تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 15 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):اگر در عُمرت دو روز مهلت داده شدى ، يك روز آن را براى ادب خود قرار ده تا از آن بر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1838124352




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ثروت شده بی مایه و صحّت شده بیمار


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ثروت شده بی مایه و صحّت شده بیمارشعری از ادیب الممالک فراهانی
ثروت شده بی مایه و صحّت شده بیمار
برخیـز شتـربانا، بربنـد کجـاوه کز چرخ عیان گشـت همی رایَتِ کاوه از شاخ شجر برخاست آوای چکاوه وز طولِ سفر حسرتِ من گشت علاوه بگذر به شتاب انـدر از رود سَماوه (1) در دیـده ی من بنگـر دریاچـه ی ساوه وز سینه ام آتشکده ی پارس نمـودار ماییـم که از پادشهان باج گرفتیـم زان پس که از ایشان کمر و تاج گرفتیم دیهیم (2) و سریر (3) از گُهَر و عاج (4) گرفتیم اموال و ذخـایرشـان تـاراج (5) گرفتیم وز پیکرشـان دیبَـه (6) و دیباج (7) گرفتیم ماییـم کـه از دریـا امـواج گرفتیم و اندیشه نکردیم ز طوفان و ز تَیـار (8) در چین و خُتَن (9) وِلوِله از هیبتِ ما بود در مصر و عَدَن (10) غلغله از شوکت ما بود 
ثروت شده بی مایه و صحّت شده بیمار
در اندلس و روم عیان قدرت ما بود غَرناطـه (11) و اِشبیـلیـه  (12) در طاعت ما بود صقلیه (13) نـهان در کنف رایتِ ما بود فرمـانِ همـایونِ قضـا آیـتِ ما بود جاری به زمین و فلک و ثابت و سیار خاک عـرب از مشرقِ اقصی گذراندیم وز ناحیـه ی غـرب بـه اِفریقیه راندیم دریای شـمالی را بر شـرق نشاندیم وز بحر جنـوبی به فلک گرد فشاندیم هند از کف هندو، ختن از ترک ستاندیم ماییـم که از خـاک بر افلاک رساندیم نام هنر و رسـم ِ کَـرَم را به سزاوار امروز گرفتار غـم و محنـت و رنجیم در داو فَـرَه باختـه انـدر شش و پنجیم با ناله و افسـوس در این دیر سپنجیم چون زلف عروسان همه در چین و شکنجیم 
ثروت شده بی مایه و صحّت شده بیمار
هم سوخته کاشانه و هم باخته گنجیم ماییـم که در سوگ و طرب قافیه سنجیم جغـدیم به ویرانه، هزاریم به گلـزار ماهت به محاق اندر و شاهت به غری شد وز باغ تو ریحان و سپرغم سپری شد انـده ز سفـر آمد و شادی سفری شد دیوانه به دیوان تو گستاخ و جری شد وان اهرمـن شـوم به خرگاه پـری شد پیـراهن نسرین، تن گلبرگ تری شد آلوده به خون دل و چاک از ستم خـار مرغان بسـاتیـن را منقـار بریدند اوراق ریاحیـن را طومـار دریدند گاوان شکم خـواره به گلزار چریدند گرگان ز پی یوسف بسیـار دویدند تا عاقبت او را سـوی بازار کشیدند یاران بفروختندش و اغیـار خریدند 
ثروت شده بی مایه و صحّت شده بیمار
  آوخ ز فروشنـده، دریغـا ز خـریدار افسوس که این مزرعـه را آب گرفته دهقـان مصیبت زده را خـواب گرفته خـون دل ما رنگ مِـیِ ناب گرفته وز سـوزشِ تب، پیکرمان تاب گرفته رخسـار هنر گونه ی مهتـاب گرفته چشـمان خِرَد پـرده ز خوناب گرفته ثروت شده بی مایه و صحّت شده بیمار (14) پی نوشت ها: 1. وادی سماوه. [ س َ وَ ] (اِخ)بیابانی بین کوفه و شام است. شب تولّد حضرت رسول(ص) ناگهان پر از آب گردید: «... و از جمله کلیات وقایع که در شب میلاد آن شفیع روز معاد اتفاق افتاد، معدوم شدن دریاچه آب ساوه و جریان آب در وادی سماوه است. قبل از آن تاریخ به مدّت مدید آب در آن وادی کسی ندیده بود. در آن شب شکستی در طاق کسری افتاد..» (حبیب السیر /چ تهران /ص 102). 2. دیهیم: تاج مخصوص پادشاهان. (برهان و ناظم الاطباء). اصل کلمه داهیم بود. دیهیم، داهی یا داهم اماله ی آن است. (انجمن آرا، آنندراج و غیاث). داهیم. (شرفنامه منیری، اوبهی). بساک. افسر. (اوبهی). دهخدا  در یادداشتی نویسد: این کلمه بی شک با «دیادما»ی اغریقی از یک اصل است و معنی آن نزد یونانیان و هم نزد ایرانیان "پیشانی بند و عصابه" است که البته جواهرنشان بوده است. 3. سریر. [ س َ ] (ع اِ) اورنگ و تخت. (برهان). تخت پادشاه. (جهانگیری). تخت و اورنگ و سریر فعیل به معنی مفعول است مشتق از سَر به معنی بریدن است پس به اعتبار بریدن و تراشیدن چوب تخت را سریر گویند. (غیاث اللغات) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب). ج، اَسِرَّه، سُرُر. (منتهی الارب). تخت آراسته. (دهار) 4. عاج. (ع اِ) استخوان پشت دابه دریائی است یا آن باخه ای است که از آن دست برنجن و شانه ها سازند. عامه عاج را دندان فیل گویند. (منتهی الارب). لیث گوید: تنها دندان فیل را عاج گویند. (اقرب الموارد). عاج از جمله متاع های عمده تجارت صور بوده است. تخت سلیمان از عاج بود و در بناء خانه ها و اسباب و اثاث البیت مستعمل بود. بعضی را گمان است که مقصود از قصرهای عاج که در کتاب مزامیر مسطور است ظرفی چوبی است که به هیئت قصر از عاج تشکیل یافته یا با عاج مرصع گشته بود که از برای محافظت عطریات می ساختند. دور نیست که مقصود از قصری باشد که بیش تر اسباب هایش از عاج باشد. (قاموس کتاب مقدس) 5. تاراج. (اِ) غارت. (فرهنگ نظام) (شرفنامه  منیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات) (برهان) (لغت فرس اسدی). نهب. (انجمن آرا) (برهان). چپاول. (فرهنگ نظام). تارات. (برهان). یغماکردن. چاپیدن. چپو کردن. تاخت. تاختن. غارتیدن. اغاره. با لفظ دادن و کردن مستعمل است (آنندراج) و نیز با آوردن. مغاوره. غارت کردن. (منتهی الارب): و لف ّ عجاجته علیهم ؛ تاراج آورد بر آنها. (منتهی الارب). فاحت الغارة؛ فراخ شد تاراج. (منتهی الارب) 6. دیبه. [ ب َ ه ْ ] (اِ) مخفف دیباه است که نوعی از قماش ابریشمی گرانبها باشد و معرب آن دیبق است. (برهان). همان دیباه است. (شرفنامه  منیری). حریر نیک و «هَ» آخر کلمه بدل از الف است چنانچه خارا و خاره. (از غیاث) (از آنندراج) 7. دیباج. (معرب، اِ) جامه ای که تار و پود آن از حریر باشد، یکی آن دیباجه. فارسی معرب است. (از اقرب الموارد). مو?لف تاج العروس گوید ذکر این کلمه در احادیث بمعنای جامه های ابریشمی آمده است و از کلمه دیبای یا دیبا معرب شده و «ج » درآخر آن اضافه شده است و در شفاءالغلیل آورده است که کلمه  دیباج معرب دیوباف، بافته (دیو = جن) و ج ِ آن دیابیج و دبابیج است و ابن جنی بر اساس همین جمع احتمال داده است که اصل کلمه  «دبابیج » دباج بوده که بجهت ثقل «ب » بدل به «ی » شده است و بصورت دیابیج درآمده است. اما در دائرة المعارف اسلامی آمده است که این کلمه معرب از دیبا یا دیباه فارسی است و قول ارجح آن است که این کلمه ابتدا از طریق زبان آرامی وارد زبان عربی شده است و کلمه  دیباج قبل از اسلام شناخته شده بوده بدلیل آنکه در اشعار حسان بن ثابت یاد شده است و چون دیباج مشهور و زیبا و خوش منظر بوده است لذا این کلمه و کلمه  دیباجه را از برای مطلع قصیده یاآغاز کتاب استعاره نموده اند. (از دایرة المعارف اسلامی). دیباه. معرب از فارسی. (منتهی الارب). الدیباج اعجمی معرب و قدتکلمت به العرب. (المعرب جوالیقی ص 149). نوعی از جامه است و لغتی مولد است. (از لسان العرب). معرب دیباه و دیباه بزیادت هاء همین دیبا است و رساله  معربات نوشته که دیباج معرب دیبا است بزیادت کردن جیم در آخر. (از غیاث) (از آنندراج) 8. تیار. [ ت َی ْ یا ] (ع ص، اِ) موج دریا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). موج آب. (مهذب الاسماء): کالبحر یقذف بالتیار تیاراً. (اقرب الموارد): این بگفت و در کشتی آز نشست وبه دریای تیار قرین شد. (نقض الفضائح ص 174). چنگیزخان بنفس خویش بدان بلاد رسید و تیار بلا از لشکر تتاردر موج بود. (جهانگشای جوینی). || مرد متکبر شوریده عقل لاف زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازذیل اقرب الموارد): رجل تیار؛ ای تیاه. (ناظم الاطباء). || قطع عرقاً تیاراً؛ ای سریعالجریة. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). جلدرفتار و جهنده و مواج. (غیاث اللغات) (آنندراج). 9. ختن. [ خ ُ ت َ] (اِخ) بنابر قول یاقوت ختن که گاهی با تشدید تاء نیز می آید نام ولایتی است بزیر کاشغر و در پشت یوزَکَند. که از بلاد ترکستان بشمار می آید این ولایت وادئی است در بین جبال و وسط بلاد ترک و سلیمان بن داودبن سلیمان ابوداود معروف به حجاج ختنی منتسب بدین ناحیت است او از ابوعلی حسین بن علی بن سلیمان مرغینانی حدیث شنید و ابوحفص عمربن احمد نسفی میگوید وی بسال 522 هَ. ق. قصد دیدار من کرد. از این قول یاقوت که بگذریم قدیم ترین مرجع فارسی که ختن را برای ما معرفی می کندحدود العالم است که در قرن چهارم هَ. ق. تحریر یافته او میگوید: «ختن میان دو رود است اندر حدود وی مردمان اند وحشی و مردم خوار و بیشترین خواسته  ایشان قزاست و ملک ختن را هیئتی بزرگ است خویشتن را عظیم الترک و التبت خواند و بر حدی است که میان چین و تبت است. و این ملک ختن را حصبانی اند بر همه  اعمال او موکل و از این شهر هفتاد هزار مرد جنگی بیرون آید و سنگ یشم از رودهای ختن خیزد. (حدود العالم چ دکتر ستوده ص 630). متا?سفانه در مراجع جغرافیانویسان اسلامی غیر از آنچه گذشت مطالبی نیامده که وضع جغرافیایی آنرا بخوبی نشان دهد البته در تواریخ اسلامی بر حسب مورد ذکری ازین ولایت شده که کافی برای معرفی وضع جغرافیایی آن نیست مستوفی در نزهت القلوب نیز بتعریضی از این کشور گذشته و حتی لسترنج در سرزمینهای خلافت شرقی به واسطه  کمبود مدارک خود نتوانسته است وضع آنرا در دوره  حکومت اسلامی بیان کند . سامی در قاموس الاعلام ترکی وضع این ناحیه را در حدود صد سال پیش چنین وصف میکند: ختن امروز تابع دولت چین و از شهرهای مشهور ترکستان شرقی است. این ناحیه که در 300 کیلومتری جنوب شرقی یارکند و بر کنار چپ ختن دریا منشعب از نهر تاریم قرار دارد به ارتفاع 1370 متر از سطح دریا میباشد. عرض شمالی آن سی و هفت درجه و هفت دقیقه و پنجاه ثانیه و طول شرقی آن هفتاد وهفت درجه و چهل و هفت دقیقه است. اهالی آن مسلمان و ترک و بحدود چهل هزار نفر می باشند. مردم این ناحیه در بافندگی دست داشته و تجارت ابریشم و پنبه آنجا رونق بسزا دارد. از مشخصات ختن وجود آهوان صاحب مشک در بیابانهای اطراف آنجاست و صدرو این ماده از قدیم از این ناحیه موجب شهرت ختن در اکناف دنیای قدیم شده است. در کوههای اطراف ختن طلا و آهن و معدن زغال و سنگهای گرانبها وجود دارد و چون شهر ختن بر مسیر راه تجاری قدیم چین و ایران واقع است بسابق شهرت بسزایی در امور تجارتی داشته است. اهالی آن در زمان قدیم بحدود صدهزار نفر بوده اند و چندین بار بضد دول غاصب و ظالم چین قیام کرده و بر اثر این قیامها خرابیهای بسیار دیده اند و بزمانی نیز حکومت خانی تشکیل داده ولی در 1290 م. جزو حکومت ترکستان مشرقی که بزعامت اتالق غازی یعقوب بک تشکیل شده بود درآمده ولی متعاقب آن با کاشغر باز بزیر سلطه  حکومت چین قرار گرفته اند. اطراف آن بوسیله ختن دریا و قره قاش که منشعب از ختن دریاست مشروب می شود و بر اثر آن این ناحیه بسیار سرسبز است. محصولات کشاورزی ختن گندم و برنج و امثال آن می باشد. درختان توت فراوان در اطراف ختن موجب زیادی کرم ابریشم و فراوانی و رونق ابریشم در این ناحیه شده است. در ادبیات فارسی ختن از جهت مشک خیزی و داشتن شاهدان و خوبرویان خود اهمیت بسزا داشته و مورد توجه بوده است رجوع بشرفنامه منیری در این ماده شود.  10. عدن. [ ع َ دَ ] (اِخ) شهری است از شهرهای مشهور عربستان واقع بر ساحل دریای هند از جانب یمن. منطقه ای است که تا حدودی کم آب است، آب مشروب آنها از چشمه و رود تا?مین می شود. وضع تجارتی خوبی دارد و محل تجمع تجار و مراکب هندی است. از محصولات آن قهوه است که صادر میشود. و مروارید خوب از آنجا حاصل می شود. و به قول ابومحمد الحسن بن احمد الهذانی، عدن قدیم ترین بازارهای عرب است و آن ساحلی است که کوهی بدان احاطه کرده است و راه آن تنها از طریق باب بزبرالحدید به بیان رفت و آمد می شود. بین عدن و صنعاء 68 فرسخ است. (از معجم البلدان و تاریخ ادبیات ایران ادوارد براون ج 3 ص 334 و حدود العالم). در منجد آرد:عدن اطلاق بر چند محل شود یکی عدن بمعنی بهشت است و دیگری شهری است، واقع در جنوب غربی جزیره ءالعرب 1960کیلومتر مساحت تقریبی آن است و یکصد و سی هزار نفر جمعیت دارد و به سال 1937 جزء مستعمرات انگلستان قرار گرفت و اداره آن به عهده  حاکمی که از طرف دولت بریتانیا معین می شد واگذار شد و سکنه  قسمت عدن شرقی 300000 نفر می باشد، و دیگر اطلاق بر منطقه حضرموت وجزیره  سقطرة می شود که دارای امارات مستقلی است زیرنفوذ دولت بریتانیا و جمعیت عدن غربی 35000 نفر است بطور تقریب و نیز منطقه  دیگری است در جزیره  عربی،واقع در جنوب غربی بین یمن وحضرموت در تنگه باب المندب که دارای شیوخ و امارات مستقل است زیر نفوذ دولت بریتانیا و خلیج عدن دریائی بین سواحل سومالی شرقی و مناطق عدن که غرباً به طرف بحر احمر سرازیر می شود و شرقاً به طرف اقیانوس هند. (از المنجد و کیهان سالانه، ص 270): و چون یمن و حبشه بگرفت قصد عدن کرد و آن را بگرفت. (فارسنامه  ابن البلخی ص 96). 11. غرناطه. [ غ َ طَ ] (اِخ)  شهری است به اندلس (اسپانیا) یا آن لحن است وصواب اغرناطه می باشد، و معنای آن به زبان اندلسی انار است. (از منتهی الارب). جوهری و صاحب لسان آن را نیاورده اند و یاقوت و صاغانی گویند که آن شهری است به اندلس، و صاحب «عباب » اغرناطه را به زیادت الف صحیح دانسته است و حذف الف لغت عامی است، و شیخ ما گوید:غرناطه غلط نیست بلکه شهر به هر دو نام نامیده شده است و معنای آن به زبان اندلسی و به قول بعضی به زبان عجم اندلس انار است ، اما غرناطه، دمشق بلاد اندلس و مورد توجه مردم می باشد، و اگر جز چمنهای طویل و عریض و رودخانه  شنیل  که خداوند بدان شهر بخشیده است  چیز دیگری نداشت. 12. اشبیلیه 13. جزیره  صقلیه. [ج َ رَ ی ِ ص ِ ق ِل ْ لی َ ] (اِخ) اندر دریای روم به نزدیکی رومیه است. کوهی بزرگ از گرد این جزیره برآید وخزینه رومیان اندرین جزیره بودی اندر قدیم از استواری این جزیره. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 23). رجوع به سیسیل و فهرست ترجمه  مقدمه ابن خلدون شود.تهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی - بخش ادبیات تبیان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 311]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن