واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سقراطيكه از فضا به زمين آمد
نگاه ساده فلسفي به سريال «مسافران»جام جم آنلاين: وقتي در گرماگرم زندگي روزمره صنعتي هستيم و سخت سرگرم انديشه و به كاربندي اين اصوليم، حتي اگر در درونمان سركشترين پرسشهاي بشري غليان كنند، هشياريمان كار خودش را ميكند. مگر اينكه همواره به شكل منتقد زندگي كنيم، آن هم منتقدي كه به عادت تسليم نميشود و بين خيل رامشدگان به سركشي خود ميبالد. اين نوشته بر آن است تا هرچند اندك به ريشههاي فلسفي طنز سريالي چون «مسافران»، ساخته رامبد جوان بپردازد. با اين پرسش آغاز ميكنيم كه آيا رابطهاي بين مفهوم طنز به شكل فلسفي (irony) و سقراطي آن با انتخاب ساختار اين سريال وجود دارد يا خير و اگر وجود دارد اين چگونه رابطهاي است؟ شايد بهتر است به روش سقراط در مكالماتش برگرديم و ببينيم چگونه در اين مكالمات ساز و كار طنز قابل مشاهده است. او ابتدا خود را به ناداني ميزند و شروع به پرسيدن پياپي ميكند اما چگونه اين سوالات موقعيت را به طنز نزديك ميكند؟ اين روشي است كه در پي آن است به جهل مركب حمله كند و پرده را از روي آن كنار زند. اگر يك جاهل (سقراط) با سوالاتي از سر اينكه ميداند كه نميداند، موفق شود ضعف دانش بزرگترين دانايان را نشان دهد خودبهخود پيساختمان طنز ريخته ميشود و حتي اگر مخاطب سوال خود به وسعت جهل خود پي نبرد، تماشاگر حتما از اين وضعيت غيرمتعارف واكنشي به طنز نشان خواهد داد كه ميتواند از لبخند تا اشك فهم و درك و احساس تاسف متغير باشد. بايد ديد استفاده از ساختار ورود بيگانهاي به ميان زندگي روزمره جامعه انساني كه اغلب از افرادي مطمئن يا بيتفاوت تشكيل شده است، چگونه سقراطي را در سريال به وجود آورده است؛ سقراطهايي كه خود به خود نسبت به تمام شوون زندگي انساني از عميقترين لايههاي آن تا سطحيترين روابط نادانند و با تمام وجود ميدانند كه نميدانند. اينها در واقع ميتوانند با سوالات بچگانه و نادانيمدار خود به شكل فيلسوفاني واقعي عمل كنند. فيلسوفاني كه امكان حركت به عمق را دارند و به جمعيت عادت مدار سوفيست زميني همواره با ديده حيرت و عجب مينگرند. وقتي در گرماگرم زندگي روزمره صنعتي هستيم و سخت سرگرم انديشه و به كاربندي اين اصوليم، حتي اگر در درونمان سركشترين پرسشهاي بشري غليان كنند، هشياريمان كار خودش را ميكند. از اين منظر، تعريف نادان ميتواند پروفسوري باشد كه نميداند كه نميداند. دانشمندي به معناي عدم ناداني نيست و تنها اعتراف به ناداني و رنج كشيدن از آن و تلاش خستگيناپذير در راه دانايي و بصيرت در عين وقوف به حجم عظيم ناداني است. تضادي كه اينجا وجود دارد بين دانايي و ناداني نيست. بين دانايي و دانايي است و ريشه اين تضاد عادت به دانشي است كه نياز به تحول را در خود احساس نميكند. دانشي كه ديگر شكي آن را به چالش نميكشد. مرداب وار در خودش بسنده و تمام دانسته ميشود. از اين نظر، گاه تمام انواع عادات دانشي اعم از فلسفي، عرفاني، علمي، ديني، عرفي، فرهنگي و هنري آفت محسوب ميشوند. بيشتر منازعاتي كه بر سر نو شدن و تحول يك عادت به وجود ميآيد، از اين روست كه فرد به آن آگاه نيست چهچيزهايي را نميداند يا از تاثير اضلاع هندسه معرفتي بر هم و در نتيجه ايجاد تحولات سلسلهوار غافل است و حتي گاهي آنچنان برداشتههاي كهنه و فرسوده دانشي خود اصرار ميورزد و از آن محافظت ميكند كه در برخي موارد به تقدس دروغين دانش كهنه ميانجامد. اين ساز و كار در اغلب مقاومتها در برابر تحول و تغيير ديده ميشود؛ اما در سريال مسافران 4 سقراط فضايي به ميان زندگي كاملا كهنه و نخنماي عرفي انساني پا گذاشتهاند و از نظر فلسفي بسيار بيشتر از آنچه هستند بايد شگفت زده شوند، اما براي حفظ هماهنگي بهتر است هراز گاهي در بزنگاهها با ديد تجاهل سقراطي سوالاتي را چه با زبان و چه با رفتار و كنش و واكنش از خود نشان دهند. اگر جاهل با سوالاتي از سر اينكه ميداند كه نميداند، بتواند فضاي منفي دانش را به دانايان نشان دهد خودبهخود پيساختمان طنز شكل ميگيرددر تاريخ فلسفه ميتوان از سقراطهاي بسياري نام برد كه درصدد سوال از فلسفه معاصرشان برخاستهاند و به معنايي شرط فيلسوفي تمام فيلسوفان نيز اين است، اما بعضي سعي در پرسيدن سوالاتي عميقتر در دوره خود داشتهاند، چون دكارت و هيوم و نيچه. ميتوان گفت در مجموعه مسافران ديگر عوامل چون فريد و فرخ غير از آنكه در بافت كلي عرف امروز داراي عادات مشتركي هستند كه توسط بيگانگان با اين عادات به چالش كشيده ميشوند، هريك نماينده كنش و واكنش نسبت به نتايج تاريخي زندگي در سايه سلطهاند. فرخ در قالب فردي قانونگريز، سلطه گر و ثروت مدار و در واكنش به آن فريد كه از طرف ديگر همين پشت بام افتاده است. در واقع اين دو، دو روي سكه نتايج گذشته هستند كه همراه با محيط پيرامونشان مورد سوال قرار ميگيرند.اگر جاهل با سوالاتي از سر اينكه ميداند كه نميداند، بتواند فضاي منفي دانش را به دانايان نشان دهد خودبهخود پيساختمان طنز شكل ميگيردسقراط اينبار فرصت دارد با پرسشهاي شخصي خود طنز روانشناسانه به تعداد شخصيتهاي داستان بسازد و آن را همزمان در دل طنزي اجتماعي مطرح كند كه در پايان هر قسمت مجموعه با گزارش آنها به رئيسشان بر آن تصريح شده و به طنز تراژيك نزديك ميشود، اما هرگز قرار نيست به عمق آن برسد تا فضاي شوخي مجموعه در تلخي پاياني گم نشود. ممكن است مقايسه مكالمات سقراط با طنز بالقوهاي كه ميتواند در اين مجموعه به وجود بيايد از نظر برخي قياسي هم عرض نباشد، اما جدا از سطح سوال و تجاهل، نفس كار در اين چارچوب كاملا ساده شده است ضمن آنكه نبايد از نظر دور داشت كه سقراط را نيز اولين كسي ميدانند كه فلسفه را از آسمان به زمين ميآورد.
وقتي مدعيان خردمندي در داستان بر اساس سوالات سقراطي، خردمنديشان به زير سوال ميرود، خرد اجتماعي و عرفي روزگار ما همراه با آن مورد پرسش قرار ميگيرد و زمينه براي اينكه طنز به وجود بيايد، شكل ميگيرد و آن هنگامي به وجود ميآيد كه مدعي خردمندي به نابخردي دست بزند و خود را سرآمد خرد بداند نه فردي عادي. اينگونه است كه فضاي طنز شكل ميگيرد و در اين بوته آزمايش، بسياري از عناصر عرف و حتي نظام اقتصادي اجتماعي روز رفوزه ميشوند و در جهت غايات آفرينش انسان قرار نميگيرند. اين ساختار ميتواند از بيشتر موقعيتهاي فردي و اجتماعي، موقعيتي طنز بسازد مگر اينكه فطري و انساني باشد؛ البته نمونههايي از اين ساختار وجود داشته كه حتي فطريات و لايههاي عميق انساني و انسان بودن را مورد سوال قرار دادهاند. نمونه آن در كتاب كوچك يوستين گردر به نام «ميان آيينه، در شب كلمه» است. انسان آنجا از ديد يك فرشته در حال شناختهشدن است و اين بيگانه با انسان بودن از چگونگي انسان بودن سخت متعجب و متحير است. هيوم نيز با همين روش به واكاوي عادات انساني ميپردازد و با اصالت دادن به تجربه وقتي نقش عقل عادت كرده را حذف ميكند، نتيجه اين ميشود كه وقتي گوي سياه به گوي سفيد خورده و گوي سفيد جابهجا ميشود تكرار و پي در پي بودن عادت عقل است كه ما را به اين نتيجه ميرساند كه گوي سياه علت حركت گوي سفيد بوده وگرنه تنها چيزي كه به تجربه درآمده اين است كه گوي سفيد حركت كرده و ما هيچگاه علت حركت آن را تجربه نكردهايم. در اين روش باز بر عدم عادت و نتيجهگيري از روي تجربيات محدود انساني و تعميم آن به كل كيهان تاكيد ميشود. از نظر تجربه ما هرگز نبايد امكان وجود كلاغ سفيد را منتفي بدانيم؛ بنابراين بسادگي ميتوان فهميد اين اسلوب قديمي بسيار كارا و ثمربخش مينمايد. حتي در عاميانهترين حالات اجتماعي و مسائل دون پايه زندگي روزمره چون عروس و مادرشوهر. شايد خالي از لطف نباشد كه يادي از عاميانهترين قصههاي حكيمانه اينچنيني، حكايات سلطان و دلقكهاي تاريخ كرده و شباهت تجاهل دلقك را با تجاهل سقراطي مشاهده كنيم؛ اما در مجموعه مسافران هم براي شوخي بيشتر و گرفتن تلخي زير سوال رفتن عرف اجتماعي، سقراطهاي فضايي به شكل دلقك حكايات قديمي شوخي ميكنند و نقد را در لايههاي شوخي، شيرين به خورد مخاطب ميدهند.تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 267]