تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 1 فروردین 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):بى گمان شيعيان ما دل هايشان از هر خيانت، كينه،وفريبكارى پاك است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

سررسید 1404

تقویم رومیزی 1404

ویزای توریستی ژاپن

قالیشویی اسلامشهر

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

دانلود فیلم

قیمت ایکس باکس

نمایندگی دوو تهران

مهد کودک

پخش زنده شبکه ورزش

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1867119121




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حقیقت‌جو


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما  - پیام سلامت هرچه از آقای پوریا سؤال می‌کنم چطور توانستید مرجان‌خانم‌ را راضی به برگشت به خانه کنید، ایشان می‌گویند: «پیام‌جان، آخرین فوت کوزه‌گری‌رو که دیگه نمی‌تونم به تو یاد بدم.» گفتم: آخه من جواب  خواننده‌ها رو چی بدم؟‌ ایشان گفتند: «بگو این مگافین بوده.» به‌این‌ترتیب مرجان‌خانم‌ با ترفندی مگافینی به خانه مراجعت کردند. به‌محض ورود مرجان‌خانم‌ به خانه، رضا اشک‌و‌آه 48 ساعته‌اش را فراموش کرد و با غرور لبخندی به من زد و گفت: «دیدی گفتم خودش برمی‌گرده». آن‌قدر از روشن‌شدن چراغ گرمابخش زندگی این دو جوان خوشحال بودم که هیچ اشاره‌ای به زحماتی که کشیده بودم نکردم و فقط با لذت به رضا و مرجان‌خانم‌، که چون دو پرنده کوچک با هم گل می‌گفتند و گل می‌شنفتند نگاه می‌کردم و لبخند می‌زدم که یکباره نگاه مرجان‌خانم‌ به من افتاد و بلافصله اخمی ترسناک پیشانی ایشان را دربرگفت و به‌تندی گفتند: «ا... عجب رویی داری‌ها، تو که هنوز این جایی!» پرسیدم: «با کی هستین؟» گفتند: «با تو». پرسیدم: «مطمئنین؟» مرجان‌خانم‌ گفتند: «واقعاً که... رضا تو نمی‌خوای یه چیزی به این رفیقت بگی؟» گفتم: «شما که این‌قدر مهمون‌نوازی کردن و دندون بر جگر گذاشتین،، دو روز دیگه صبر کنید، من... «مرجان‌خانم‌ اجازه ندادند جمله‌ام را تمام کنم و گفتند: «رضا...» رضا هم نگذاشت جمله مرجان‌خانم‌ تمام شود و گفت: «تو هم واقعاً داری از دوستی من سوء‌استفاده می‌کنی، ده روزه این‌جایی، بسه دیگه». پرسیدم: «با منی؟» رضا گفت: «معلومه، پس با کی‌ام؟... این ‌همه فیلم دیدی، حالا این دو روز آخر فیلم نبینی، چی می‌شه؟» گفتم: «رضا، خواهش می‌کنم این حرف رو نزن. هنوز چند تا فیلم مهم هست که من ندیده‌م و از اون مهم‌تر، چند تا هنرمند توانا هستن که موفق به دیدارشون نشده‌م.» رضا گفت: «زنگ بزن این دو روز آخر برو خونه بابک غفوری‌آذر». (نام‌برده یکی از دوستان دوره طفولیت من و رضا در شهرستان هستند.) به رضا یادآوری کردم سال گذشته که بابک ‌غفوری‌آذر به شهرستان آمده بود، می‌خواستند یک شب به خانه ما بیایند، ولی من تلفن‌هایش را جواب ندادم و او را پیچاندم؛ حالا چطور می‌توانم چنین درخواستی را مطرح کنم. مرجان‌خانم‌ گفتند: «تا سه می‌شمرم، اگه رفتی که رفتی، والا دوباره قهر می‌کنم.» و بلافاصله فرمودند: «یک، دو، سه... رضا نرفت، پس من می‌رم». رضا گفت: «مگه کری؟... دیگه نمی‌خوایم این‌جا باشی... با زبون خوش می‌ری یا با تیپا پرتت کنم بیرون؟» لبخندی زدم و با مهربانی پرسیدم: «رضاجان، با کی بودی؟» رضا‌‌جان، گفت: «با تو». گفتم: اقلاً فرصت بده فیلمای بی‌پولی و درباره الی و اشکان و انگشتر متبرک و... «مرجان‌خانم‌ گفتند:» رضا، این رفیقت داره یواش‌یواش منو خیلی عصبانی می‌کنه‌ها...» اختیار را از دست دادم و گفتم: «مثلاً اگه عصبانی بشین چی‌کار می‌کنین؟» مرجان‌خانم‌ قندان روی میز را برداشتند و مستقیما به طرف سر من پرتاب کردند. قندان با سرعت زیادی به طرف پیشانی‌ام می‌آمد. می‌خواستم جاخالی بدهم، ولی دیدم اگر جاخالی بدهم، قندان دوباره به ال‌سی‌دی خواهد خورد و دوباره بیچاره می‌شوم. این بود که جاخالی ندادم و قندان آمد و آمد و آمد و...  صدای لرزانی انگار که از اعماق یک فیلم حقیقت‌جو و معناگرا بیرون بیاید به گوشم رسید که "آ...ی... کشتی اش..." دیگر چیزی نشنیدم.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 492]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن