تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833480556
گفتوگو با ماهایا پطروسیان به بهانه بازی در فیلمهای «خواب لیلا» و «تاکسی نارنجی»
واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: ماهایا پطروسیان همان دختر پرجنب وجوش «دیگه چه خبر» است. او بعضی وقتها پرکار است مثل این روزها که فیلمهای «خواب لیلا» و «تاکسی نارنجی» او روی پرده است. بعضی وقتها هم... همه فیلمهای من ماهایا پطروسیان همان دختر پرجنب وجوش «دیگه چه خبر» است. او بعضی وقتها پرکار است مثل این روزها که فیلمهای «خواب لیلا» و «تاکسی نارنجی» او روی پرده است. بعضی وقتها هم پیدایش نمیشود کرد. همه کارها را انجام داده است؛ از ساختن فیلم کوتاه تا بازی در تئاتر. قبل از هر چیز با «خواب لیلا» شروع کنیم. به نظر شما این فیلم که به زعم خود فیلمی است در ژانر وحشت که برای زیر 14 سال هم ممنوع است، چقدر توانسته در ژانر خود موفق باشد؟ البته این فیلم حدود سه سال پیش ساخته شد که اگر زمان مناسب خودش پخش میشد که حدوداً دو سال پیش بود یا حداکثر اگر تابستان پارسال پخش میشد، فکر میکنم تاثیر بیشتری میگذاشت، چون تا آن موقع فیلمهایی در این ژانر مثل «پستچی سه بار در نمیزند» یا «کلبه» ساخته یا پخش نشده بودند. برای همین اکران به موقع تر فیلم در شرایط بهتر در سینماهای گستردهتر طبعاً تاثیر بیشتری میگذاشت. الان میبینیم که فیلمهایی در 24 یا 25 تا سینما اکران میشود ولی این فیلم در 13 سالن اکران میشود. اما خود فیلم به نظر من فیلم آبرومندی شده، با توجه به افراد حرفهیی که در آن کار کردند افرادی مثل آقای محمود کلاری برای فیلمبرداری و طراحی صحنه آقای رامین فر. خب به نظر من میشود گفت فیلم با این شرایط فیلم آبرومندی است... ولی اگر بخواهیم فیلم را با فیلمهایی که در ژانر وحشت در سینمای جهان که بسیار مطرح و تاثیرگذار هستند مقایسه کنیم، که با کیفیت و تکنیکهای عالی ساخته میشوند، باید گفت نه از این نوع فیلمها ضعیفتر هست ولی در نوع ایرانی خودش فیلم خوبی است چون در ایران خیلی کم یا محدود کار شده. البته فیلم «پارک وی» فریدون جیرانی هم بود. بله آن فیلم بیشتر هیجانی و وحشتناک بود تا ماورایی... در دهه 70 هم فیلمیبود که خانم گلچین در آن بازی میکرد که در آن زمان فیلم موفقی بود اما کلاً الان به نظر فیلمهایی که در ژانر کمیک یا طنز نیستند متاسفانه در اکرانها بیشتر نیمه موفقند و این سلیقهیی است که عموم جامعه را گرفته یعنی ما الان میبینیم فیلمی که در ژانر کمدی یا طنز کار بشود شانس این را دارد که 80 ، 90 درصد فروش برود. ولی در ژانرهای دیگر این شانس وجود ندارد. این اتفاقی است که از اول سال به جز «درباره الی...» در مورد همه فیلمها افتاده. در مورد فروش فیلم اطلاع دارید که چطور بوده؟ فکر میکنم به نسبت توقعی که کارگردان و عوامل از فیلم داشتند، پایینتر است. البته اگر کسی اهل دیدن دی وی دی فیلمهای وحشتناک نباشد و زیر 14 سال هم باشد، این فیلم تاثیرش را منتقل خواهد کرد و برای آنها ترسناک خواهد بود. فکر میکنم مضمون فیلم خیلی شبیه یکی از فیلمهای ژانر وحشت هالیوودی بود، نه؟ من اطلاعی ندارم اما عموماً فیلمهایی که در ژانر وحشت ساخته میشوند، فیلمهایی هستند که تمهایی شبیه هم دارند و آن چیزهایی که در آنها باعث وحشت میشود یکی هستند، مثلاً یا موجودات خاص اند یا چیزهای ماورایی هستند یا اتفاقاتی هستند که درون فرد رخ میدهد که میشود گفت همانها به بیرون نسبت داده میشوند که میشود گفت در مورد خواب لیلا هم صدق میکند... که بیشتر به مسائل روانشناختی برمیگردد و آنها را دستمایه قرار میدهد، ولی بیس سینمای وحشت به نظر من از همین چیزهاست. چطور شد که ماهایا پطروسیان پیشنهاد بازی در این فیلم را پذیرفت، با توجه به اینکه حضور کوتاهی هم داشتید؟ من در واقع به دلیل اینکه قبلاً با آقای میرفلاح زن بدلی را کار کردم، ایشان خیلی مایل بودند در این فیلم حضور داشته باشم. من هم بعد از اینکه فیلمنامه را خواندم، به ایشان گفتم این نقش خیلی جای بازی آنچنانی ندارد، من نقشهای کوتاه زیاد کار کرده ام و هیچ وقت هم از اینکه نقش کوتاه یا مکمل بازی کنم ابایی نداشتم ولی به شرطی که واقعاً تاثیرگذاری ویژهیی داشته باشد. در مورد این فیلم به ایشان گفتم این نقش کوتاهتر و موجزتر از آن است که جای تاثیر داشته باشد. با این وضع آقای میرفلاح اصرار داشتند که تاکید خاصی روی این کاراکتر دارند که گرچه در دو سکانس حضور دارد اما یک کلوزآپ بیشتر از این کاراکتر ندارد و میخواستند آن یک کلوزآپ به یادماندنی باشد و در واقع به ترس با دید دیگری هم نگاه شود؛ ترسی اجتماعی، ترسی که هر کدام از ما داریم، حتی آن آدمیکه کنار خیابان است. آن هم وحشتهای خاص خودش را دارد. برای من این کلوزآپ و پلان خیلی مهم است. فکر میکنید اگر آن بخش را از فیلم جدا کنیم به کل فیلم صدمه میزند؟ نه، به نظرم اتفاق خاصی نمیافتد، الان بودنش به نظرم بد نیست به خصوص اینکه آقای میرفلاح نگاه دیگری به این منظر داشتند. نظرتان در مورد گریم خودتان چه بود؟ آقای میرکیانی با گریم شدیداً مخالف بودند همان پرستیژ با گریم نسبتاً ساده در نظر گرفته شد. از واکنشی که منتقدان به فیلم و بازیها دارند، آزرده نمیشوید؟ اصولاً جایگاه نقد در تئاتر و سینما را چگونه ارزیابی میکنید؟ والله این خیلی بحث گستردهیی است. نقد جایگاه خودش را در کار فرهنگی دارد، ولی مساله این است که من در سینما و به خصوص در بازیگری خیلی کم با نقد درست مواجه میشوم یعنی باز به طور کلی در مورد یک فیلم نقدهای موجه تر و اصولی تری را شاهدیم تا در مورد بازیگری، شاید چون فکر میکنم کسی که بخواهد در مورد بازیگری بنویسد، باید اصولاً به حرفه بازیگری تخصصی تر نگاه کند. فکر میکنم اصولاً نوشتن و نقد کردن در مورد تک تک تخصصهای سینما احتیاج به شناخت از آن تخصصها دارد. منتقدان ما بیشتر شناخت شان به کلیت و تحلیل فیلم برمیگردد ولی عموماً وقتی به بازیگری اشارهیی میشود، با بی انصافی به آن پرداخته میشود و بعضاً هم نقدهای فراوان سلیقهیی میبینیم یعنی ما یا یک بازیگری را دوست داریم یا دوست نداریم. حالا اگر طرف جلوی دوربین فقط راه هم رفته باشد، کلی در موردش تعریف میکنند، و برعکس اش اگر بازیگری را دوست نداشته باشند هر چقدر آن بازیگر کلی خلاقیت به خرج دهد باز به چشم منتقد نمیآید. ما احتیاج داریم منتقد تخصصی داشته باشیم. شما بازیگری هستید که بیشتر دوست دارید به ورطه احساسات گرایی و سانتی مانتالیسم نزدیک باشید یا ملودرام و کمدی؟ والله برای خودم چندان فرق نمیکند، من اصولاً دنبال ژانر بخصوصی در کارهایم نیستم. بیشتر دنبال کاراکترهای متفاوت و جدید هستم؛ چیزی که من را سر شوق بیاورد، حالا ممکن است ملودرام یا کمدی یا تراژیک باشد. بیشتر سخت بودن نقشها را دوست دارم. شما بخت و اقبال این را داشتید که بعد از فیلم «عشق و مرگ» در پرده آخر واروژ کریم مسیحی به جامعه معرفی شوید. چطور شد وارد این پروژه شدید؟ شما در واقع جوان ترین بازیگر این فیلم غریب و رازآلود بودید که اتفاقاً هم دیده شدید، پرده آخر تجربه متفاوتی در کارنامه من است. فکر میکنم برای تمام کسانی هم که در این فیلم چه جلوی دوربین، چه پشت دوربین بودند به همین شکل باشد، با توجه به اینکه الان حدود 20 سال از ساخت این فیلم میگذرد و این فیلم همچنان جزء فیلمهای برتر سینمای ایران است. در آن زمان من به دفتر آقای واروژ که در حال تست گیری برای این نقش بودند، معرفی شدم، من هم رفتم و تکهیی از نقش را به من دادند و گفتند این را بردار ببر و بعد از دو سه روز تمرین بیاور و برای من با چند شکل مختلف اجرا کن، آن تکه قسمتی بود که در واقع بازی در بازی بود. من هم رفتم و تمرین کردم و سه نوع اتود زدم و برایشان آوردم که یکی را پسندیدند و به من گفتند برو قراردادت را ببند. در واقع این طور انتخاب شدم و یکی از شانسهای بزرگ من برای ورود به دنیای سینما بود. موفقیت بعدی شما در فیلم کمدی- فانتزی «دیگه چه خبر» بود که در واقع عرصه جدیدی را برای یک زن به عنوان نقش اول کمدی نشان میداد. فکر میکنم فروش سرسام آور فیلم به نوعی مدیون شماست. من خودم هنوز تبلیغ این فیلم را که شما سرکلاس دانشگاه موقع دست انداختن استاد میگفتید «ای توپ قلقلی» خوب یادم هست. این کاراکتر در آن موقع خیلی کاراکتر تازه و نویی بود چون عموماً ما زنها را در آن زمان با کاراکتری طناز و شیطان و پرجنب و جوش نمیدیدیم. اکثر نقشها ملودرام یا حادثهیی بود. من یادم نمیآید بعد از انقلاب زنی نقش شاد یا طنز ایفا کرده باشد. همان موقع هم این کاراکتر خیلی سر و صدا کرد و مردم هم خیلی دوستش داشتند... دختری بود شاد و شیطان که در عین حال از خودش دفاع میکند و با این وجود دختری بود که بسیار ساده و صاف و رک و راست بود. این آدم بامزگیهایی داشت که بعد از آن به من به عنوان بازیگری که میتواند کار طنز هم بکند، نگاه شد البته تا چند سال بعد هم پیشنهاد برای بازی در این جور نقشها داشتم که ریشه اش به دیگه چه خبر برمیگردد. حالا برویم سراغ «ناصرالدین شاه آکتور سینما» و «هنرپیشه» که شما در هر دو، نقش قابل اعتنایی داشتید. چه شد که وارد این پروژهها شدید؟ من سر فیلمبرداری «دیگه چه خبر» بودم که آقای مخملباف به من پیشنهاد ناصرالدین شاه را دادند و جزء معدود زمانهایی بود که من سر دو تا کار بودم و قبول کردم البته به صورت نسبی، یعنی تست گریمها و تمرینها همزمان شد با فیلمبرداری «دیگه چه خبر». چند جلسه با آقای مخملباف گذاشتیم و ایشان در مورد فیلم که ترکیبی بود از فیلمهای آرشیوی و فیلمهای بعد از انقلاب صحبت کردند. این طور شد که من در این پروژه کنار آقای انتظامی، آقای عبدی و خانم معتمدآریا بازی کردم که البته برایم خیلی مهم بود. من حتی یادم هست در سکانسی بازی کردم که این سوگلی باید در حرمسرا چرخ میزد و کارهایی میکرد که... همان سکانسی که در حرمسرا توی گوش خودتان میزنید و میگویید «من زشتم، من زشتم»؟ دقیقاً. آقای مخملباف اول این ایده را نداشتند اما بعد پرورش اش دادند که تبدیلش کردند به یک سکانس سه دقیقهیی که بعد اضافه شد... که در یک پلان یک تک میخواستند بگیرند که من هم شوک شدم و رفتم تمرین کردم که ببینم کجا میتوانم این چرخشها را داشته باشم و به کی چی بگویم و چه جوری این حس را بالا تر و بالاتر ببرم و حس هیستریک را منتقل کنم که ما آن روز با دو سه تا برداشت این قسمت را رفتیم که من فکر میکنم مهم ترین سکانس من در این فیلم شد... و خیلی خوشحال شدم که کارگردانی اینقدر به بازیگرش اعتماد کرد و به من پر و بال داد که من این سکانس قدرتمند را بازی کنم. بعد از آن فیلم هم بلافاصله پیشنهاد فیلم هنرپیشه را به ما دادند که اول «سنگ و شیشه» را دادند که من و آقای عبدی و خانم معتمدآریا قرار بود بازی اش کنیم که متن به مرور تغییر کرد و نقشها را برای ما نوشتند. آن کار هم کار موفقیت آمیزی بود برای من که بعد از دو سال میتوانستم چنین تجربههایی را کسب کنم. بازی در نقش پرسوناژ کولی و کر و لال بعد از «دیگه چه خبر» اعتمادی میخواست که آقای مخملباف به من کردند و مدام هم بیشتر میخواستند و من همین را دوست داشتم. من بعدها هم حسرت این را داشتم که کارگردانها کار بیشتری از بازیگر بخواهند اما خیلی از کارگردانها خیلی زود راضی میشوند و این خوب نیست. اما به نظر بعد از بازی در فیلمهای فیلمسازهای مولف سلیقه تان عوض شد. مثلاً رفتید سراغ «راز گل شب بو» و «نابخشوده» و «قاصدک»، چرا؟ من هیچ وقت در این مدت 20 سالی که کار کردم سلیقه ام تغییری نکرد. آنچه پسند من بود همچنان هم هست. من باید بین پیشنهاداتی که میشود، انتخاب کنم. در آن شرایط این پیشنهاد وجود داشته. گاهی هم پیشنهادهایی بوده که وقتی سر کاری هستی، بهت میشود و من قبول نمیکردم چون من هرگز سر دو کار همزمان نمیروم. الان جدیداً بازیگری در سه پروژه کار میکند و این مایه تعجب است. فکر میکنید این فیلمها موفقیت فیلمهای قبل را داشته؟ ببین بعضیهایش در فروش خیلی موفق بودند مثل نابخشوده که برای من کاندیدایی جشنواره را هم آورد. «کمکم کن» را هم با آقای ملاقلی پور کار کردم. ایشان هم فیلمساز شاخصی بودند اما خب «کمکم کن» بهترین فیلم ایشان نشد. طبعاً من هم قصدم کار کردن با یک فیلمساز مطرح بود. حالا در این فیلم موفقیت «سفر به چزابه» و... نشد اما «کمکم کن» فیلم پرفروشی شد. یا مثلاً «دختری به نام تندر» یکی از پرفروش ترین فیلمهای همان زمان شد. یعنی مثل فیلمهای اول تان برایتان راضی کننده بود؟ از جهت اینکه تفاوت نقشها را در آن تجربه کنم بله. مثلاً نقش من در «از صمیم قلب» که ملودرام بود برای من تجربهیی کاملاً متفاوت تر از «دیگه چه خبر» یا باقی فیلمهایم داشت. اغلب نقشهایی را کار کردید که غم خاصی درون شان است اما ظاهر فریبنده و پرشر و شوری دارند، درونگراهایی که ظاهرشان برونگرا است این چقدر برمیگردد به شخصیت خودتان؟ خب اینکه میگویید، به من نزدیک است. من اصولاً زیاد آدم شادی نیستم. آدمی نیستم که زود احساس خوشبختی کنم یا احساس خوشبختیهایم طولانی نیست، زیاد پایدار نمیماند. حسرتهایم همیشه بیشتر از شادیهایم است. از هر چیز کوچکی خوشحال نمیشوم البته خیلی بد است اما خب کاریش نمیشود کرد. از بعد از نوجوانی که پخته تر شدم، درس خواندم، دانشگاه رفتم و شناختم وسعت پیدا کرد. احساساتم نسبت به جامعه حساس و تیز شد از آن زمان کمبودهایی را که در اطرافم نسبت به خودم، جامعه ام و کشورم میدیدم بیشتر میدیدم بنابراین شادیهایم کمتر شد. میگویند بازیگران زن هر چقدر سن شان بالاتر میرود، نقشهای کمتری بهشان پیشنهاد میشود. آیا این قضیه درست است؟ در مورد سینمای ایران که واقعاً درست است، اشتباه محضی است که بیشتر تقصیر تهیه کنندهها است. شما فیلمهایی را میبینید که قهرمان داستانش باید یک خانم 30 یا 40 ساله باشد ولی نقش را محول میکنند به یک خانم 25 ساله، در همه جای دنیا با یک تلورانسی بازیگران نقشهای هم سن و سال خودشان را بازی میکنند شاید پنج سال جوان تر یا مسن تر. در یک فیلم رئال آدم 20 ساله نباید بیاید نقش 50 ساله کار کند... یا برعکس... البته این قضیه در فانتزی فرق میکند. در دهه 60 اتفاقهای بهتری میافتاد مثلاً خانم گلچهره سجادیه یا فریماه فرجامی نقشهای خوب و محکمیرا بازی میکردند که دیدنی بود. شاید چون دهه 60 دهه طلایی برای سینمای ایران محسوب میشود و اصولاً فیلمنامهها هم محکمتر بود، الان سینما طوری به سمت ابتذال میرود که کسی هم جلودارش نیست. بله. در سینمای ما رگههای ابتذال فراوان دیده میشود گویی احساس میشود اگر این ابتذال نباشد فیلم شکست میخورد. چرا در چنین شرایطی بازیگران، به خصوص بازیگران زن، شروع میکنند به یک جور جلب توجههای کاذب مثل باز کردن کافی شاپ، ترجمههای دست و پا شکسته، ارائه نمایشگاه عکس... گرچه زمانی همه شان هم ستاره بودند. من فکر نمیکنم علتش این باشد که بهشان توجهی نمیشود، چون ما میبینیم خیلی از اینها هنوز موفقند. من فکر میکنم به مرور زمان افراد ممکن است گسترده تر فکر کنند، شاید فکر کنند میتوانند در جاهای دیگری هم خودشان را بسنجند، میتوانند علایق دیگری هم داشته باشند، کمااینکه تمام این افراد چه خانم، چه آقا در حیطه کاری خودشان هم دارند فعالیت میکنند. واقعاً عکاسی از یک بازیگر و سینماگر به دور نیست. ما در چهار سالی که در دانشگاه درس خواندیم هم طراحی صحنه، هم گریم، هم ادبیات نمایشی و هم کارگردانی خواندیم. مجموعهیی از آنچه هنرهای نمایشی را تشکیل میدهد، آموختیم. طبعاً ممکن است کسی کار بازیگری کند اما علاقه به طراحی صحنه هم داشته باشد خب میتواند طراحی صحنه را هم در کنار همان بازیگری داشته باشد. پس چرا معمولاً برای این افراد زمانی که محبوبیت سابق را ندارند، این نمایشگاه گذاشتنها و ترجمه کردنها رخ میدهد؟ من فکر میکنم بیشتر در یک سن پختگی این اتفاق رخ میدهد. شما میدانستید دو روباریمف فیلم ساخته؟ من نشنیده بودم. امسال در جشنواره دوبی که بودم شنیدم. مثلاً چه اتفاقی میافتد که شان پن بعد از 35 ، 40 سالگی به کارگردانی علاقه مند میشود و کارگردان موفقی هم میشود. مثلاً کلینت ایستوود زمانی ستاره بود اما از یک سنی به بعد متوجه میشود توانایی و استعداد کارهای دیگر را هم دارد. کلینت ایستوود خیلی خیلی در کارگردانی مطرحتر شده تا در بازیگری. من به این خط فاصل کشیدنها معتقد نیستم. ما همه دست به کارهای تجربی میزنیم اما افراد شناخته شده چون زیر ذره بین هستند طبعاً با دقت بیشتری بهشان نگاه میشود. افراد ممکن است چند وجهی باشند، حالا اینکه در کدام موفق ترند بحث دیگری است. نظرتان در مورد ستاره در سینما چیست؟ مثلاً همین الان فیلم «تنها دو بار زندگی میکنیم» بی هیچ ستارهیی یکی از موفقترین فیلمهای روی پرده است. بالاخره ستاره لازمه سینمای تجاری است. اتفاقاً تنها دو بار زندگی میکنیم را من دیروز دیدم و دوستش هم داشتم. فیلم متفاوت و نویی بود. من را یاد نفس عمیق هم انداخت. شما نمیتوانید فروش آن فیلم را با فروش فیلم یک میلیاردی مقایسه کنید. نه اینها فیلمهایی است که تماشاگر خاص دارند. منظورم این است که اینها فیلمهایی نیست که بتواند گیشهیی را تصاحب کند ولی بازدهیاش را میتواند در جشنوارههای جهانی، در فروشش در کشورهای مختلف داشته باشد. حتی اگر در همین فیلمها ستاره هم بازی میکرد همین طور بود چون نوع روایت و ساختارشان نوع سینمای تجاری نیست. به نظر من ستاره بازیگر خیلی خوبی است که مردم هم دوستش دارند. هیچ وقت برایم بازیگری که زیبا است یا فقط چهره است ستاره نیست. ستاره کسی است که آن 40ساله، آن 50ساله هم دوستش داشته باشد و بتواند بار فیلم را به دوش بکشد. در عین حال قدرت این را داشته باشد که فیلم را نجات دهد. اسم آن میشود ستاره. الان چه ستارههایی داریم؟ سوپراستار سینمای ما پرویز پرستویی است... خانم معتمدآریا واقعاً ستاره است... مثلاً گلشیفته فراهانی واقعاً ستاره است ولی اینکه یک بازیگری صرفاً زیبا باشد نه، آنها ستاره نیستند. اغلب چشم رنگیهایی را که به ستاره شهرت پیدا کردند در فیلمهایی میگذارند که به لحاظ شعور فیلم کم میآورد و برعکس گیشه اش پر میشود. این سطح توقع مردم عامی را در همان حد متوسط رو به پایین نگه میدارد و خیلی بد است. چرا در فیلمهای حرفهیی تر از آنها استفاده نمیشود؟ چرا، کم و بیش استفاده میشود، ولی خب من فکر میکنم بیشتر افراد را با توجه به نوع تواناییهایشان انتخاب میکنند. مثلاً بازیگری مثل بهرام رادان ابتدا این طور به نظر میرسید که فقط میتواند فیلم تجاری بازی کند ولی بعد از یک مدت دیدیم در فیلمهای جدی هنرمندانه هم درخشید؛ در فیلم آقای مهرجویی در گیلانه نشان داد یک ستاره به معنی واقعی است. بازیگری است که رلش را به چالش میگیرد و تجربه میکند و برای کارش زحمت میکشد و میآموزد. فقط استفاده دیگران هم نیست خود توانایی فرد هم نشانگر حضورش در عرصه حرفهیی تر است. حالا نقبی بزنیم به «تئاتر». رشته اصلی شما تئاتر است. چه شد که حضورتان در این زمینه کمرنگ شده، گرچه همان کارهای نمایشی که در آن بودید کارهای فوق العادهیی بود منجمله «عشق آباد»، «معرکه در معرکه» و «دختر گل فروش» چرا؟ تمام این کارها درخشان بود. دقیقاً به همین دلیل، چون من توقعم در زمینه تئاتر بسیار بالاست که احساس میکنم اگر بخواهم دوباره تئاتر کار کنم نباید از آنچه قبلاً در آن بودم یک پله پایین تر بیایم. برعکس سینما که فکر میکنم میتوانم فیلمهایی متوسط تر کار کنم، فیلمهای تجاری کار کنم ولی در تئاتر این فکر را نمیکنم. من در تئاتر باید سه چهار ماه با یک بودجه خیلی محدودی تمام وقتم را بروم و بیایم و بعد فقط یک ماه اجرا بشود، فکر نمیکنم ارزشش را داشته باشد. اما الان هم کارهای فوق العادهیی در زمینه تئاتر میشود. بله قبول دارم. اتفاقی که افتاده این است که زمانی که من عشق آباد را کار میکردم ما شش هفت ماه وقت مان را سر آن کار گذاشتیم... بعد از آن هم سه ماه و نیم، چهار ماه سالن در اختیار ما بود. هر شب سالن پر بود و پنجشنبه، جمعهها دو بار اجرا در سالن به آن بزرگی داشتیم. این توقع من را بالا برده. الان این اتفاق متاسفانه به خاطر تعداد کم سالنها خیلی کم میافتد یعنی معمولاً اجراها 20 یا 30 اجرا دارد و این انگیزه من را از بین برده که بیاییم زحمت بکشیم در حالی که نمیدانیم در چه سالنی و تا کی بناست اجرا داشته باشیم و نهایتاً یکسری آدم محدود که خود اهالی تئاتر هم هستند بیایند کار را ببینند و بعدش هم تمام شود. این یک مقدار من را دلسرد کرد که این زمان را برای تئاتر بگذارم. من در آن تئاترها آموختم که یک تئاتر از اجرای پانزدهم بیستم تازه به پختگی میرسد و جور دیگر میشود. ما در «عشق آباد» 90 اجرا رفتیم و در این 90 اجرا از اجرای 40 به بعد نمایش شکل دیگری به خود گرفت. چطور ممکن است اجرایی که کلش 15 اجرا دارد به پختگی برسد؟ این به نظر من شرایط تئاتر خلاقانه را ناقص کرده. پس با توجه به این حرفها دیگر دوست ندارید کار کنید؟ چرا، من پارسال سعی کردم کاری را با خانم کتایون مرندی انجام دهم. یک ماه هم رفتم تمرین کردم اما دیدم شرایط ما با هم وفق نمیکند. در یک سالن هر روز دو تا اجرا با دکورهای مختلف... من این شیوه را نمیپسندم. بچهها اکثراً همین جوری دارند کار تئاتر میکنند. وضعیت تئاتر را چگونه میبینید؟ من فکر میکنم استعدادها در تئاتر ما خیلی بالاست ولی امکانات در تئاتر خیلی خیلی پایین است، یعنی واقعاً ما برای تئاتر حرفهیی - تجاری - دانشجویی و... هیچ فکری نکردیم. به هر حال ما باید به تئاتر تجاری هم فکر کنیم. داریم فکر میکنیم... میآییم کنار دستش ایستگاه مترو میسازیم، ببینید این بنا، بنای ماندگاری است و برای ماندنش همه دستگاهها باید دست به دست هم دهند تا حفظش کنند. تمام مسوولان باید با هم همفکری و همکاری کنند تا سازماندهی درستی در این زمینه داشته باشیم. این بنا مال مردم ماست. باید از آن نگهداری شود. ببینید در زمینه سینما کارهایی شده، مثل ساخت پردیس سینمای ملت که با استانداردهای جهانی مطابقت دارد اما در زمینه تئاتر هنوز این اتفاق نیفتاده؛ چه در تهران، چه در شهرستانها. اصولاً باید جایی باشد که ما تئاتر حرفهیی را در آن داشته باشیم. ما در همان مکانی که دانشجویی از شهرستان کار میآورد تا تجربه اش را نشان دهد، کار حرفهیی انجام میدهیم و این خوب نیست. اصلاً طبقه بندی قائل نیستیم. جایی باید باشد برای تئاتر کلاسیک - تجربی - دانشجویی، نه اینکه همه در یک جا متمرکز باشند. بودجه تئاتر هم محدود است؛ چه برای صحنه، چه برای بازیگر، چه برای لباس و اینها روی هم رفته کیفیت یک کار نمایشی را پایین میآورد. شما چند سالی است که در زمینه فیلم کوتاه هم کار میکنید. تعریف تان از فیلم کوتاه چیست، از کی علاقه مند به کار در این حرفه شدید؟ من علاقه مندی ام به فیلم کوتاه از زمانی شروع شد که در دهه 70 کار بازیگری میکردم و برنامهیی پخش میشد به اسم سینمایی دیگر، که فیلمهای کوتاه را در آن نشان میدادند. من اولین بار با این برنامه با سینمای کوتاه آشنا شدم، که فیلمهایی هم از کشورهای دیگر نشان میدادند که بعضی از آنها واقعاً تاثیرگذار و متحیر کننده بود. من چون به داستان کوتاه در ادبیات علاقه مند هستم و تاثیرگذاری کوتاه مدتش را دوست دارم شاید به همین دلیل هم به فیلم کوتاه علاقه مندم. اولین باری که به شکل جدی تر با فیلم کوتاه آشنا شدم زمانی بود که یکی از دوستانم شهرام شاه حسینی در سال 78 میخواست فیلم کوتاه بسازد. آن زمان بچههای حرفهیی در فیلم کوتاه بازی نمیکردند. ایشان به من قصه را گفت و من دیدم چیزی است که در فیلم بلند نمیتوانم تجربه اش کنم و خیلی علاقه مند شدم که کارش کنم. ما در عرض یک هفته رفتیم سر کار و نتیجه خیلی مثبت بود. من با شهرام شاه حسینی دو فیلم کوتاه کار کردم که به نظرم همین فیلم کوتاهها خودش نشان دهنده کارگردان بااستعدادی بود که میتواند نماینده فیلمسازهایی با فیلمهای بسیار متفاوت باشد. فیلم کوتاه این موقعیت را به شما میدهد که قابلیتهای خودتان را نشان دهید. مجبور نیستید به خاطر اینکه ممکن است در سینماها نمایش داده شود استقلال فکری تان را از دست بدهید، هم اینکه به گیشه فکر کنید نه... شما در فیلم کوتاه خودتان هستید. خیلی از کسانی که فیلم کوتاه میسازند جاه طلبی شان این است که وارد فضای سینمای بلند شوند، در مورد شما کاملاً برعکس رخ داده. فکر نمیکنید حضور زیاد در این صحنه موجب کمرنگ شدن در فضای سینمای بلند شود؟ نه، خب بستگی دارد به اینکه چقدر بخواهم زمان برایش بگذارم. من فیلم دیگری هم با شهرام شاه حسینی کار کردم که اسمش سه کیلومتر جلوتر بود، که فیلم موفقی بود. متاسفانه به دلیل مشکلات سانسوری در خیلی از جشنوارهها نشانش ندادند... و خب بعد از آن من پیشنهادهای فیلم کوتاه از طرف فیلمسازهای فیلم کوتاه داشتم، چون دیده بودند من بازیگری هستم که به فیلم کوتاه علاقه مندم... بعد از من هم بازیگران دیگری در این عرصه کار کردند مثل خانم معتمدآریا، آقای پرستویی،هانیه توسلی و... الان این طوری باب است که همه دوست دارند فیلم کوتاه را تجربه کنند... چون شرایطی دارد که شما بدون توجه به مسائل مالی واقعاً میتوانید در عرض چند روز یک نقش جدید با فضای جدید و بکر را کشف کنید... همکاری با آدمهای خوشفکری که فکر بازی دارند و به سینما نگاه تازهیی دارند. فیلم بعدی را هم با امیر توده روستا کار کردم که از قبل به من چند بار دو سه تا از فیلمهایش را پیشنهاد داده بود که بازی کنم... اما فیلمنامههایی که به من داده بود خیلی جایی برای بازی برای من نداشت ولی «سیاه و سفید» را که دستم داد دیدم جزء آن نقشهایی است که ممکن است در سینمای بلند تجربه اش نکنم. نقش زن درونگرای عصبی حال که تغییرات حسی زیادی دارد. خب این چیزی بود که در سینمای بلند به من پیشنهاد نمیشد. کسی فکر نمیکرد ماهایا پطروسیان که نقشهای طنز و شاد و شنگول بازی میکند بیاید یک زن عصبی به هم ریخته را بازی کند و من خیلی از این نقش خوشم آمد که با آقای کامبیز دیرباز این فیلم کوتاه را کار کردیم که به نظرم فیلم خوبی با لحظات حسی- عاطفی درست از آب درآمد. ساخت فیلم «یک روز قشنگ برفی» از کجا پیش آمد، فیلمنامه اش را خودتان نوشتید؟ این فیلمنامه را من حدود دو سال پیش نوشتم که در واقع داستانی به اسم بچه مردم از جلال آل احمد را خوانده بودم، این داستان را حدوداً 15 سال پیش خوانده بودم که خیلی هم روی من تاثیر عاطفی شدید گذاشته بود؛ حس این بچه و تنهایی بچه که در داستان فضای متفاوتی از فیلم دارد که اگر قصه را بخوانید خواهید فهمید. در داستان ما آدمهایی را که در فیلم داریم، نداریم. در داستان فقط زنی است که در حال واگویه کردن حرفهایی است که اتفاقاً طنز سیاهی هم دارد... و ماجرا در جنوب تهران دهههای 20 و 30 میگذرد. این قصه ته ذهن من مانده بود و این حس بچه که لحظات آخر تنها کنار خیابان ایستاده و نگاه میکند و منتظر مادرش است در ذهن من بود (که البته در داستان این را نداریم. داستان به بچه برنمیگردد). برای من تنهایی این بچه تاثیرگذار بود و بعد از گذشتن زمان در ذهن خودم قصه دیگری ساختم و پیش خودم فکر میکردم قصهیی که خواندم این است. یک روز که دوباره به قصه رجوع کردم دیدم چیزی که در ذهن من است با داستان متفاوت است. من قصه تازهیی که توی ذهنم ساختم مجسم کرده بودم و تصمیم گرفتم این داستان را از زاویه ذهن خودم بنویسم. فیلمنامه اش هم یکی دو ماهی کار برد و سعی کردم به المانهایی که دوست داشتم مثل فضای جنوب شهر و حاشیهیی و برف و... نزدیک کنم. همه چیز را پرداختم حتی کاپشن بچه، شوهر زن و راننده تاکسی. قسمتی که مادر میخواهد بچه را سر راه بگذارد من را یاد فیلم «شاید وقتی دیگر» میاندازد؛ جایی که سوسن تسلیمیبچه اش را سر راه میگذارد و مستاصل است که چه کند. شاید به خاطر حالت قدیمی فیلم هم باشد. در آنجا سوسن تسلیمی بچه را جایی میگذارد که بیایند برش دارند. حالا من قبل از اینکه این مساله را توضیح دهم بگذارید بگویم چه شد که خواستم این فیلم را بسازم. قصد من اصلاً فیلمسازی در این حرفه نبود، من به قصه نویسی و فیلمنامه نویسی و کلاً ادبیات علاقه داشتم اما فیلمسازی هیچ وقت من را قلقلک نمیداد... این جاه طلبی را نداشتم که فیلمساز شوم، بازیگری برایم اصل بود. بعد از اینکه قصه را نوشتم دیدم خیلی دوست دارم نقش همین زن را کار کنم. کاملاً هم با نقش زنهایی که کار کرده بودم متفاوت بود. این نقش شامل آن بخشی از من میشود که هنوز شناخته نشده. بیشتر دلم میخواست کسی این فیلم را کارگردانی کند و من بازی اش کنم. بعد خیلی از همکارانم به من گفتند تو یک سلیقهیی نسبت به این قصه داری که حتی به جزییات و نگاه بچه و مادر و... هم فکر کردی، اگر کسی این را برای تو بسازد آن چیزی که در ذهنت میخواهی نخواهد شد و تو چیز دیگری خواهی دید و ممکن است خودت را راضی نکند و بعد از 20 سال که کار کردی میتوانی یک فیلم بسازی. خلاصه من را تشویق کردند که این کار را بکنم چون من خیلی هم میترسیدم که این انگ را به من بزنند که چون باب شده که بازیگران فیلم هم میسازند من هم آمده ام فیلم بسازم. واقعاً جزء اولین کسانی که باهاش صحبت کردم امیر توده روستا بود چون باهاش تجربه سیاه - سفید را داشتم و مهارتش به تکنیک و کار با دوربین را میدانستم. امیر توده روستا چیزی که به من گفت این بود که این از فضای فیلمهای من خیلی دور است ولی فکر میکردم چه بکنیم چه نکنیم که بعد موافقت کرد با هم کارگردانی اش را بر عهده بگیریم. ما با هم درباره نظرات مان صحبت کردیم و شما میدانید که با آن بودجه کم بار سنگینی روی دوش شماست. این فیلم به جهت اینکه چندین لوکیشن داشت و فیلمی نسبتاً بلند بود -حدود32 دقیقه - فیلم پرهزینهیی بود. ما 12 روز فیلمبرداری داشتیم؛ در تهران، در خارج از تهران، در جنوب تهران... که همه اینها هزینههای خودش را دارد، پیش تولید و فیلمبرداری یک ماه، یک ماه و نیم طول کشید و بعد هم که پروسه آهنگسازی و مونتاژ و... و سخت بود. من باید خودم را با مونیتور تطبیق میدادم. من میخواستم همه چیز ارژینال باشد. نیامدم از موسیقی انتخابی استفاده کنم. میخواستم همه چیز رنگ و بوی فیلم داشته باشد. دوست داشتم فیلم سلیقه من باشد، نماینده من باشد. کار سختی بود، به خصوص کار با بچه. کار با بازیگرهای حرفهیی هم دشوار بود. آقای آتیلا پسیانی واقعاً لطف کردند و تشریف آوردند، خانم طهماسبی هم همین طور... سادات صفایی هم همین طور. مرتضی غفوری فیلمبردار خیلی خوبی بود، صدابردارم هم همین طور، آهنگسازم، آقای ایمان امیدواری، آقای لیلاجی، همگی بهترینها بودند... الان هم این فیلم در جشنوارهها مطرح شد و من تجربههای زیادی آموختم. به نظر من سینمای فیلم کوتاه سینمای بسیار شریف و حرفهیی است و این نگاهی که فیلم کوتاه پلهیی است که به سینمای فیلم بلند میرسیم نگاه اشتباهی است. در جشنواره فیلم دوبی که رقبای زیادی هم بودند از کشورهای مختلف، همه حرفهیی بودند. این طور نبود که این فیلمها را یک بچه که نداند دکوپاژ یعنی چه، ساخته باشد. خیلی از بازیگرها شرکت در پروژههای تلویزیونی را مایه خفت میدانند اما شما برای تلویزیون هم کارکردید نه؟ البته من خیلی کم برای تلویزیون کار کردم؛ سریالی بود در دهه 70 به نام گل منگلی که برای اولین بار قرار بود یک شخصیت طنز به اسم گلی باشد که هر دفعه یک آدم جدیدی است ولی اسمش همان گلی است. این یکی از اولین نقشهایی بود که قرار بود بار یک سریال را به دوش بکشد. هیچ وقت فکر نکردم خیلی فعال در تلویزیون ظاهر شوم، ولی خیلی مواقع هم دیدیم کارهایی که در تلویزیون انجام میشود خیلی موفق تر از کارهایی است که در سینما شده. آیا فیلمهایتان را دوباره میبینید؟ زیاد حوصله نمیکنم دوباره فیلمی را ببینم. بعضی وقتها هم که بعد از چند سال نگاه میکنم میگویم؛ «این کیه؟» «این کیه آنقدر قیافه اش شبیه منه ولی یک کس دیگهس؟» برایم غریب میشوند ولی بیشترین فیلمی که از خودم دیدم ناصرالدین شاه و پرده آخر است، گاهی هم عروس خوش قدم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 479]
-
گوناگون
پربازدیدترینها