واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا:
سالمندانی که رییس جمهور میهمانشان بود تهران- ایرنا- چشم های پیرزن همچون موهایش سپید است و بینایی ندارد، خیره به نقطه ای مانده، صدا می زند، پیمان... پاسخی نمی شنود، با نگاهی بی فروغ اما پرمعنا بر مبل تکیه می دهد.
به گزارش خبرنگار سیاسی ایرنا، رییس جمهوری امروز پنج شنبه همزمان با سالروز شهادت حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا (س) به آسایشگاه سالمندان مهرورزان واقع در منطقه ولنجک در شمال تهران رفت تا در دیداری سمبلیک از سالمندان زن و مرد این مرکز عیادت کند.
***پرده اول:
نامش ثریا و قهرمان ژیمناستیک بوده است، تلاش می کند از جای خود بلند شود، اما پرستار به آرامی از او می خواهد که بر جایش بنشیند، بی هیچ حرفی به عقب بر می گردد. پس از دقیقه ای سکوت می گوید می خواهم برای خانه پیغامی بگذارم.
به خیالش کسی به او نزدیک می شود، از جای خود بر می خیزد، لبخند می زند، دوباره صدا می کند پیمان، اما باز بی پاسخ می ماند، از پرستار می خواهد که بلند شود و راه برود، چند گام بر می دارد، به دو پله می رسد پرستار می گوید به پله رسیده ایم مراقب باشید، پایش را بیش از اندازه پله بلند می کند، می ترسد، همچون ترس از تنهایی که اکنون در آن به سر می برد، منصرف می شود و می خواهد به جای خود بازگردد.
***پرده دوم:
گوشه ای نشسته و منتظر حضور رییس جمهوری برای عیادت از سالمندان هستیم، خیره و متحیر مانده ام، پیر شدن و کاهش و زوال جسم و فکر چه بر سر انسان می آورد، اما بدتر از آن تنهایی و دوری از خانواده و فرزندان و سر کردن سالهای پایانی عمر در آسایشگاه درد انسان را عمیق تر می کند.
***پرده سوم:
آلزامیر یا همان فراموشی دارد، همانطور که دستش در دست پرستار است، به سمت دیوار می رود، می گوید می خواهم برای خانه پیغامی بگذارم، پرستار می گوید: اینجا دیوار است، پیرزن که روزی قهرمان ژیمناستیک بوده، می پرسد پس چه کنم؟، به من بگویید؛ جمله ای است که از دهان پرستار بیرون می آید، ثریا با لحنی بسیار موبانه پاسخ می دهد؛ محبت می کنید، سپس با لحنی بسیار جدی ادامه می دهد، «می خواهم به خانه بگویید ما جایی کار داریم و گیر کرده ایم، کمی دیرترک می رسیم، نگران نباشید.»
پیغام ثریا به پایان می رسد، بر روی مبل می نشیند و به خواسته پرستار که از او شعری را می خواهد، شروع به خواندن می کند با صدایی لرزان که بیشتر به نجوا شبیه است؛ تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه... شاید می خواهد این صدای نجوا وار را به آن سوی دیوارها جایی که فرزندش پیمان در آنجاست برساند.
***پرده چهارم:
«اجازه بدید کنار این خانم جوان بنشینم دلم شاد شه»، این را می گوید و کنارم می نشیند، چی می نویسی دخترم، نمی تونم بخونم نوشته ها برام مثل مورچه است، از گذشته ها می گوید، روزگاری را که معلم مدرسه بوده از کلاس دوم تا ششم، ادامه می دهد: دخترمن 300 متر خونه داره آدم کیف می کنه وقتی می ره تو اون خونه . 4 تا بچه دارم، دخترام دانمارکن و پسرام انگلیس، خواهرام هم اونجان، 7 ساله دخترم رو ندیدم. سنگینی و سختی این جمله ساده و کوتاه گلویش را می فشارد، گریه می کند. پرستار او را آرام می کند...
***...و پرده آخر:
همه زنان و مردان سالمندی که در این آسایشگاه به سر می برند، تحصیل کرده هستند، دکترای ادبیات فارسی، پیرمردی که 32 سال سدسازی را در کارنامه خود دارد و تحصیل کرده دانشگاه کالیفرنیاست، همسر نخستین مربی فوتبال ایران، ماما، قهرمان ژیمناستیک، استاد دانشگاه، پزشک و بسیاری دیگر .....
رییس جمهوری می رسد، از همه احوالپرسی و عیادت می کند، از اهمیت توجه به سالمندان می گوید، از اینکه همه این دوران را می گذرانیم؛ کودکی، جوانی، فعال بودن، بزرگسالی و در نهایت کهنسالی .....
زهرا امیری
سیام**9012 ** 1418
انتهای پیام /*
: ارتباط با سردبير
[email protected]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 77]