تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 13 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بزرگ ترين مصيبت ها، نادانى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837274098




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ماجرای گریه رهبر انقلاب در دوازده بهمن


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا:

ماجرای گریه رهبر انقلاب در دوازده بهمن تهران-ایرنا- وقتی که بعد از سالهای متمادی امام را من زیارت می کردم آن جا، ناگهان خستگی این چند ساله مثل این که از تن آدم خارج می شد. احساس می شد که همه آن آرزوها مجسم شده در وجود امام و با کمال صلابت و با یک تحقق واقعی و پیروزمندانه این جا در مقابل انسان تبلور پیدا کرده.


به گزارش شفاف، رهبر فرزانه انقلاب در تاریخ 24 دی 1362 مصاحبه ای با مجله اطلاعات هفتگی درباره خاطرات خویش از انقلاب انجام دادند که بازخوانی آن در این روزها که سالروز پیروزی انقلاب است، خالی از لطف نیست:

در آن روزها ما در یک حالت بُهت بودیم. در حالی که در همه فعالیتهای آن روزها ما طبعاً داخل بودیم. همان طور که می دانید ما عضو شورای انقلاب بودیم و یک حضور دائمی تقریباً وجود داشت. لکن یک حالت ناباوری و بهت بر همه ما حاکم بود. من یک چیزی بگویم که شاید شما تعجب بکنید.
من تا مدتی بعد از 22 بهمن هم که گذشته بود بارها به این فکر می افتادم که ما خوابیم یا بیدار. و تلاش می کردم که از خواب بیدار شوم. یعنی اگر خواب هستم، این رؤیای طلائی که بعدش لابد اگر آدم بیدار شود هر چه قدر خواهد بود خیلی ادامه پیدا نکند، اینقدر برای ما شگفت آور بود مسأله.
سجده ی شکر...
آن ساعتی که رادیو برای اول بار گفت صدای انقلاب اسلامی، یک همچی تعبیری. من تو ماشین داشتم از یک کارخانه ای می آمدم طرف مقرّ امام. یک کارخانه ای بود که عوامل اخلال گرِ فرصت طلب آن جا جمع شده بودند و شلوغی راه انداخته بودند و در بحبوحه انقلاب که هنوز شاید بختیار هم بود، آن روزهای مثلاً شاید هفدهم، هجدهم و مشکلات هنوز در نهایت شدت وجود داشت و هنوز هیچ کار انجام نشده بود اینها به فکر باج خواهی و باجگیری بودند. توی یک کارخانه ای راه افتاده بودند، تحریکات درست کرده بودند و اینها، ما رفتیم آن جا که یک مقداری سروسامان بدهیم. در مراجعت بود که رادیو اعلان کرد که صدای انقلاب اسلامی. من ماشین را نگه داشتم آمدم پائین روی زمین افتادم و سجده کردم. یعنی اینقدر برای ما غیر قابل تصور و غیر قابل باور بود. هر لحظه ای از آن لحظات یک مسأله داشت، به طوری که اگر من بخواهم خاطرات ذهنی خودم را در آن مثلاً بیست روزِ حول و حوش انقلاب بیان کنم یقیناً نمی توانم همه آن چه را که در ذهن و زندگی آن روزِ ما می گذشت را بیان کنم.
ورود امام!
روز ورود امام البته آن روزِ ورود ایشان که ما از دانشگاه، می دانید که متحصن بودیم در دانشگاه دیگر، می رفتیم خدمت امام، توی ماشین من یک وقتی خدمت خود امام هم گفتم همین را. همه خوشحال بودند، می خندیدند، بنده از نگرانیِ بر آنچه که برای امام ممکن است پیش بیاید بی اختیار اشک می ریختم و نمی دانستم که برای امام چی ممکن است پیش بیاید. چون یک تهدیدهایی هم وجود داشت.
بعد رفتیم وارد فرودگاه شدیم، با آن تفاصیل امام وارد شدند. به مجرد این که آرامش امام ظاهر شد نگرانیها و اضطراب ما به کلی برطرف شد. یعنی امام با آرامش خودشان به بنده و شاید به خیلی های دیگر که نگران بودند، آرامش بخشیدند.
وقتی که بعد از سالهای متمادی امام را من زیارت می کردم آن جا، ناگهان خستگی این چند ساله مثل این که از تن آدم خارج می شد. احساس می شد که همه آن آرزوها مجسم شده در وجود امام و با کمال صلابت و با یک تحقق واقعی و پیروزمندانه این جا در مقابل انسان تبلور پیدا کرده.
وقتی که آمدیم وارد شهر شدیم از فرودگاه و با آن تفاصیلی که خب همه شماها شاهد بودید و بحمداللَّه هنوز در ذهن همه مردم شاید آن قضایا زنده است، همان طور که می دانید امام عصری از بهشت زهرا رفتند به یک نقطه نامعلومی و برادرانمان حالا به طور مشخص، آقای ناطق نوری امام را در حقیقت ربودند و به یک مأمنی بردند که از احساسات مردم که می خواستند همه ابراز احساسات بکنند و امام از شب قبلش که از پاریس حرکت کرده بودند تا دم غروب، تقریباً دمادم غروب دائماً در حال فشار کار و حضور بودند و هیچ یک لحظه استراحت نکرده بودند یک مقداری استراحت بدهند به امام.
امام در مدرسه رفاه
ما هم پائین بودیم یعنی ما در آن حال، ما رفته بودیم رفاه. مدرسه رفاه کارهایمان را انجام می دادیم. قبل از آنی که امام وارد بشوند ما نشسته بودیم با برادرانمان و روی برنامه اقامتگاه امام و ترتیباتی که بعد از ورود امام باید انجام بگیرد یک مقداری مذاکره کرده بودیم، یک برنامه ریزیهایی شده بود.
آن روزها یک نشریه ای ما درمی آوردیم که بعضی از اخبار و مثلاً اینها در آن نشریه چاپ می شد، از همان رفاه این نشریه بیرون می آمد. یک چند شماره ای منتشر شد. البته در دوران تحصن هم یک نشریه دیگری آن جا راه انداختیم یک دو سه شماره هم آن درآمد.
- عرض کنم که - من برگشتم آن جا و منتظر بودیم لحظه به لحظه که ببینیم چه خواهد شد. اطلاع پیدا کردیم که امام رفتند به یک نقطه ای که یک مقداری آن جا استراحت کنند، نماز ظهر و عصرشان را ظاهراً نخوانده بودند نزدیک غروب شده بود، نماز ظهر و عصرشان را بخوانند و اینها. آخر شب بود، من داشتم خبرهای آن روز را تنظیم می کردم که توی همان نشریه ای که گفتیم چاپ بشود و بیاید بیرون.
ساعت حدود ده شب بود تقریباً، یک وقت دیدیم که از در حیاط داخلی [مدرسه ]رفاه - که از آن کوچهِ باز می شد یک در کوچکی بود - یک صدای همهمه ای احساس کردم من و یک چند نفری آن جا سر و صدا کردند و {پیدا شد} معلوم شد که یک حادثه ای واقع شده.
من رفتم از دم پنجره نگاه کردم دیدم بله امام، تنها از در وارد شدند. هیچکس با ایشان نبود. و این برادرهای پاسدار، - پاسدار که یعنی همان کسانی که آن جا بودند - که ناگهان امام را در مقابل خودشان دیده بودند سر از پا نشناخته مانده بودند که چه بکنند و دور امام را گرفته بودند، امام هم علی رغم آن خستگی که آن روز گذرانده بودند با کمال خوشروئی با اینها صحبت می کردند.
اینها هم دست امام را می بوسیدند، البته شاید یک ده پانزده نفر مثلاً مجموعاً بودند، همین طور طول حیاط را طی کردند رسیدند به پله هایی که به حال طبقه اول منتهی می شد و آن پله ها پهلوی همان اتاقی هم بود که من توی آن اتاق بودم. من از پنجره آمدم دم در اتاق وارد هال شدم که امام را از نزدیک ببینم. امام وارد شدند. تو هال هم عده ای از بچه ها بودند اینها هم رفتند طرف امام، دور امام را گرفتند که دست ایشان را ببوسند.
من هر چی کردم نزدیک بشوم دست امام را ببوسم دیدم که به قدر یک نفر مزاحمت برای امام ایجاد خواهد شد و علی رغم میل شدیدی که داشتم بروم خدمت امام دست ایشان را ببوسم، کنار ایستادم و امام از دو متری من عبور کردند.
من نزدیک نرفتم چون دیدم شلوغ است دور و ور ایشان و رفتنِ من هم به این شلوغی کمک خواهد کرد. عین این احساس را من توی فرودگاه هم داشتم. توی فرودگاه همه می رفتند طرف امام من هم خیلی دلم می خواست بروم، اما خودم را مانع شدم، بعضی دیگر هم مانع می شدم که بروند طرف امام که ایشان را خسته نکنند.
امام آمدند از پله ها رفتند بالا و در این حین پای پله ها در حدود شاید یک سی چهل نفری، چهل پنجاه نفری آدم جمع شده بود. رفتند دم پاگرد پله ها که رسیدند که می خواستند بروند بالا. یکهو برگشتند طرف این جمعیت و نشستند روی زمین و همه نشستند، یعنی خواستند که رها نکرده باشند این علاقه مندان و دوستداران خودشان را.
یکی از برادران آن جا یک مقداری صحبت کرد و یک خیر مقدم حساب نشده پرهیجانی - چون هیچکس انتظار این دیدار را نداشت - گفت. بعد هم امام یک چند کلمه ای صحبت کردند و رفتند بالا در اتاقی که برایشان معین شده بود راهنمائی شدند به آن جا. و همین طور دیگر خاطرات لحظه به لحظه...
اول**9241
انتهای پیام /*
: ارتباط با سردبير


[email protected]




18/11/1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 86]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن