر نقش بازي نمي‌كند بلكه كالبد، ساختار، تكنيك‌ها، قالب بياني و كلاً هويت زيباشناختي هنر ايراني، برآمده از اعتقادات اسلامي است. هنر مدرن متأثر از غرب نتوانست در ايران نهادينه شود زيرا ذائقه توده مخاطبان هنر كه با هنر اسلامي آميخته بود، نمي‌توانست به‌سادگي تغيير يابد و با روح هنر التقاطي غربي ـ ايراني همدلي كند و انس بگيرد. در نتيجه يكي از تحولات اساسي در جامعه‌شناسي هنر ايراني دوران معاصر فاصله بين هنر رايج و توده مردم و ميان بسياري از آفرينشگران اين هنر با مردم است. اين مقوله در تفاوت خاستگاه‌هاي هنر و هنرمندان از يك سو و مخاطبان هنر از سوي ديگر ريشه دارد. به اين ترتيب روح جهاني‌سازي در هنر با استقلال هنري در ايران در تعارض است. هنر جهاني غربي اقتضاي يكسان‌سازي (unification) را دارد. هنري است با تعامل و ارتباط ضعيف با علايق، سلايق، روحيه و باورهاي اسلامي، در حالي كه هنر سنتي زائيده روحيه ملي و تكامل‌يافته در متن علايق ملي و منابع فرهنگ ملي است. هنر جهاني غربي شاهراهي يكطرفه است كه تنها صادركننده است و در مسير خود معمولاً از هنر سنتي ملت‌ها مگر در حد لعاب و شكل ظاهري چيزي باقي نمي‌گذارد. ذكر اين نكته اهميت دارد كه نفي جهاني‌سازي در هنر به معناي چشم بستن بر تحولات جهاني هنر و حتي هنر غربي نيست بلكه به معناي درك صحيح آن و استحاله هنر جهاني و غرب در روح و فرهنگ ايراني است و نه به‌عكس. لازمه نيل به اين هدف داشتن ‌هاضمه نيرومند فرهنگي از طريق حيات بخشيدن به رسوم ديني و ملي معقول و دگرگون كردن آن هنر طبق منابع و باورهاي اعتقادي است؛ دقيقاً همان كاري كه هنر ايراني در طول تاريخ خود با هنر بين‌النهريني، آشوري، يوناني، هندي و چيني كرد، به عبارت ديگر همواره در طول تاريخ فرهنگ‌ها و هنرها از هم تأثير پذيرفته‌اند. چنانچه اين تأثيرپذيري به شكل آگاهانه و خودخواسته و از ميان گنجينه مشترك بينافرهنگي اقتباس شود، مي‌توان شاهد ظهور هنري جهاني بود كه از سطح هنر تك‌فرهنگي فراتر رود و از قابليت درك فرافرهنگي برخوردار شود.

نویسنده : شاهد توحيدي 
منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: 08 ارديبهشت 1393 - 16:23





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن