واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: مولفه های عرفان خردگرا در اینجا به برخی مولفهها و عناصر «عرفان خردگرا در سیره نبوی» در دو حوزه عرفان علمی و عملی اشاره خواهیم كرد. البته اصطیاد، تبیین وتشریح همه مولفهها نیاز به تحقیقی گستردهتر و پژوهشی وسیع و فسیح دارد كه در این مقال نمیگنجد. مولفههای عرفان خردگرا در حوزه عرفان علمی نظری و عملی عینی
الف) دو اعترافچنانكه گذشت، پیامبر اعظم9 «عرفان» را عین «اعتراف» به دو گوهر تابان میداند كه یكی از آنها در بعد «خداشناسی حقیقی» تا اوج معرفت «انسان به خدا»، معرفت به عدم معرفت حقیقی ذات الهی و اسما و اوصاف جمالیه و جلالیه حضرت «غیب مطلق» است كه «لایمكن لاحد معرفتها» (جوادی آملی، سرچشمه اندیشه، ج 5، ص 66ـ65 و تحریر تمهید القواعد، ص45ـ42).البته رسیدن به این مقام كاری است كارستان و داستان عارفان حقیقی داستان راستان و راست قامتان در این عرصه است و اگر گفته شد لابشرط مقسمی مشهود عارفان است، لا بشرط در «مقام احدیت» است نه مقام ذات كه همه در «حیرت و هیمان» نسبت به آن بسر میبرند. (پیشین، تحریر تمهید القواعد، ص 394ـ386). چنانكه در مرتبه عبودیت وبندگی كسی نمیتواند «معبود» را چنان كه هست پرستش نماید. علاوه بر اینكه همین میزان معرفت و عبودیت ناب نیز فیض و فضل معروف و معبود راستین است و هرگز ممكن، واجب و محدود، نامحدود و عارف، معروف و عابد، نمیتواند معبود را در خویش جای دهد و احاطه بر آن یابد؛ زیرا احاطه محاط بر محیط محال است چه در مقام عرفان و چه در مقام عبادت. به همین دلیل، عقل كل و هادی سبل و عین صراط مستقیم فرمود: «ماعرفناك حق معرفتك، ماعبدناك حق عبادتك» (بحار، ج 98، ص23). تا احدی توهم وتصور معرفت به كنه ذات الهی و عبودیت آن حقیقة الحقایق را ننماید و همه در برابر آن «نور مطلق» محو و فانیاند. شاید یكی از معانی «یقظه» همین باشد كه «یقظه» بدایت و نهایت از سلوك تا شهود انسان بیدار و هوشیار و بینا است تا به این مرتبه برسد كه از عرفان و عبودیت خدا ناتوان و جاهل و عاجز است؛ همچنان كه برخی از اهل معرفت، سخن پیامبر اعظم9 كه فرمود: «... انه لیغان علی قلبی و انی لاستغفر الله سبعین مرّه» (مجلسی، پیشین، ج 25، ص 204). را «شهود كثرت»، و بودن در عالم دارالغرور، خرق هفتاد هزار حجاب نوری و درك و دریافتن این معنا كه «عبد» در برابر «معبود» هیچ اندر هیچ و معرفت و بندگیاش در مقیاس معروف و معبود حقیقی قطرهای در برابر اقیانوس بیكران است، معنا كردهاند؛ هرچند برخی نیز چنین استغفارهایی را به «مقام دفع» نه «رفع» در عالم سلوك و معرفت تفسیر كردهاند (جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن مجید، ج 11، ص 160ـ159) و شاید جمله «رب زدنی فیك تحیراً» به معنای قرار گرفتن در مقام توسعه و بسط وجودی به وسیله دستیابی به منزلت «حیرت» است؛ حیرتی كه عین «معرفت» است؛ زیرا سخن از «ربّ زدنی» است؛ یعنی افزایش وجودی، شدّت یافتگی و گستردگی در «هستی» كه در «وصل به ذات الهی» و مقام دلشدگی و دلدادگی و «حیرت عقلی وشهودی» در پرتو جلوات ربّانی به دست میآید.البته رسیدن به این مقام كاری است كارستان و داستان عارفان حقیقی داستان راستان و راست قامتان در این عرصه است پیامبر اكرم9 در مقام اظهار عجز نسبت به ثنای الهی میفرمود: «لا احصی ثناء علیك، انت كما اثنیت علی نفسك؛ خدایا! از عهده ثنای تو بر نمیآیم، تو همان گونه هستی كه خود را ثناگفتی» (مجلسی، پیشین، ج68، ص 23).از دیدگاه مرحوم آقا علی مدرس زنوزی مقدار غیر مقدور از معرفت خدا، از محور تكلیف نیز خارج است. ایشان حدیث: «ماعرفناك حق معرفتك» را این گونه معنا كرده است: «حق شناختن تو، اعتراف به عجز از شناختن توست.» (مدرس زنوزی، 1376، ص 37) و استاد جوادی آملی در تجزیه وتحلیل حدیث نبوی یاد شده از نظر ادبی میگوید: «براساس تفسیر مشهور «ما» نافیه و«حق» منصوب و مفعول «عرفناك» است در حالی كه در تفسیر دوم كه آقا علی حكیم آن را ادق میداند «ما» موصوله، مجموع «ماعرفناك» خبر مقدم و «حق معرفتك» مبتدای موخر است.» (جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج 2، ص 134).نتیجه آنكه: مقام ذات خدا، یعنی هویت مطلق، خارج از قلمرو عقل حكیمان و بیرون از منطقه قلب عارفان است. كنه صفات ذاتی كه عین ذات است محكوم به حكم ذات میباشد و احاطه برهان یا عرفان بر آن ممتنع است. (پیشین، ص 135). چنانكه حضرت محمّد9 فرمود: نه ملائكه مقرب به كنه ذات او راه دارند و نه انبیا و مرسلین: «ان الله احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار و ان الملا الاعلی یطلبونه كما تطلبونه انتم؛ هر آینه خدا از خردها پوشیده است چنانكه از دیدهها نیز، و ساكنان عالم معنا و ملكوت او را میجوید چنانكه شما او را میطلبید.» (ملاصدرا، مفاتیح الغیب. ص 78 و 149). تو را چنان كه تویی هر نظر كجا بیند؟ به قدر بینش خود هر كس كند ادراك پس اوج معرفت عارف واصل اعتراف به عدم معرفت و غایت بندگی «عبد»، اعتراف به عدم عبودیت معبوداست و...ب) بیداری و بینایی در عرفان ناب نبوی اولین قدم سلوكی «بیداری عقل» و «بینایی دل» است وانسان «ابن الوقت» و عارف به آن سلوكی و دم معرفت زا، خویشتن را در مسیر وزش نسیم انسی و نافه قدسی و وقت رحمانی قرار میدهد. سید كائنات عالم9 فرمود: «ان لربكم فی ایام دهركم نفحات، الافتعرضوا لها» (مجلسی، پیشین، ج68، ص23 و ج 66، ص 292) و لسان الغیب شیراز در ترجمه و تفسیر آن گفته است: به بوی نافهای كه آخر صبا زان طرّه بگشاید ز تاب جعد مشكینش چه خون افتاد در دلها انسانی كه بافت آغازش با «نَفَخْتُ فیه منْ رُوحی» (حجر29/) كلید خورده است و از كَتْم عدم به عرصه وجود آمده وبه اقلیم هستی راه یافته و فرجام آن «كَدْحاً فَمُلاقیه» (انشقاق / 6) است و «انسان كامل» او را هشدار داد كه اگر طالب وصل یار و لقای محبوب هستی «فَمَنْ كانَ یَرْجُوا لقاءَ رَبَّه فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالحاً وَ لا یُشْركْ بعبادَة رَبَّه اَحَداً» (كهف / 110) پس اوج معرفت عارف واصل اعتراف به عدم معرفت و غایت بندگی «عبد»، اعتراف به عدم عبودیت معبوداست و...بایسته است با «عمل صالح» به «مقام توحید» دستیابی و با بعد سلبی و تنزیهی «لا یُشْركْ بعبادَة رَبَّه اَحَداً» به بعد ثبوتی و ایجابی «فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالحاً» گام بگذاری و سلب و ایجاب پیام اول و آخر و آغاز و انجام سرور عالم و آدم حضرت ختمی مرتبت محمد9 «قولوا لااله الا الله تفلحوا» بود كه عصاره اسلام نیز همین كلمه طیبه توحیدّیه است. آری، «یقظه» همان بیداری و بینایی دل و دماغ است و انسان را مجذوب جذبات و جلوات حق مینماید و این جلب و جذب، سالك مجذوب و مجذوب سالك را وارد بحر جمال و جلال مینماید و از باب «اذا اراد الله بعبد خیراً فتح عین قلبه؛ هنگامی كه خدا برای بندهای خیر و نیكی بخواهد چشم دلش را باز میكند». دل سالك رابیننده حقایق ملك و ملكوت مینماید و «عنایت» الهی جذبه جاری در مراتب سلوكی او خواهد شد تا «مالاعین رات ولااذن سمعت و لاخطرعلی قلب بشر؛ چیزی كه چشمها ندیده و گوشها نشنیده، و در دلها خطور و ورود نكرده است». (قمی، 1416، ماده «شهد»). شامل حال او گردد. انسان اهل «یقظه» از «تعلّق» به «تعقل» واز «تعیّن» به «تعبّد» سفر مینماید و به قدر همت خویش پرواز میكند. حضرت محمد9 فرمود: «انّ المرء یطیر بهمتّه، كما یطیر الطیر بجناحیه». چنین سالك عارفی همه چیز را از «او» و برای «او» میخواهد وبه تدریج از «عندی» به «عندالله» و از «انا» به «هو» سیروسفر خواهد داشت و سرود «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» (حدید3/) سروده سرّش در همه احوال و انات میگردد: دیدن روی تو را دیده جان بین باید وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است (حافظ، غزل 40)گروه دین و اندیشه تبیان_رضاسلطانی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 180]