تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 15 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):فرزندم از خواندن قرآن غافل مباش، زيرا كه قرآن دل را زنده مى كند و از فحشاء و زشتى ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1838088316




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شعری از اخوان ثالث درباره تاریخ/ جز پدرم آیا کسی را می‌شناسم من، کز نیاکانم سخن گفتم؟


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: تاریخ  - این شعر را از مجموعه "آخر شاهنامه" مرحوم اخوان ثالث انتخاب کرده ایم که شعرش هنوز زنده است. پوستینی کهنه دارم منیادگاری ژنده‌پیر از روزگارانی غبار آلودسالخوردی جاودان مانندمانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود جز پدرم آیا کسی را می‌شناسم منکز نیاکانم سخن گفتم؟نزد آن قومی که ذرات شرف، در خانه‌ی خونشانکرده جا را بهر هر چیز دگر، حتی برای آدمیّت، تنگخنده دارد از نیاکانی سخن گفتن، که من گفتم جز پدرم آریمن نیای دیگری نشناختم هرگزنیز او چون من سخن می‌گفتهمچنین دنبال کن تا آن پدر جدّمکاندر اخم جنگلی، خمیازه‌ی کوهیروز و شب می‌گشت، یا می‌خفت این دبیر گیج و گول و کوردل: تاریختا مُذهّب دفترش را گاهگه می‌خواستبا پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالایدرعشه می‌افتادش اندر دستدر بَنان درفشانش کِلک شیرین سِلک می‌لرزیدحِبرش اندر مَحبَر پر لیقه چون سنگ سیه می‌بست زانکه فریاد امیر عادلی چون رعد بر می خاست:«هان، کجایی، ای عموی مهربان! بنویسماه نو را دوش ما، با چاکران، در نیمه شب دیدیممادیان سرخ یال ما سه کرّت تا سحر زاییددر کدامین عهد بوده ست اینچنین، یا آنچنان، بنویس» لیک هیچت غم مباد از اینای عموی مهربان، تاریخ!پوستینی کهنه دارم من که می‌گویداز نیاکانم برایم داستان، تاریخ من یقین دارم که در رگهای منخون رسولی یا امامی نیستنیز خون هیچ خان و پادشاهی نیستوین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت:«کاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست» پوستینی کهنه دارم منسالخوردی جاودان مانندمرده ریگی داستانگوی از نیاکانم، که شب تا روزگویدم چون و نگوید چند سالها زین پیشتر در ساحل پر حاصل جیحونبس پدرم از جان و دل کوشیدتا مگر کاین پوستین را نو کند بنیاداو چنین می گفت و بودش یادداشت کم کم شبکلاه و جبّه‌ی من نو ترک می‌شدکشتگاهم برگ و بر می داد ناگهان توفان خشمی با شکوه و سرخگون برخاستمن سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا بادتا گشودم چشم، دیدم تشنه لب بر ساحل خشک کشفرودمپوستین کهنه‌ی دیرینه‌ام با مناندرون، ناچار، مالامال نور معرفت شد بازهم بدان سان کز ازل بودم باز او ماند و سه پـ .ـستان و گل زوفاباز او ماند و سکنگور و سیه دانهو آن بایین حجره زارانیکآنچه بینی در کتاب تحفه‌ی هندیهر یکی خوابیده او را در یکی خانه روز رحلت پوستینش را به ما بخشیدما پس از او پنج تن بودیممن بسان کاروانسالارشان بودمکاروانسالار ره نشناساوفتان، خیزانتا بدین غایت که بینی، راه پیمودیم سالها زین پیشتر من نیزخواستم کاین پوستین را نو کنم بنیادبا هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد«این مباد! آن باد!»ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست پوستینی کهنه دارم منیادگار از روزگارانی غبار آلودمانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود های، فرزندمبشنو و هُش‌داربعدِ من این سالخورد جاودان مانندبا بَر و دوش تو دارد کارلیک هیچت غم مباد از این کو ،کدامین جبّه‌ی زربَفت رنگین می‌شناسی توکز مُرَقّع پوستین کهنه‌ی من پاکتر باشد؟با کدامین خلعتش آیا بدل سازمکه‌ام نه در سودا ضرر باشد؟ آی دختر جان!همچنانش پاک و دور از رقعه‌ی آلودگان می‌دار /62




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 367]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن