تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):مؤمن از اندك خدا خشنود مى شود و بسيارش او را ناراحت نمى كند و منافق از اندك خدا نا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845373384




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روایت بخشش یک اعدامی پای چوبه دار +عکس


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:




مردم در پچپچه‌اند. فردا روز اعدام است. اجرای حکم سه بار به تعویق افتاده و این بار یا اجرای حکم یا بخشش. مردان و زنان در کوچه و خیابان چشم در چشم می‌شوند، چشم‌ها لبریز از تردید و امید است، حرف‌ها آغشته به اضطراب. بچه‌های دبیرستان نور از آقای سالاری معلم‌شان می‌پرسند فردا چه می‌شود؟ جام جم سرا: هوا ابری است. ابری فشرده و انبوه و زمستانی. سرد است. نسیمی که از دریا به سمت بلوار دادسرا و زندان نور می‌وزد نشانی از بهار ندارد. کامیار سالاریان، مدیر عامل انجمن حمایت از حقوق زندانیان، در مسیر خانه مقتول در رفت‌وآمد است. مادر جوانِ ازدست‌رفته گفته: «نمی‌دانم. نمی‌توانم. تا آخرین لحظه هیچ‌چیز معلوم نیست.» چشم‌های مادرِ محکوم جان ندارد. هفت سال پیش درگیری جوان‌ها در چهارشنبه‌بازار شهر رنگ خون گرفت و زندگی پسر نوزده‌ساله‌اش در یک چاردیواری محصور شد. مادر عبدالله حسین‌زاده هرگز اجازه نداد کبری خانم به پایش بیفتد و التماس کند. به مریم خانم حق می‌داد، دو پسر داشت که یکی در تصادف از دست رفته بود و دیگری در این درگیری.

مادر، خواهرها، برادر و بستگان جلو در زندان ایستاده‌اند برای آخرین خداحافظی. کبری خانم چادر به کمر بسته. صدای کشیده‌ شدن دمپایی‌های پلاستیکی‌اش روی آسفالت با ناله‌های بی‌اختیار سینه‌اش هماهنگ است. «پسرم داغون شده. به پاهاش دستبند زده‌اند. توی سلول انفرادی است.»

سیزده‌ساله بود که عروس شد. مادر دو پسر و سه دختر است. دوازده سال پیش بیماری ام.اس شوهرش را خانه‌نشین کرد و کبری خانم نان‌آور خانه شد. «سال‌هاست در خانه‌های مردم کار می‌کنم، به‌جز بچه‌های خودم از بچه برادرم هم نگهداری می‌کنم. هشت‌نه سر عائله هستیم و یک خانه. نه زمین داریم و نه سرمایه. در شالیزار مردم کار کرده‌ام. با مصیبت دخترها را به خانه بخت فرستادم. بیماری شوهرم پیشرفته است نمی‌تواند کار بکند. خودم بارها او را آورده‌ام تهران و در بیمارستان بستری کرده‌ام.»

قرص آرام‌بخش را ته گلو می‌اندازد و جرعه‌ای آب می‌خورد. «اگر بگویند پسرت را می‌کشیم حق دارند. آن‌ها دو پسر از دست داده‌اند. اما اگر ببخشند کنیزی‌شان را می‌کنم. هر چه آن‌ها بخواهند. وقتی این اتفاق افتاد تا یکسال نمی‌توانستم از خانه بیرون بیایم. پسرم اهل دعوا نبود نمی‌دانم آن روز چه شده بود. بعد از حادثه هم که آمدند خانه وسایلش را گشتند هیچ چاقویی نداشت. هیچ‌چیز نداشت. او از کودکی جوشکاری کرده بود، سرش به کار خودش بود. آن روز می‌خواست برود عروسی دوستش…»

مریم علی‌نژاد چند سال از کبری خانم جوان‌تر است. صورت سفیدش در سیاهی روسری و چادر قاب شده. بیست‌ویک‌ساله بود که مادر شد. پسرش حسین روی ترک دوچرخه در خیابان رکاب می‌زد که با موتور تصادف کرد. چند سال بعد از این داغ، چهارشنبه روزی در بازار سرگرم خرید بود که خواهرزاده‌اش را مضطرب و هراسان دید. احساسی عجیب سراپایش را لرزاند، کیسه‌های خرید از دستش رها شد. سوار ماشین خواهرزاده شد، وقتی گفتند که در بازار دعوا شده ناگهان شکست. «همان‌جا شکستم. دست به دامن ائمه شدم اما کار از کار گذشته بود. در این سال‌ها خشم زیادی داشتم. شش‌هفت سال از حادثه می‌گذرد اما وکیل نگرفته‌ام، با خدا گفتم که تو قاضی باش و من وکیل.» شب انتظار آن شب آخرین شب است برای دو خانواده. کبری و فامیل و دخترانش قرآن به سر گرفته‌اند. خواهرها از دلهره گوشه‌های ناخن را به دندان کنده‌اند. خواهر کوچک‌تر دست‌ها را به هم می‌مالد. «خانم مداحی که آمده بود می‌گفت مادرش خیلی مهربان است. خدا کند به ما رحم کند. رنگ برادرم امروز پریده بود.»

تلفن‌ها زنگ می‌خورند. نگرانی از اجرای حکم، از چند هفته پیش، هنرمندان تهرانی را به تکاپو انداخته بود. خانواده حسین‌زاده بارها تأکید کرده بودند که هیچ‌‌وقت با دریافت پول راضی نخواهند شد، پس کسی حرف از پول نزند. با این همه هنرمندان سینمایی و ورزشکاران پولی جمع کردند و به حسابی ریختند تا ورزشگاه یا مدرسه‌ای ساخته‌ شود به نام عبداله حسین‌زاده. عبدالغنی حسین‌زاده، پدر مقتول، از ورزشکاران به‌نام شهر است. خبر اجرای حکم روز دوشنبه در خبرگزاری ایسنا منتشر شده. تلفن‌ها زنگ می‌خورد. با عادل فردوسی‌پور تماس گرفته می‌شود. شب اهالی نور و رویان در برنامه 90 می‌بینند که مجری برنامه از خانواده حسین‌زاده طلب گذشت می‌کند. فوتبالیست‌های نامی دست به تلفن می‌برند و با برنامه تماس می‌گیرند. همه این حرف‌ها برای این است که فردا دل مریم خانم و عبدالغنی نرم‌تر شود و پسر را که حالا بیست‌وشش‌ساله است ببخشند. دست‌های زبر کبری خانوم بی‌قرارند. «پشت در زندان داربست زده‌اند.» پسر در سلول تنهاست. نماز می‌خواند و نماز می‌خواند. دو ساعت پیش از اجرای حکم مردم دور داربست ایستاده‌اند. آسمان سیاه است. صدای «یا حسین» تا امواج دریا کشیده‌ می‌شود. اشک بر چشم کبری خانم خشکیده. سه خواهر قرآن‌به‌دست در سه گوشه میدان اعدام فریاد می‌زنند. دریا می‌جوشد. گروهی از مردان در بالای شیروانی‌ها جا گرفته‌اند. با هر بار چرخیدن لولای درِ زندان نگاه‌ها به درگاه برمی‌گردد و صداها بلندتر می‌شود، «یا امام زمان». عبدالغنی و همسرش داخل زندان هستند. مریم خانم با شنیدن فریاد یا حسین گریه می‌کند. اشک بر چشم کبری خانم خشکیده. روزی زمین نشسته، انگار کودکی که بی‌خیال پاها را روی زمین کشیده و به فکر بازی است. پدر محکوم روی تپه‌ای ماسه نشسته و عصا را زیر چانه زده. برادر دست بر میله‌ها می‌‌کوبد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 105]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن