واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: چتري بر سر اخلاق در روزهاي باراني
سوار شدن به تاكسي آنقدر تجربه تكرار شوندهاي است كه ممكن است حتي بسياري از ما به اين تجربه به چشم يك اتفاق و رويداد نگاه نكنيم. اما...
سوار شدن به تاكسي آنقدر تجربه تكرار شوندهاي است كه ممكن است حتي بسياري از ما به اين تجربه به چشم يك اتفاق و رويداد نگاه نكنيم. اما در همين تاكسي سوار شدنهاست كه ميتوان حرارت، تكاپو و جهتگيري لايههاي اجتماعي را دريافت. از لحن و حرفها و عكسالعملهاي مسافران و رانندهها و تنوع رفتارها در خيابان، از نوع سوار شدن و پياده شدنها تا اتفاقات ريز و درشت ديگر ميشود فهميد در اين شهر چه خبر است. مثلاً اگر رانندگان تاكسي ترجيح ميدهند در مسيرهاي طولاني، بيمسافر جولان بدهند و كسي را سوار نكنند تا بالاخره يكي پيدا شود كه شاه كليد گرهگشاي «دربست» بر لبانش جاري شود معني دارد. اين اتفاق علامتي و جهتي را به ما نشان ميدهد كه در جامعه وجود دارد يا مثلاً چرا بين بارش باران و برف و توجه تاكسيرانها و مسافركشها به مسافرها يك رابطه عكس وجود دارد؟ به اين معنا كه هر وقت باراني يا برفي ميبارد از بارش باران و برف به عنوان يك اهرم فشار عليه مسافر استفاده ميشود. چند وقت پيش سوار تاكسي شده بودم. مسيرم را به راننده گفته بودم و راننده هم جلوي پايم ترمز كرده بود. وقتي مسير را به راننده ميگويي و راننده هم ميپذيرد و ترمز ميكند و تو سوار ميشوي يعني كه راننده متعهد شده است تو را تا مقصد برساند اما آن روز راننده مرا به مقصد نرساند. احتمال ميدهيد چرا راننده مرا وسط راه از ماشين پياده كرده باشد؟ به خاطر خراب شدن ماشين؟ نه! به خاطر خبر بد ناگهاني كه به او دادهاند؟ نه! به خاطر اينكه من سيگار ميكشيدهام يا بلند بلند با تلفن همراهم صحبت ميكردهام؟ نه! به خاطر جر و بحث و سوءتفاهم بر سر يك شوخي؟ نه! بگذاريد بگويم آن روز چرا راننده مرا از تاكسي پياده كرد. ما نصف مسير را آمده بوديم. قرار بود راننده مرا تا ميدان هفتتير برساند. فقط من در تاكسي اين راننده حضور داشتم تا اينكه ابتداي خيابان مفتح، مسافري به راننده گفت مستقيم. راننده، مسافر را سوار كرد و مسافر هم بلافاصله كاغذي را نشان راننده داد و گفت من اهل اينجا نيستم، چطور ميتوانم به اين نشاني بروم. جايي كه مسافر ميخواست برود از جايي كه ما بوديم خيلي فاصله داشت. راننده گفت اينطوري نميتواني به آنجا بروي. مسافر هم با لحن مستأصلي گفت من آنجا را نميشناسم، خودتان ميتوانيد مرا ببريد؟ راننده گفت چرا نميبرم، فقط 20هزار تومان كرايهاش ميشود. مسافر هم اصلا ًچانه نزد، گفت برويم. حالا تنها فردي كه قاعدتاً در آن تاكسي مزاحم بود من بودم. حدس ميزدم كه عذر من خواسته خواهد شد، چون اگر اينطور نبود اصلاً راننده با وجود مسافر قبول نميكرد مسافر دربستي داشته باشد، مگر آن كه اول مسافر قبلي را به مقصدش برساند. همين طور هم شد. راننده بلافاصله رويش را به من برگرداند و گفت: جناب! ببخشيد، ميشه ازتون خواهش كنم از اينجا به بعد را خودتان برويد؟ اين بنده خدا جايي را نميشناسد، مسير شما هم چند قدم بيشتر نيست. ثواب دارد. بعد هم براي اينكه دست و دلبازياش را نشان دهد گفت كرايه هم از شما نميخواهم. كرايهام را دادم و از تاكسي پياده شدم، چون راه ديگري جز پياده شدن وجود نداشت. اين جور خواهشها مثل اجازه گرفتن بعضي رانندهها براي سيگار كشيدن است. از تو ميپرسند اشكالي ندارد من سيگار بكشم؟ بيچاره مسافر چه بگويد؟ مجبور است بگويد راحت باشيد، بسياري از آدمها هم قدرت نه گفتن و تحكم يك جواب منفي را ندارند يا حوصله حاشيههايي كه ممكن است اجازه ندادن به سيگار كشيدن يك راننده برايشان داشته باشد، بنابراين مجبورند كوتاه بيايند. البته اين مطلب دنبال متهم كردن يك صنف خاص نيست. مسلماً وقتي از زاويه ديد يك تاكسيران يا مسافركش به اين قضيه نگاه كنيم آنها هم حرفهاي بسياري براي گفتن خواهند داشت؛ از هزينههاي سرسامآور زندگي تا دشوار بودن رانندگي در ساعتهاي طولاني در خيابانهاي تهران و آلودگي هوا و سرما و گرما و سر و صدا و جر و بحث با مسافران بر سر كرايه و نظاير آن، اما چه كسي است كه نداند ما در زندگي جمعيمان چه گوهري را گم كردهايم كه مستوجب اين برخوردها ميشويم. گرهها بازشدني است، اگر اين گوهر به زندگي جمعي ما برگردد. آن وقت آن زني كه كودكي هم در آغوش گرفته مجبور نيست در يك هواي باراني يا برفي، دقايق طولاني كنار خيابان بايستد چون تاكسيها دوست دارند فقط يك كلمه بشنوند: دربست!
نویسنده : حسن فرامرزي
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: 10 اسفند 1392 - 11:26
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 88]