محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1842110408

داستان دوازدهم محرم ۴۲ کوچه ما...
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: داستان
دوازدهم محرم ۴۲ کوچه ما...
آن موقع شکر مثل این که جیرهبندی بود. چیزی میگرفتند مثل کوپن، شکر میدادند. سهمیه شکرمان را تازه گرفته بودیم. یک حلب پرشکر. دیگی آوردیم و شربت قند درست کردیم. تنها چیزی بود که میتوانستیم به زخمیها بدهیم.

گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس- دوازدهم محرم بود. صبح نمازم را خواندم. هوا داشت روشن میشد که از خانه آمدم بیرون. دوستی داشتم به نام «غلامحسین فریدنیا» که خانهاش رو به روی کوچه ما بود. خیابان شهید غفاری فعلی. دیدم با دو سه نفر از همسایهها ایستاده است کنار خیابان و حرف میزند. مرا که دید دوید آمد این طرف و گفت: میدانی دیشب آقا را دستگیر کردهاند و بردهاند تهران. رفتیم پهلوی کسانی که آن طرف خیابان حرف میزدند. آقای ابهری که کارمند بهداری بود، گفت: با یک فولکس واگن آن طوری که شنیده بود آقا را بردهاند تا خیابان و بعد هم سوار ماشین دیگری کردهاند و رفتهاند تهران. کمی که گذشت صدای حسین حسین شنیدم. از طرف صحن بود. آمدم خانه و به برادر بزرگترم، محمد هادی گفتم. قرار گذاشتیم بدون اینکه اهل خانه متوجه شوند برویم طرف صحن. باید به مدرسه میرفتم. آن روزها در قم کلاس اول دبیرستان بودم و عضو پیش آهنگی مدرسه، ولی یادم نمیآید چرا آن روز مدرسه ما تعطیل بود. از آشپزخانه دو چاقوی بزرگ برداشتیم و پنهانی در حال خارج شدن بودیم که مادر فهمید. اصرار از ما و انکار از او. نگذاشت. در همین بین یکی از همسایهها خبر آورد که تعدادی از مردم به طرف خیابان ما میآیند. این بار همگی از خانه بیرون آمدیم. پدر ما آن موقع تهران بود. به سر خیابان که رسیدیم، ابتدای جمعیت رسیده بود به خیابان شاه. شعاری که بیشتر از همه شنیده میشد «یا مرگ یا خمینی» بود. نوشتهای هم روی دستها دیدم که: از جان خود گذشتیم/ با خون خود نوشتیم/ یا مرگ یا خمینی جمعیت دست خالی نبود. هر کسی چیزی به دست گرفته بود. آقای چهل اخترانی را آن روز وسط جمعیت دیدم. سیدی بود معمم و نسبتا مسن. قمه بزرگی در دست داشت.(بعدها آقای چهل اخترانی را به نام یکی از برنامهریزان 15 خرداد تعقیب کردند و ایشان هم زندگی مخفیای پیدا کرد. چند سال آگهیهای دادرسی نظامی را علیه ایشان در روزنامهها میخواندم.) حدود نیم ساعت جمعیت از آن محل عبور کرد. ناگهان متوجه شدم خودروهای نظامی میآیند. همزمان که من خودروها را دیدم، تیراندازی هم شروع شد. آن قدر زود اتفاق افتاد که نتوانستم دیدهام را به دیگران بگویم. تیراندازی گسترده بود. دیوارهای کوچه ما کاهگلی بود. تیرها میخوردند به دیوار و خاکش میریخت روی سرآدمهایی که ایستاده بودند پای آن. عدهای تیر خوردند. مادرم برگشت به طرف خانه و میان کوچه صدایم کرد. کلید خانه دست من بود. همه بیرون بودیم و در هم بسته. گفت: رضا! کلید دست توست؟ جواب دادم و بعد گفت که در را باز کنم و ضامنش را هم بکشم. می خواست هر دو لنگه در خانه باز شود؛ اگر کسی خواست بیاید تو. جمعیت هنوز آن طور که باید و شاید پراکنده نشده بود. و انگار میخواستند غلبه کنند بر نیروهای نظامی. اما شدت تیراندازی آنها را پراکنده کرد و فراری شدند. در را باز کردم. توی کوچه ما فقط خانه ما باز بود. یادم نمیآید همسایه دیگری درش را باز کرده باشد. جمعیت آمد و پر شد؛ شاید پانصد ـ ششصد نفر. یکی با قاطرش آمد. مثل اینکه شیرفروش بود و تا عصر توی خانه ما بود. یازده نفر مجروح در خانه ما بود که نُه نفرشان بد حال بودند. هر کدامشان دو یا سه گلوله خورده بودند. یکیشان را با سرنیزه شکمش را پاره کرده بودند. حدود دو ساعتی زنده بود اما به شهادت رسید. عرض شکمش با سرنیزه دریده شده بود. قبل از اینکه شهید شود شکمش را بستن. آب قند به او دادیم. چشمش سیاهی میرفت و میگفت: آفتاب دارد غروب میکند. مهر بیاورید نماز را بخوانم. بعد فهمیدیم که تو کوچه حاج زینل مغازه بقالی دارد و آمده برای شرکت در تظاهرات که چنین سرنوشتی پیدا میکند. رو به قبلهاش کردند و دو نفر از آقایان برایش قرآن خواندند. یکی دیگر از مجروحان محمد خوش لهجه بود. او دانشآموز دبیرستان محمدیه قم بود. سه گلوله خورده بود. یکی از گلولهها به شکمش خورده بود و از پشت درآمده بود. آن پشت حفره درشتی باز شده بود. خونریزی زیادی داشت. هر چه پارچه در خانه داشتیم خرج زخمهای خوش لهجه کردیم ولی هر بار پارچهها خیس خون میشد. خوب، ما خانواده عیالواری بودیم. وسایل زخمبندی داشتیم. باند و مرکوروم و دیگر وسایل. خانهای که هفت هشت بچه داشت، بالاخره روزی سری میشکند، دستی آسیب میبیند. اینها را داشتیم. به زخمیها آب قند میدادیم. آن موقع شکر مثل این که جیرهبندی بود. چیزی میگرفتند، مثل کوپن، شکر میدادند. سهمیه شکرمان را تازه گرفته بودیم. یک حلب پرشکر. دیگی آوردیم و شربت قند درست کردیم. تنها چیزی بود که میتوانستیم به زخمیها بدهیم. مجروح دیگری بود که گلوله به کتفش خورده بود. دستش را بلند کردم دیدم حسابی زیر کتفش سوراخ شده. اتصال دست به بدن با یکی دو تکه پوست و استخوان بود. نه نفر از مجروحان چنین حالاتی داشتند. دو زخمی دیگر بنیهشان قوی بود. سرپا بودند تا آخر هم حرف میزدنند. یکیشان سیدی بود به نام فخار که کوره آجرپزی داشتند. تیر خورده بود به پیشانیاش که تا آخر سر حال بود و به هوش. زخمیها حدود 6 ـ 5 ساعت خانه ما بودند؛ یعنی از ساعت 9:30 ـ 10 صبح تا 4:30 ـ 5 بعدازظهر. آن زمان برادر کوچکترم محمد علی اول ـ دوم دبستان بود. رفته بود مدرسه. چند ساعتی از روز گذشته بود که دیدیم در را محکم میکوبند. وقتی در میزدند کسانی که توی حیاط بودند میترسیدند و خودشان را از جلو در میکشیدند کنار. مادرم آمد پشت در و پرسید: کیست؟ متوجه شد پسرداییاش است. آقای سیدعبدالصالح رکنی که روحانی و اکنون در قم است. در راه که باز کرد دید محمدعلی با اوست. آقای رکنی به مادرم گفت که فراش مدرسه برادرم را آورده بود برساند خانه که میبیند خیابانها در هم بر هم است، میترسد و فرار میکند. آقای رکنی محمدعلی را اتفاقی در خیابان میبیند و میرساندش خانه. اما خواهرم، طاهره پس از این که همه ما و مردم زخمی و دیگران به خانه آمدیم، برنگشت. مادرم بسیار نگران بود. دوبار خواست بیرون برود. اما سربازها فریاد کشیدند و تیراندازی کردند و ایشان را برگرداندند خانه. ساعت نزدیک دو بعدازظهر بود که دیدیم پسر یکی از همسایهها، روی پشت بام، خوابیده خوابیده آمد و از آن بالا صدامان زد. گفت که طاهره خانه ما است گران نباشید. بعد خانم همسایه تعریف کرد که وقتی بر میگشتم دیدم این دخترک با سرافتاده توی جوی آب و پایش پیداست. پایش را گرفتم و کشیدم بیرون و بردم خانه. طاهره زیر دست و پا خون دماغ شده بود. همسایه درمانش میکند، لباسش را عوض میکند و سالم تحویل مادرم میدهد. ساعت سه ـ چهار بعدازظهر چند هواپیمای شکاری آمد روی شهر قم و دیوار صوتی را شکست. وحشت مردم چند برابر شد و باز تعدادی هواپیمای نظامی دیگر. مانور دادند توی آسمان. آن قدر پایین میآمدند که من احساس کردم میخورند به درختها میافتند پشت بام خانه. پنج و شش بعدازظهر صداها خوابید. تیراندازی قطع شد. همسایه ما که به او حاج عشقی میگفتند ولی اسمش حاج آقای کریمی بود آمد و گفت: آمبولانس آوردهاند و میخواهند زخمیها را ببرند. (حاجی عشقی حملهدار کاروان بود و زائر میبرد کربلا. بعضی از زخمی مثل محمد خوشلهجه وضع نگران کنندهای داشتند. خون زیادی از بدنشان رفته بود. زخمیهای بد حال را یکی ـ یکی برداشتند و بردند توی آمبولانس یکی ـ دو زخمی میگفتند که ما قرار است بمیریم. میخواهیم پهلوی زن و بچهمان، توی خانه خودمان بمیریم. ولی تا جایی که به یاد دارم همه تیرخوردهها را بردند بیمارستان. حاج عشقی به بقیه گفت که هر کس چاقویی همراهش باشد توی خیابان میگیرندش. کسی با خودش چیزی نبرد. بگذارد توی خانه و بیاید بیرون. با لباس معمولی هم بیاید بیرون. پارچهای آوردیم و پهن کردیم روی زمین. هر کس هر چه داشت ریخت توی آن؛ از چاقوی قلم تراش گرفته تا قمههای بزرگ. گذاشتند و رفتند. آن مرد شیر فروش هم قاطرش را هی کرد و رفت. غروب رفتم زیرزمین چیزی بیاورم. یکهو دیدم از زیر صندوقها یک جفت پا بیرون است. کمی ترسیدم. صدا زدم: «آقا، آقا...» دیدم پا تکان خورد. فهمیدم زنده است. گفتم: «قضیه تمام شده. همه رفتند.» آدم تنومندی بود. گیوههای نوک تیز هم پوشیده بود. گفت: «تو خیابان کاری با ما ندارند؟» گفتم: «نه. ولی اگر کارد و چاقویی داری بگذار و برو.» یک چاقو با قلاف چرمی درآورد و داد به من. اما فکر میکنم یک چاقو هم تو گیوهاش بود. بعدازظهر آمدم تو خیابان؛ سرکوچه کاریابی. لکههای خون روی زمین معلوم بود. کفش و وسایل شخصی مردم پخش و پلابود. یک باتوم هم دیدم که سیم بکسل کلفتی در وسط داشت و پاره شده بود. از ترس دورش کردم که سروکله سربازها به خاطر آن پیدا نشود. به چند تا از شهدا هم اشاره کنم. کسی بود اهل زرهان اراک که تو کوچه آبشار مغازه خواروبارفروشی داشت. او را با تیر زدند و در فاصله هفت ـ هشت متری خانهاش به زمین افتاد. زن و بچهاش از توی خانه او را دیدند. اما حکومت نظامی بود و کسی را نمیگذاشتند از خانه بیرون برود. آن پدر و اهل خانوادهاش با چند متر فاصله چند ساعت به هم خیره بودند تا این که خواروبارفروش شهید میشود. خانم فاطمه صلواتی که هنوز هم در قم است تعریف میکرد چند مجروح جلو در ماه تو پیاده رو افتاده بودند و آب میخواستند. هر چه به سربازها التماس کردم به آنان آب برسانم نگذاشتند. گفتم: آب را خودت بگیر و به مجروح بده! نگرفتند. آن مجروحها هم شهید شدند. از آن روز به بعد، شاید تا یک ماه میآمدند و در خانه را میزدند و میگفتند که کارد و چاقومان را میخواهیم. آن پارچه بزرگ را میآوردیم و باز میکردم و هر کس مال خودش را بر میداشت و می برد. یک بار مردی آمد و در زد. چاقویش را میخواست. گفت خودم جایی پنهانش کردهام. رفت تو یکی از اتاقها که پر از کتاب بود. از لای کتابها نیم قمهای بیرون کشید و تشکر کرد و رفت. اسم کوچه ما را گذاشتند کوچه قتلگاه و از آن سال به بعد هر سال وقتی 15 خرداد میرسید اهالی کوچه آتش میپختند و مردم از طرف میآمدند و آش نذری کوچه را میبردند. *سید محمدرضا آیت اللهی انتهای پیام/
92/11/15 - 11:44
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 56]
صفحات پیشنهادی
«بیابانکی» دبیر هنری دوازدهمین جشنواره شعر و داستان جوان سوره شد
بیابانکی دبیر هنری دوازدهمین جشنواره شعر و داستان جوان سوره شدطی حکمی از سوی معاون هنری و رییس جشنواره های حوزه هنری سعید بیابانکی شاعر کشورمان به سمت دبیر هنری دوازدهمین جشنواره سراسری شعر و داستان جوان سوره انتخاب شد به گزارش خبرگزاری فارس محمد حمزه زاده معاون هنری و رییس جشیادداشت/ حسین طلا آنچه از سوی آمریکا محرمانه نیست
یادداشت حسین طلاآنچه از سوی آمریکا محرمانه نیستنماینده مردم تهران نوشت آنچه تیم ایرانی محرمانه ماندنش را به نفع طرفین دانسته است از سوی آمریکا محرمانه نیست و آنها سند کامل را در اختیار کنگره قرار دادند که هیچ بلکه خلاصه آن را در اختیار رسانهها قرار میدهند به گزارش حوزه پارداستان مرد چاقو زن
شماره خبر 1332668197131754937 پپ چندی پیش ویدئویی منتشر کردیم از گروهی که در آن مردی توسط راکت پینگ پنگ ضربات دقیقی را می زد طوری که اگر او اشتباه می کرد به هم گروهی خود خسارت جانی وارد می آمد پس از مدتی فردی ثابت کرد که این ویدئو به صورت کاملا ساختگی است در این ویدئو ابتدادوازدهمین تور صنعتی البرزیها در زنجان برگزار شد
دوازدهمین تور صنعتی البرزیها در زنجان برگزار شددوازدهمین تور صنعتی مدیران صنعتی مسئولان فنی و کنترل کیفی صنایع البرز در استان زنجان برگزار شد به گزارش خبرگزاری فارس از استان البرز به نقل از روابط عمومی شرکت شهرکهای صنعتی استان البرز در این تور صنعتی 28 نفر از مدیران و فعالاداستانی سازان خوب در گذشته مستند سازان خوبی بودهاند
کارگردان فیلم لطفا بوق بزنید داستانی سازان خوب در گذشته مستند سازان خوبی بودهاند فیلم مستند لطفا بوق بزنید به کارگردانی رضا فرهمند در سی و دومین جشنواره بینالمللی فجر به نمایش درمیآید به گزارش حوزه سینما باشگاه خبرنگاران مدیریت ارتباطات سی و دومین جشنواره بکارگاه داستاننویسی با تدریس داوود ملکی
سهشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۳ ۰۹ کارگاه داستاننویسی با تدریس داوود ملکی برگزار میشود به گزارش بخش ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا این کارگاه در دو ترم سهماهه ترم اول آموزش و آشنایی مقدماتی و ترم دوم آشنایی کامل با عناصر ذهن خلاق و نگاه نو برای پیدا کردن موضوع و طرح منمدیرکل حفظ آثار کرمانشاه خبر داد برگزاری مسابقه داستان کوتاه و طراحی پوستر راهیان نور
مدیرکل حفظ آثار کرمانشاه خبر دادبرگزاری مسابقه داستان کوتاه و طراحی پوستر راهیان نورمدیرکل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمانشاه از برگزاری مسابقه داستان کوتاه و طراحی پوستر راهیان نور خبر داد مرادعلی محمدی امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس در کرمانشاه اظهار داشداستان تکراری آلودگی هوای مشهد
سهشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۱ ۱۲ نفسهایی که تنگ است سینههایی که خسخس میکند سرفههایی که از هر طرف به گوش میرسد و در یک کلام آلودگی هوا حاصل تمدن صنعتی بشر است مساله آلودگی هوا را اگر یکی از حادترین مسائل ناشی از تمدن صنعتی ندانیم میتوان گفت بدون شک یکی از بغرنجترین آنهاستدرگوشیهای محرمانه با مردان
زبانی که زنان صحبت میکنند بسیار متفاوتتر از زبانی است که مردان با آن حرف میزنند مثلا وقتی خانمی میگوید دیگر راجع به این مساله حرف نزن نمیخواهم چیزی بشنوم در واقع منظورش چیزی غیر از گفتههایش است او با زبان بیزبانی قصد دارد فرد مقابلش را متوجه کند که این موضوع نهتنهامعرفی کتاب/ پاهای تو منهای یک من و پسر همسایه که اسم باباش روی کوچه است
معرفی کتاب پاهای تو منهای یکمن و پسر همسایه که اسم باباش روی کوچه استمعلم میگوید کدام یک از فروع دین است که با ح شروع میشود همه باهم میگویند حج معلم میگوید کدام یک از فروع دین است که با جیم شروع میشود خبرگزاری فارس - گروه ادبیات انقلاب اسلامی معلم میگویدجلد دوازدهم دایرةالمعارف قرآن زیر چاپ رفت
سهشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۴ ۵۵ رئیس گروه دایرةالمعارف مرکز فرهنگ و معارف قرآن کریم از زیر چاپ رفتن جلد دوازدهم دایرةالمعارف قرآن کریم خبر داد حجتالاسلام والمسلمین علی خراسانی در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا منطقه قم افزود جلد 12 دایرةالمعارف قرآن کریم زلحظاتی پیش ساختمان بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان پلمب شد
لحظاتی پیشساختمان بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان پلمب شدلحظاتی پیش ساختمان بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان واقع در خیابان شهید استاد نجاتاللهی توسط شهرداری تهران پلمب شد به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس مکان کنونی بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان واقع در خیابان استاد نجاداستان ورود بدون حجاب وزیر خارجه ایتالیا به ایران
داستان ورود بدون حجاب وزیر خارجه ایتالیا به ایرانظریف ضمن اینکه حاضر به مکالمه تلفنی نشده است میگوید بگویید اگر نخواهید حجاب داشته باشید نمیتوانیم در تهران از شما پذیرایی کنیم و همه قرارهای شما لغو میشود وزیر امور خارجه ایتالیا در سفر اخیرش به تهران به شدت اصرار داشت تا بدونتوقف فعالیت بنیاد ادبیات داستانی با پلمب ساختمان
چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۳ ۵۱ فعالیت بنیاد ادبیات داستانی به دلیل پلمب ساختمان این مؤسسه موقتا متوقف شد محدثه مؤمنی مسؤول روابط عمومی بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان در گفتوگو با خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا گفت ساختمان بنیاد از جانب شهرداری پلمب شده چون سااسنودن: در افشای اسناد و مدارک محرمانه آمریکا از روسیه کمکی نگرفتم
چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۰ ۱۹ ادوارد اسنودن در اظهارنظر جدیدش گفت در افشای اسناد و مدارک محرمانه آمریکا به تنهایی عمل کرده و اظهارات قانونگذاران آمریکا مبنی بر اینکه در این کار از روسیه کمک گرفته احمقانه و مضحک است به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا ادوارد اسنودن منامزدهای نهایی جایزه داستان کوتاه «کاستا» معرفی شدند
چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۰ ۰۷ فهرست شش نویسندهی راه یافته به مرحله پایانی بخش داستان کوتاه کاستا 2014 منتشر شد به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا از میان بیش از 1400 داستانی که در رقابت کاستا شرکت کردهاند نام شش اثر به عنوان نامزدهای نهایی امسال اعلام شد گرچه داوداوری نهایی جشنواره داستان انقلاب
سهشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۵ ۱۹ دبیر هنری ششمین جشنواره داستان انقلاب حوزه هنری از پایان داوری نهایی این جشنواره در روزهای آغازین بهمنماه امسال خبر داد به گزارش بخش ادبیات و نشر خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا حسین فتاحی دبیر هنری ششمین جشنواره داستان انقلاب حوزه هنری گفت راضی-
گوناگون
پربازدیدترینها