تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833328231
زندگی،عشق،مرگ از دیدگاه مولوی
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: زندگی،عشق،مرگ از دیدگاه مولوی
مولانا جلالالدّین در آغاز مثنوی و در سراسر كتاب خود, نظر خویش را دربارة زندگی, عشق و مرگ ابراز كرده است, از جمله در داستان «طوطیان» كه ما در این جا به آن اشارهای خواهیم داشت, و این همان نظر عارفان ایرانی است. خلاصة داستان این است: بازرگانی, طوطیای دارد. چون می خواهد به سفر هندوستان برود, از طوطی می پرسد: چه می خواهی كه ارمغان برایت بیاورم. او جواب می دهد كه چون به آنجا برسی به طوطیان هند سلام مرا برسان و بگو: آیا رواست كه شما در آنجا آزاد باشید و من این جا در بند, یعنی در قفس؟ بازرگان به هند می رود و پیغام را به جمع طوطیان می رساند. یكی از آنها به محض آنكه میشنود, می افتد و می میرد. دربازگشت, ماجرا را به طوطی خود می گوید. او هم تا می شنود میافتد و جان می دهد. خواجه با تأسّف او را از قفس بیرون می اندازد كه طوطی بیدرنگ پرمیزند و پرواز میكند. مولانا در این تمثیل موارد متعدّدی را مطرح میكند كه موضوع آن, زندگی و مرگ و عشق است. زندگی, عشق از نظر عارفان زندگی این جهانی, سایهای از زندگی واقعی است و نباید به آن دل بست, برای آنكه گذرا, عبث و رنجآور است. و این زندگی از جهت آنكه در راه باشد یا بیراه, تكلیف او را دو عنصر عشق و نفْس معیّن می كنند. نفْس فروكشندة زندگی است, آن را به قعر ذلّت می برد و تباه میكند. عشق, در مقابل فرا برنده است, به آن معنی و اعتلا میبخشد.نفْس كه ایرانیان باستان به آن «آز» میگفتند, دشمن اوّل شناخته میشود, زیرا بر گرد خودپرستی میگردد و انسانیّت انسان را فدا می كند. همه چیز را برای خود می خواهد, ولو به زیان دیگران باشد. از این رو همة گزندها چون جنگ, نفاق و نامردمی از چشم او دیده می شود. اگر قابیل نخستین كس بود كه برادرش هابیل را كشت, برای آن بود كه نفْس بر او چیره بود. در مقابل, عشق سرا پا رأفت و بهجت است. آرامش و یگانگی در جامعه برقرار میكند. با آن مردم همدیگر را به چشم دوست مینگرند. زندگی در پرتو آن پهناورتر از آن می شود كه خودی و غیرخودی و خوش و ناخوش در آن مطرح باشد. سراپا خوشی است. آفتاب بیغروب است و نعمت و نزهت از آن زائیده میشود.این, بُعد اجتماعی قضیّه است. عارفان می خواستند با سركوب نفس, ناهمواریهای زندگی را هموار كنند؛ ظلم و تبعیض و تفرعن را بزدایند.
در همین جاست كه موضوع عشق و عقل مطرح می شود. جهت گیری عارفان برضدّ عقل – نوعی از عقل – برای آن است كه كسانی آن را در نقشهكشی و حسابگری به كار گرفته بودند, مسیرش را منحرف كرده بودند, آن را در خدمت دنیاداری و استیلا گذارده بودند, وگرنه در مفهوم خرد كسی با آن حرفی ندارد. از سوی دیگر چون تعبیة عقل به هیچ وجه قادر نبوده كه نارسائیهای زندگی را از میان بردارد, با خود اندیشیدند كه بلكه عشق بتواند كاری بكند, و عشق یعنی شور و اندیشة رها شده.عشق در بُعد معنوی خود عروج انسان به سوی كمال را میطلبد, تهذیب, پیراستگی....عشق چگونه تصوّر میشده؟ نیروی جهندة حیات. نیروی زوال ناپذیر , نیروی فراگیر. میتوان تصوّركرد كه به منزلة روغن در چراغ یا بنزین در موتور است. كسی كه به عشق دست یافت, ناممكنهای زندگی را درمینوردد, زیرا خود را از ممكنها بینیاز میشمارد. حتّی از نیستی در امان است, زیرا در تصوّر خود به سرچشمة هستی دست یافته است. امّا مرگاین جاست كه مرگ دیگر به معنای قطع زندگی نیست. آغاز زندگی دیگری است. از نظر عرفان, این زندگی دیگر, فرق دارد با حیات دوبارهای كه باور دینی به انسان نویدش را می دهد و انتظار بهشت با خود دارد. زندگی معنوی است, بینیاز از جسم. جسم هست ولی در جان جذب و محو میشود. رسیدن به قلّة زندگی است. در آن است كه انسانیّت انسان شكفته میشود, به بار مینشیند.و این عشق با مرگ ملازمه دارد, مرگ نفْس, برای آنكه زندگی جاوید فراز آید. درسی كه از داستان «طوطیان» گرفته میشود این است كه «تا نمیری, نرهی» . عشق دادههائی دارد و میتواند حقیرترین موجود را به والاترین, تبدیل كند. چنانكه آن مرغ عاشق چنین شد. كو یكـی مرغی, ضعیفی, بیگناه و نـدرون او سـلیـمـان بـا سپــاه زلـّت او بـه ز طاعـت نـزد حق پیش كفرش جمله ایمان ها خلق صورتش بر خاك و جان بر لامكان لامكان فوق و هم سالكان (ص73) بلبل نیز كه به عاشقی معروف است, نمونه ای از آن است: ای عجـب بلبـل كه بگشــاید دهـان تـا خــورد او خــار را بــا گـلـسـتـــان این چه بلبل؟ این نهنگ آتشی است جمله ناخوشها ز عشق او را خوشی است و این موجود حقیر به بركت عشق به پهناوری كائنات تبدیل می شود:عاشق كلّ است و خود كلّ است او / عاشق خویش است و عشق خویش جو (ص73)و همة اینها از اندیشه ناشی میشود, در عالم ادراك, نه عالم بیخبری: پس چو میبینی كه از اندیشهای قایم اسـت اندر جهان هر پیشهای پس چـرا از ابلهـی پیـش تـو كور تن سلیمان است و اندیشه چو مور؟ و این آن نوع اندیشهای است كه كانون آن دل است, نه مغز, كه از گِل سرشته شده است: گِل مخور, گِل را مخر, گِل را مجو زانكه گِل خوار است, دایم زرد رو دل نخــور تا دائمأ باشی جــوان از تجلـّی چهـرهات چون ارغوان و از همینجا آدمیان تقسیم می شوند بر دو گونه: صاحب دل و صاحب نفْس. صاحب دل در قید روا و ناروا نیست, همه چیز بر او رواست: صاحـب دل را نـدارد آن زیـــان گر خـورد او زهر قاتـل را عیـان زانكه صحّت یافت و ز پرهیز رست طالب مسكین میان تب در است(ص 74) زیرا دل سرچشمة اشراق و ایثار است و قلمروی بیانتها دارد.و این دو به كامل و ناقص متمایز میگردند. كامل, مستقیم و بیواسطه به مركز حقّ میپیوندد: كـامـلــی گـر خـاك گیـرد زر شــود ناقـص ار زر بـرد خاكستـر شـود چـون قبـول حق بـود آن مـردِ راســت دست او در كارها دست خداست دست ناقص, دست شیطان است و دیو زانكه اندر دام تكلیف است و ریـو جهــل آیــد پیــش او دانــش شــود جهل شد علمی كه در ناقـص رود(ص75) كسی كه به عشق رسید, نه تنها قید روا و ناروا و ثواب و گناه از او برداشته میشود, بلكه آن نیز هست كه فراتر از غم و شادی حركت می كند. این دو در نزد او یكسان می شوند, حتّی غم می تواند مطلوبتر باشد, زیرا عاشق را در خود می گدازد و صافی می كند: نالـم و ترسـم كه او بـاور كنــد وز كـرم آن جـور را كمتـر كنـــد عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدّ بوالعجب من عاشق این هر دو ضدّ یكی از دلمشغولیهای بشر این بوده است كه غم از او دور بماند. راه حلّی كه به نظر عارف آمده آن است كه از آن احتراز نداشته باشد. میان آن و شادی فرقی ننهد.آنگاه در درجة نهائی, «عشق و عاشق و معشوق» نیز یكی میشوند, یعنی میپیوندند به آن «هستی» بزرگ, و در این صورت است كه «جاودانشدگی» به دست میآید: دلبــــران را دل اسیـر بـیدلان جملـه معشوقـان شكــــار عاشـقـان هر كه عاشق دیدیش معشوقدان كاو به نسبت هست هم این و هم آن تشنگـان گر آب جوینـد از جهان آب جـویــد هـم بـه عالـم تشنگـان ای حیات عاشقـان در مــردگی دل نیـابـی جـز كه در دل بـردگــی(ص80)
همة حرفها بر سر مرگ است كه نبودش خواسته می شود, و چون نبودش را میخواهند عارفان خود را به آغوش آن میسپارند تا دیگر موجبی برای هراس از او نماند . كوشش انسان از آغاز تا به امروز آن بوده كه از مرگ در امان بماند, زندگی را از دست ندهد. در اینباره انواع تصوّرها را كرده, دلخوشیها اندیشیده و به باورها آویخته است. انسان ابتدائی, آن گاه كه غذا و وسائل و تندیسكهای غلام و كنیز در گور مرده مینهاده, بر این باور بوده كه او در جهان دیگر به حیاتی دیگر دست خواهد یافت و به این وسائل احتیاج خواهد داشت. تصوّر آب حیات نیز از همین آرزو آب میخورد. اندیشة رستاخیز و بازگشت به زندگی دیگر, در معتقدات مذهبی, تكمیل شدهای از همین باور است.از نظر عارف, عشق در تمام شئون زندگی سیَران دارد, پیونددهندة زمین و آسمان است. این عشق تا چه اندازه جسمی و تا چه اندازه معنوی است؟ چگونه بتوان جسم را نادیده گرفت كه تجسم و كالبد زیبائی است؟ و زیبائی انسانی جزئی از زیبائی كلّ است كه ادامة حیات بر آن قائم است. غریزة جنسی به عشق تبدیل میشود, و عشق جسمانی به عشق عرفانی بدل میگردد. نظیر تبدیل آب به بخار و ابر است. ولی اصل, همان آب است. از عشق معنوی, هیچ گاه جاذبة جسم غایب نبوده است. باریك شویم در غزلهای سنائی و عطّار و سعدی و حافظ. آنجا كه خواست جسم طلبانه به دعا و نیایش نزدیك میشود:محراب ابرویت بنما تا سحر گهی / دست دعا برآرم و در گردن آرمت (حافظ)عارفان, خدا را معشوق كلّ می خوانند و او را جمیل, یعنی زیبا وصف می كنند, (اللّهً جمیل... حدیث) كه هم خود زیباست و هم دوستدار زیبائی است و بدینگونه هر چه را كه در دل دارند كه دربارة معشوق بگویند, یك پرنیان عارفانه بر آن می كشند. با این حال, پشت آن گرمای تن از آن غایب نیست. یك مثال از مثنوی مولانا جلال الدّین بیاوریم, تا دیده شود كه نزد او نیز تا چه اندازه زیبائی نقش اوّل را دارد. تلـخ از شیرین لبان خوش میشود خـار از گلـزار دلـكــش مــیشـــود ای بسـا از نـازنینـان خـاركـــش بـر امیـد گلـعـــذاری مــــــاه وش ای بسا حمّال گشته پشت ریـش از بــرای دلبــر مهــــروی خویـش كـرده آهنگـر جمـال خـود سیـاه تـا كـه شـب آیــد ببوسـد روی ماه خواجه تا شب بر دكانی چار میخ زانكه سروی در دلش كرده است بیخ تـاجـری دریـا و خشكـی می رود آن بــه مهـر خـانـهشینـی مـیدود هـر كـه را با مـرده سـودایی بـود بـر امیـد زنــــده سیمــایـی بــود آن دروگـر روی آورده بـه چـــوب بـر امیـد خـدمـت مهـروی خــوب(ص362) این حرفها كه نزدیك هفتصد سال پیش گفته شده, گوئی از قلم «فروید» در زمان معاصر جاری گردیده, كه همه چیز را برگرد نیاز عاشقانه میگرداند. آنچه از این ابیات برمیآید آن است كه هر كس در هر شأن و شغلی باشد, به انگیزة نیروئی شوق زندگی مییابد كه نام آن را عشق یا دلبستگی نهادهاند, و در واقع ادامة هستی به آن وابسته است. نامگذاریها آنقدرها مهم نیست. اصل, آن مغز قضیّه است. در تأیید همین مطلب, داستان شیخ صنعان در منظومة عطّار نیز بسیار گویا و پرمعناست. شیخ, همة حاصل زهد و سرمایة معنوی خود را در طبق اخلاص می نهد و در قدم دختری ترسا میریزد كه تنها یك سرمایه دارد و آن زیبائی است. او تن به ارتكاب همة معاصی میدهد, در ازای یك بوسه, یك نگاه و یك آغوش.قسمت آخر داستان كه در آن عطّار همه را وادار به توبه و برگشت به راه صواب میكند, آشكارا بوی تصنّع دارد. هرچه هست در همان بدنة اصلی ماجراست.عشق هم قید میآورد و هم آزادی. در واقع مبادلة دو آزادی است, دادن یكی و گرفتن دیگری. رها كردن كلّ تعلّقهای خود در ازای به دست آوردن دولت عشق. حافظ میگفت:خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد/ كه بستگان كمند تو رستگارانندهدف نهائی انسان رسیدن به «پایدار», و رهائی از گذرندگی است.چون این هدف از لحاظ قانون طبیعی به دست آمدنی نیست، پس راه حلّی برای آن جستهاند بدین معنی كه كیفیّت را جانشین كمیّت كرده و زمامش را به دست عشق سپرده اند. این, در عالم واقع یك وجود خاصّ, مانند لیلی, مانند ژولیت, به آن جوابگو میشود, ودر عالم عرفان, یك وجود كلّ , كه مجموعهای باشد از همة زیبایان جهان كه بتواند آن عطش بزرگ را سیراب كند, و آن مستلزم به دست آوردن «بود» , در شعله ور كردن كلّ ذخیرة وجود است.واقعیّت امر آن است كه هرچه میشود برای همین زندگی میشود, حتّی اتّصال دادن زندگی به مرگ, حتّی چاره جستن از مرگ. امّا از یك نظر كه نگاه كنیم, فرض عارفانة «جاودانگی» بیمبنا نیست, زیرا هیچ چیز در طبیعت نابود نمیشود, تغبیر شكل یا ماهیّت میدهد, منتها حرف بر سر بود و نبود ادراك است. فاصلة میان مرگ و زندگی بیش از یك قدم نیست: زندگی آن است كه بدانید كه هستید, و نا زندگی آنكه به بود خود آگاهی نداشته باشید. ما در زندگی هر كوششی به كار میبریم, هر ترفندی میزنیم, برای آن است كه هست بودن خود را در دایرة ادراك داشته باشیم. اكنون برای بها دادن به اندیشة عارفان,جز این راهی نداریم كه بینگاریم كه گاه تصوّر واقعیّت, جای خود واقعیّت را میگیرد و به همان اندازه نیرومند میشود. خود مولانا گفته است: تو جهانی بر خیالی بین. نویسنده: محمد علی اسلامی ندوشن تنظیم:بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 369]
صفحات پیشنهادی
زندگی،عشق،مرگ از دیدگاه مولوی
زندگی،عشق،مرگ از دیدگاه مولوی-زندگی،عشق،مرگ از دیدگاه مولویمولانا جلالالدّین در آغاز مثنوی و در سراسر كتاب خود, نظر خویش را دربارة زندگی, عشق و مرگ ابراز كرده ...
زندگی،عشق،مرگ از دیدگاه مولوی-زندگی،عشق،مرگ از دیدگاه مولویمولانا جلالالدّین در آغاز مثنوی و در سراسر كتاب خود, نظر خویش را دربارة زندگی, عشق و مرگ ابراز كرده ...
وقتی عشق ،تفاوت ها را نمی بیند
وقتي عشق ،تفاوت ها را نمي بيند زندگي،عشق،مرگ از ديدگاه مولوي هيچ كس ازدواج نميكند كه بدبخت شود. هيچكس ازدواج نميكند كه محيطي پر از تشنج و درگيري براي خود به ...
وقتي عشق ،تفاوت ها را نمي بيند زندگي،عشق،مرگ از ديدگاه مولوي هيچ كس ازدواج نميكند كه بدبخت شود. هيچكس ازدواج نميكند كه محيطي پر از تشنج و درگيري براي خود به ...
مولوي و مذهب عشق
از دیدگاه مولانا حس پریشانی همواره در ژرفای روح آدمی حضور دارد و روح ما در این جهان هرگز آرام ... خوشش میافتد.۳- از نظرگاه مولانا زندگی غیر اصیل، یعنی زندگی آمیخته با فراق، ... مولوی گاهی اوقات این تغییر را «مرگِ پیش از مرگ» یا «مرگ در نور» مینامد.
از دیدگاه مولانا حس پریشانی همواره در ژرفای روح آدمی حضور دارد و روح ما در این جهان هرگز آرام ... خوشش میافتد.۳- از نظرگاه مولانا زندگی غیر اصیل، یعنی زندگی آمیخته با فراق، ... مولوی گاهی اوقات این تغییر را «مرگِ پیش از مرگ» یا «مرگ در نور» مینامد.
مساله معناي زندگي در ابياتي از مولوي
مساله معناي زندگي در ابياتي از مولوي-جام جم آنلاين: شايد اگر بخواهيم در ميان متون ادبي ... نزد فردي كه خود را صرفا تركيبي از عناصر مادي ميداند كه پس از مرگ طبق قوانين ... فروض براي اثبات معنا براي زندگي طبق ديدگاه فراماديگرايان و متالهان است. ... حافظ در ابياتي بيشمار، عشق را در كنار "رندي" مي نهد؛ شيوه اي ديگر از زندگي كه مُعرف .
مساله معناي زندگي در ابياتي از مولوي-جام جم آنلاين: شايد اگر بخواهيم در ميان متون ادبي ... نزد فردي كه خود را صرفا تركيبي از عناصر مادي ميداند كه پس از مرگ طبق قوانين ... فروض براي اثبات معنا براي زندگي طبق ديدگاه فراماديگرايان و متالهان است. ... حافظ در ابياتي بيشمار، عشق را در كنار "رندي" مي نهد؛ شيوه اي ديگر از زندگي كه مُعرف .
مولوی از منظر اندیشمندان جهان
مولوی از منظر اندیشمندان جهان-مولوي از منظر انديشمندان جهانمولانا، اسطوره آزاد انديشي ... وي در قالب مفاهيميچون وجد، سرور، شک، حيرت، مرگ، دوستي، صلح، آرامش و گريز از علايق ... بي شک فلسفه زندگي -آن هم زندگي سرشار از عشق- در اشعار مولانا موج ميزند.
مولوی از منظر اندیشمندان جهان-مولوي از منظر انديشمندان جهانمولانا، اسطوره آزاد انديشي ... وي در قالب مفاهيميچون وجد، سرور، شک، حيرت، مرگ، دوستي، صلح، آرامش و گريز از علايق ... بي شک فلسفه زندگي -آن هم زندگي سرشار از عشق- در اشعار مولانا موج ميزند.
اوصاف علوي در نگاه مولوي
اوصاف علوي در نگاه مولوي نويسنده: ابراهيم كاملي شاعران و نويسندگان پارسي گو، ... خود را با شرح زندگي فردي، اجتماعي، اخلاقي و معنوي وي آراسته اند؛ از آن جمله مولانا جلال ... (18) چون مرا سوي اجل عشق و هواست نهي لا تلقوا بايديكم مراست چون من عاشق مرگ ...
اوصاف علوي در نگاه مولوي نويسنده: ابراهيم كاملي شاعران و نويسندگان پارسي گو، ... خود را با شرح زندگي فردي، اجتماعي، اخلاقي و معنوي وي آراسته اند؛ از آن جمله مولانا جلال ... (18) چون مرا سوي اجل عشق و هواست نهي لا تلقوا بايديكم مراست چون من عاشق مرگ ...
سختیهای زندگی
سختیهای زندگی نويسنده: اميرعباس على زمانى معنای رنج،معنای زندگی عنوان سخن من خدا، رنج و معنای زندگی است. ... است، خدای عشق و زیبایی است و اگر ما در سایه او و مهمان او هستیم و به قول مولانا: ... زیرا همه ما باید تجربه مواجه شدن با مرگ را از سر بگذرانیم. .... اگر با این دید به زندگی نگریسته و کل زندگی را فقط یک لحظه در برابر فضای ...
سختیهای زندگی نويسنده: اميرعباس على زمانى معنای رنج،معنای زندگی عنوان سخن من خدا، رنج و معنای زندگی است. ... است، خدای عشق و زیبایی است و اگر ما در سایه او و مهمان او هستیم و به قول مولانا: ... زیرا همه ما باید تجربه مواجه شدن با مرگ را از سر بگذرانیم. .... اگر با این دید به زندگی نگریسته و کل زندگی را فقط یک لحظه در برابر فضای ...
دیدگاه تعدادی از اندیشمندان جهان درباره شخصیت مولانا
دیدگاه تعدادی از اندیشمندان جهان درباره شخصیت مولانا-من معتقدم که مولانا آموزگاری ... وی در قالب مفاهیمیچون وجد، سرور، شک، حیرت، مرگ، دوستی، صلح، آرامش و گریز از علایق ... بی شک فلسفه زندگی -آن هم زندگی سرشار از عشق- در اشعار مولانا موج میزند.
دیدگاه تعدادی از اندیشمندان جهان درباره شخصیت مولانا-من معتقدم که مولانا آموزگاری ... وی در قالب مفاهیمیچون وجد، سرور، شک، حیرت، مرگ، دوستی، صلح، آرامش و گریز از علایق ... بی شک فلسفه زندگی -آن هم زندگی سرشار از عشق- در اشعار مولانا موج میزند.
عشق در مكتب مولانا
عشق در مكتب مولانا-شاید آشناترین واژه به گوش انسان کلمه عشق باشد درعین حال ... ایرانی بین عقل وعشق دوگانگی قایل شده اند وعقل را برای حل مسائل زندگی کافی نمی دانند، .... بند عشق پسر زرگری اسیر بود واز دوری او بیمار شده ودر آستانه مرگ قرار می گیرد. ... باز می بینیم که این دیدگاه کاملا مغایر با دیدگاه شرقی وبیانات مولانا است.
عشق در مكتب مولانا-شاید آشناترین واژه به گوش انسان کلمه عشق باشد درعین حال ... ایرانی بین عقل وعشق دوگانگی قایل شده اند وعقل را برای حل مسائل زندگی کافی نمی دانند، .... بند عشق پسر زرگری اسیر بود واز دوری او بیمار شده ودر آستانه مرگ قرار می گیرد. ... باز می بینیم که این دیدگاه کاملا مغایر با دیدگاه شرقی وبیانات مولانا است.
دیدگاه تعدادی از اندیشمندان جهان درباره شخصیت مولانا
دیدگاه تعدادی از اندیشمندان جهان درباره شخصیت مولانا-من معتقدم که مولانا آموزگاری است که ... چون وجد، سرور، شک، حیرت، مرگ، دوستی، صلح، آرامش و گریز از علایق دنیوی، در سروده. ... بی شک فلسفه زندگی -آن هم زندگی سرشار از عشق- در اشعار مولانا موج می.
دیدگاه تعدادی از اندیشمندان جهان درباره شخصیت مولانا-من معتقدم که مولانا آموزگاری است که ... چون وجد، سرور، شک، حیرت، مرگ، دوستی، صلح، آرامش و گریز از علایق دنیوی، در سروده. ... بی شک فلسفه زندگی -آن هم زندگی سرشار از عشق- در اشعار مولانا موج می.
-
گوناگون
پربازدیدترینها