واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
موزه عبرت وبلاگ > تاجیک، نصرت اله - نوشتن خاطراتم در قبل از سال 1357 و پیروزی انقلاب روبه اتمام است. دلم نمی اید تمامش کنم. دوران جذابی برای من است و هویت خود را در آن دوران می جویم. شخصیتم در آن دوران شکل گرفته است ولی نمی خواهم در گذشته بمانم. عشق و علاقه ام برای سر و سامان گرفتن امور مملکت نشان از آن است که روبه اینده دارم. از برنامه ام برای نوشتن و چاپ خاطرات، یکسالی عقب هستم. هنوز نوشتن خاطرات تلاشهای دوران سی و پنج سال اول انقلاب و تجربه دوران مدیریتهای گوناگونم مانده و خود را بدهکار نسل جوان میدانم. گذر ایام بعضی نکات ریز مربوط به بازجوئیها را از یادم برده است و اتمام نوشتن خاطرات به تاخیر افتاده. چندین بار در یکسال گذشته تلاش کرده ام که پرونده زندانم را ببینم تا خاطراتم را تکمیل کنم ولی متاسفانه تا حالا میسر نشده. دوستی قول داده کمک کند و دست خط و تقاضائی از من گرفته تا مقدمات اداری را طی کند.
سال گذشته وقتی وارد ایران شدم یکی از اولین جاهائی که رفتم موزه عبرت بود و مطلبی هم نوشتم که ایکاش در و دیوار سلولهای این مکان مخوف که حتی شنیدن نامش لرزه بر اندام مردم در دوران شاه می انداخت . در 35 سال اول استقرار نظام جمهوری اسلامی در ایران آنقدر مشغول و گرفتار فعالیتهای اجرائی و سیاسی بودم که فرصت نشده بود سراغ چنین سوابقی بروم. هفته گذشته دوستی از موزه عبرت تلفن زد و خواست با من مصاحبه ائی در زمینه سوابق دستگیریهایم داشته باشد.
امروز بعد از ظهر به کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک سابق که حالا موزه عبرت شده رفتم و سه ساعتی آنجا بودم. سئوالات در زمینه دستگیرها و زندانهای دوران رژیم شاه بود و آنچه بر زندانیان و خانواده هایشان در این سالها گذشته بود. زحمات و مشقاتی که برای آبیاری نهال مبارزه لازم و حیاتی بود و بدون آن تلاشها اکنون نیز یکی از گماشتگان آمریکا در منطقه محسوب میشدیم. ولی ایثار و از جان گذشتگی ازادیخواهان که بدنبال استقرار عدل، استقلال، آزادی و حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش بودند خیلی از معادلات را بهم زد.
محوطه ائی که پشت سر درب باغ ملی قرار دارد و بنام میدان مشق خوانده میشود و حتی قصر فتحعلی شاهی هم در انتهای آن قرار دارد تاریخچه جالبی دارد. نقش عجیبی ساختمانهائی که در این محوطه در دوران سلطنت رضا شاه توسط آلمانها ساخته شده در زندگی من دارد. از سال 1348 که به هنرستان صنعتی تهران که به هنرستان آلمانها معروف بود وارد شدم تا حالا 45 سال میشود. سه سالی که هنرستان میرفتم بارها از جلوی زندان کمیته رد میشدم و حس میکردم که فارغ از غوغای زندگی شهری غوغای دیگری در پشت دیوارها در جریان است. سال 1355 در سومین دستگیری ام نیز از درب میدان مشق و سر درب شهربانی که به عمارت پله سنگی معروف بود به داخل کمیته مشترک برده شدم و 4- 5 ماهی را در سلولهای انفرادی آنجا گذراندم تا بعد از اتمام بازجوئیها برای اعزام به دادگاه من را به زندان قصر فرستادند. بیشترین دوران خدمتی خود را نیز در وزارت امورخارجه در سی و اندی سال گذشته در همین محوطه گذرانده ام.
و هم اکنون نیز هر زمانیکه به این اطراف می ایم دلم میخواهد سری به سلولهای تنگ و تیره و تار آن بزنم! به پنجره کوچک آن نگاه کنم که با ورود نور مبارزه میکرد ولی در عوض منفذی بود تا ظهر ها صدای اذان مرحوم صبحدل که در حسینیه ارشاد اجرا کرده بود از مسجد امین السلطان در خیابان فردوسی کوچه کیهان به درون نه تنها سلول کمیته بلکه سلول جانم وارد شود و درد و غم شکنجه را فراموش کنم.
امروز وقتی مصاحبه تمام شد برادر مصاحبه گر قاب عکسی بدستم داد. عکسی بود که در شهریور 1355 وقتی دستگیر شدم و به هنگام ورود به کمیته مشترک و بعد از زدن موهایم با شماره دفتر زندان از من گرفته شده بود. هیچ موقع حتی در دوران تحصیل و دانش آموزی ام هم مویم را از ته نزده بودم. در زندان اوین هم در دستگیری اول و دوم از این عکسها گرفته بودند ولی مویم تراشیده نشده بود ولی من هرگز آن عکسها را ندیده ام. وقتی قاب عکس را نگاه میکردم جوانی 23 ساله را در مقابل خود میدیدم که نه تنها قرابتهائی با او دارم بلکه عاشق او هستم. هر چه بیشتر به عکس نگاه میکردم بیشتر به قرابتهای روحی پی میبردم. فقط 37 سال گذر زمان بین ما فاصله انداخته بود ولی از او خجالت نمیکشیدم که صرفا" گرد ایام را بر سر و روی او پاشیده ام. هم به او افتخار میکردم که اینچنین در سنین جوانی با صلابت جلوی دوربین ماشین سرکوب رژیم شاه و در داخل قتلگاه ترسناک رژیم ایستاده هم به خودم که نه استعداد و توانائیهای آن جوان و نه هیچ جوان دیگر را در این دوران 37 ساله از بین نبرده ام.
امروز این عکس را در بالا صفحه گذاشتم تا خوانندگان عزیز و مخصوصا" جوانها هم هر استنباطی از عکس و حالت چهره آن جوان سراپا شور و عشق دارند نظرشان را بنویسند و مطمئن باشند در تکمیل این متن و علی الخصوص مقایسه این پیر و آن جوان استفاده میکنم.
ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود خون دلها خورده ایم.
دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 - 03:36:22
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 102]