واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران جوان: دلنوشته همسر ناصر حجازي براي او
دلنوشته همسر ناصر حجازي: براي ناصر كه همبغض و همقدم كوچههاي تنهايي من شد

دلنوشته همسر ناصر حجازي: براي ناصر كه همبغض و همقدم كوچههاي تنهايي من شد
لحظه به لحظه، تجربه كردم مردي را كه هرگز جلوي كسي سرخم نكرد، خم نشد و براي يك لقمه نان چربتر پشت دوتا نكرد و بدين شكل در دل مردم خلق شد…
به گزارش گروه وبگردي باشگاه خبرنگاران ،آنچه در زير ميخوانيد دلنوشتهاي از بانو بهناز شفيعي، همسر زندهياد ناصر حجازي بزرگمرد فوتبال ايران است كه به مناسبت سالروز تولد اين اسطوره محبوب و فراموش نشدني (۲۳ آذرماه)، به بازنشر آن ميپردازيم.
همسر و همراه هميشگي ناصرخان اين نوشته را در اواسط ارديبهشت ۱۳۹۰ و زماني كه همسرش در بستر بيماري روزهاي دشواري را سپري ميكرد نگاشته است؛ نوشتاري سراسر عشق و مهر كه در جاي جاي آن ميتوان نشانههايي از عشق، احترام و وفاداري اين بانوي گرامي به همسرش را يافت و احساس كرد.
ناصر حجازي در ۲ خرداد ۱۳۹۰ از ميان ما رفت، اما بدون ترديد هميشه و تا ابد در قلب دوستدارانش زنده و جاودانه خواهد ماند. روانش شاد و يادش گرامي باد…
همسر ناصر حجازي بر مزار او ميگريد
«يادش به خير، اوايل سال دانشجويي در دانشگاه عالي ترجمه زبان تهران – بالاتر از چهار راه امير اكرم – چند دانشجوي پسر و دختر شاد و بيخيال در كافه تريا ي دانشكده جمع ميشديم و گپ ميزديم. يكي از آن روزهاي بيتكرار ناصر هم آمد و همسفره ما شد. از همان روز نگاهمان به يكديگر گره خورد و… در ميان آن همه آدم ناصر بود كه همبغض و همقدم كوچههاي تنهايي و گريههاي بي بهانه من شد.
يادش به خير، چندسالي گذشته تا بالاخره ناصر به خواستگاريام آمد. پدرم نه او را مي شناخت و نه فوتبال را، اما به عوضاش محمد برادرم هم فوتبال را ميشناخت و هم ناصر را خيلي دوست ميداشت ولي من نه آن بودم و نه اين!
من گمشدهام را يافته بودم و اين از همه مهمتر بود. ازهمان نگاه اول…
بگذاريد اينجا ديگر روراست باشم. ديگر نميخواهم حرفم را بخورم! از همان نگاه اول اعتقاد داشتم كه او به من تعلق دارد و چنين نيز شد.
راستش را بخواهيد آن روزها تهران بزرگ، هنوز هواي غربت نداشت. هنوز عشق ها به تكرار و عادت نرسيده بودند!
و هنوز مردها از جنس «ناصر» بودند…
آري، اين قصه زندگي من و ناصر است كه براي اولين بار روي كاغذ ميآيد.
يك زندگي كه پس از گذشتن از گذرگاه تاريخ هنوز كه هنوز است به يكنواختي و تكرار نرسيده و نخواهد رسيد. از شما چه پنهان، هميشه از خود ميپرسيدم؛ اگر ليلي و مجنون به هم رسيده بودند، آيا باز هم همانطورعاشق هم ميماندند يا نه؟ سؤال بيجواب دوران جواني كه «ناصر من» به درستي به آن جواب داد. باري، من و ناصر كه چنين بوديم و چنين هم مانديم، پس درود بيكران بر هر چه عشق و درود «من» و «ناصر»، بر ليلي و مجنون! بگذريم! هنوز هم پارهاي اوقات به روزگار دانشجويي باز ميگردم و به جوان بلند بالا و خوش تيپي ميانديشم كه همه دختركان دانشكده آرزوي ازدواج با او را در سر داشتند ولي ناصر شنونده زمزمههاي عاشقانه من شد.
آري، باري! فكر ناصر، اينگونه در من آغاز شد يا بهتر است بگويم جاده عشق ما دو نفر از همان روز در «كافه تريا»ي دانشكده شروع شد.
مفتخرم، دوباره مينويسم و تأكيد ميكنم، افتخار ميكنم، لحظه به لحظه تجربه كردم مردي را كه هرگز جلوي كسي سرخم نكرد، خم نشد و براي يك لقمه نان چربتر پشت دوتا نكرد و بدين شكل در دل مردم خلق شد.»
منبع: پرشين فوتبال
دوشنبه 25 آذر 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران جوان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 60]