واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: پايان معمای شير و عقاب هادی خسروشاهين روابط ايران و امريکا ماهيتي اسرارآميز و پيچيده دارد، پيچيدگي اش هم تا آن حد است که بتوان به آن عنوان معما را داد. تاريخ روابط ايران و امريکا از حاجي واشنگتن آغاز شد.حاج حسينقلي خان صدرالسلطنه در دوره ناصرالدين شاه و همزمان با عصر آشنايي ايرانيان با فرهنگ و سياست مغرب زمين به امريکا رفت تا سکاندار سفارتخانه ايران در کشور تازه تولديافته امريکا شود. اما تب روستايي و فرهنگ عشيره يي حاجي واشنگتن آبرو از ايران برد به جاي آنکه آبرو بستاند. ذبح گوسفند در بالکن هتلي در امريکا سفير ايران را مضحکه عام و خاص کرد. اين افتضاح، پاياني بر روابطي تازه و نوين بود. از 1888 تا 1911 هجران بر روابط ايران و امريکا سايه افکند، البته سياستمداري هم نبود که در اين دو کشور در آرزوي وصال بسوزد و بسازد. اما پس از مدتي ايران به تنگ آمد، نه از دوري امريکا که از دخالت هاي بي حد و حصر روسيه و انگلستان در سرزمينش.امور ماليه، سياسي و ديپلماسي ايران همه را روس ها اداره مي کردند يا انگليسي ها. يکي از شمال مي تازيد و ديگري جنوب را به سرزمين سوخته تبديل مي کرد. اقتصاد کشور به ويرانه يي تبديل شده بود و سياستش نيز به همين سان گرفتار فساد و سوءاستفاده هاي شخصي.اوضاع کشور آنچنان بحراني بود که سياستمداران نگونبخت ايران چاره را در آن ديدند پاي کشور سومي را به امور داخلي باز کنند. اينچنين بود که مورگان شوستر به درخواست وزير مختار ايران در امريکا وارد تهران شد. اين اتفاق تاريخي در شرايطي رخ داد که انگلستان پشت دولت مشروطه را خالي کرده بود. روس ها هم تکليف شان مشخص بود.آنها از همان ابتداي مشروطيت سوداي آن داشتند که مشروطه خواهان را در اداره کشور ناکام بگذارند. اما شوستر اين هدف روس ها را به رويا تبديل کرد. اين کارشناس مالي امريکا آنچنان به اوضاع اقتصادي ايران سر و سامان داد که گويي درهاي بهشت به روي ايرانيان باز شده باشد. اما سرانجام روسيه زهر خود را ريخت. شوستر مجبور به ترک ايران شد تا ساکنان کاخ کرملين اولتيماتوم را به اقدام عملي تبديل نکنند. بدين گونه، سيستم موازنه ميان روسيه و انگليس ناکام ماند و بار ديگر تاريخ روابط ايران و امريکا متوقف شد. اما اين توقف ديري نپاييد. با پايان جنگ جهاني دوم قوام السلطنه وارد گود شد تا دوباره امريکا را به عنوان نيروي سوم وارد مناسبات سياسي ايران کند. اما امريکا به دليل اتحاد استراتژيک با انگلستان ترجيح مي داد ايران را به حال خود بگذارد. اما با ضعف تدريجي انگلستان و خروج از خليج فارس، درياي عمان و اقيانوس هند، امريکا تصميم گرفت جاي خالي بريتانياي کبير را پر کند. اما اين تصميم جديد واشنگتن چندان باب ميل سياستمداران وطن دوست ايران نبود، چرا که امريکا براي بالانس در روابط ايران با دنياي خارج وارد منطقه نشده بود. اين کشور مي خواست در رقابت با شوروي، ايران را در قبضه خود نگه دارد. لذا دوران سلطنت محمدرضاشاه آرزوي استقلال را از اذهان ايرانيان کاملاً محو کرد. در اين روابط هرمي دوستي پايداري ميان شاه ايران و جمهوريخواهان امريکا ايجاد شد. محمدرضا فرزند رضاشاه ترجيح مي داد به جاي کندي يا کارتر با نيکسون و جرالدفورد سر و کار داشته باشد.به هر حال دموکرات ها بيشتر دغدغه حقوق بشر، آزادي و اصلاحات داشتند و اين دغدغه ها چندان با اولويت هاي شاه ايران همخواني نداشت.کندي با آغاز رياست جمهوري خود طرح اصلاحات ارضي را پيش کشيد و اتفاقاً فرد مناسب براي اين کار را هم علي اميني ديد و نه محمدرضاشاه. اين کار امريکا براي نظام سلطنتي ايران بسيار گران بود و محمدرضا شاه براي هميشه اين خاطره تلخ را به دل گرفت. اما اوضاع در دوران کارتر از اين هم بدتر شد. رئيس جمهور وقت و دموکرات امريکا سياست حقوق بشر خود را به کشورهاي جهان سوم از جمله ايران تجويز کرد. به طور طبيعي اين سياست جديد چندان با خط مشي اقتدارگرايانه محمدرضا شاه نمي خواند. شايد به همين دليل هم بود که شاه ايران دوران طلايي در روابط ايران و امريکا را همواره در دوره رياست جمهوري نيکسون و فورد جست وجو مي کرد. براساس همين تجربه شخص شاه ايران تصميم گرفت در دوران رقابت هاي انتخاباتي ميان کارتر و فورد ميليون ها دلار به حساب جمهوريخواهان واريز کند تا آشکارا تمايل خود را به پيروزي راستگرايان امريکايي نشان داده باشد. اما اين کشش و تمايل به طور تدريجي به يک قاعده هميشگي در ايران تبديل شد. روابط سرد ايران با کارتر حتي پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز ادامه يافت و حتي با تسخير سفارت امريکا تا مرز يک جنگ تمام عيار پيش رفت. گروگان هاي سفارتخانه امريکا آزاد نشدند تا اينکه کارتر از همين ناحيه در انتخابات از رونالد ريگان شکست بخورد. فرداي پيروزي ريگان غائله گروگانگيري نيز به پايان رسيد. ولي اوضاع به همين جا ختم نشد.در يک مقطع مک فارلين مشاور امنيت ملي امريکا وارد تهران شد و در مورد فروش تسليحات با مقامات ايراني مذاکره کرد. اين مذاکرات بعدها به رسوايي بزرگي براي دولت رونالد ريگان تبديل شد. روابط ايران و امريکا در دوره جانشين ريگان نيز وضعيت گذشته خود را حفظ کرد. استراتژيست هاي دولت بوش پدر خواستار بازگشت ايران به خانواده جهاني بودند. اما پيروزي بيل کلينتون در انتخابات رياست جمهوري خيلي زود اين پروژه را ناتمام گذاشت.با ورود کلينتون به کاخ سفيد، طبق قاعده هميشگي روابط تهران و واشنگتن دوباره بحراني شد. تحريم داماتو امضا شد و صنعت نفت و گاز ايران با بحران جدي دست و پنجه نرم کرد. حتي يخ روابط نيز با ورود اصلاح طلبان به ساختار قدت در ايران آب نشد، اما پايان رياست جمهوري کلينتون پاياني نيز بر قاعده هميشگي در روابط ايران و امريکا بود. ايراني ها همانند تمامي دولت هاي خاورميانه يي از پيروزي جرج بوش پسر بر ال گور خشنود شدند. اما اين خوشحالي چندان پايا نماند و با حادثه 11 سپتامبر جمهوريخواهان آن روي خود را به ايرانيان نشان دادند. جرج بوش به جاي ادامه استراتژي تغيير رفتار دولت ايران، نظريه تغيير رژيم را بر سياست امريکا در قبال تهران اعمال کرد. چنين سياستي بي شک به دشمني ها افزود و ديوار بلند بي اعتمادي را بلندتر از هميشه کرد. با برهم خوردن قاعده هميشگي ديگر طبيعي بود که ايرانيان براي بازگشت به دوران دموکرات ها لحظه شماري کنند. باراک حسين اوباما از اين جهت فرصت طلايي بود. با پيروزي او بر مک کين گزينه نظامي از دستور کار خارج شد و به همين دليل احمدي نژاد براي اولين بار پس از پيروزي انقلاب اسلامي در سال 1979 به اولين رئيس جمهور سياهپوست امريکا پيام تبريک فرستاد.اين بار امريکا در ايران نه با سياستمداران اصلاح طلب روبه رو بود و نه با محافظه کاران. احمدي نژاد سياستمداري بود که بيشتر به چاوس در امريکاي لاتين شباهت پيدا مي کرد. دوران دوم رياست جمهوري احمدي نژاد نيز با نضج گرفتن راديکاليسم در فضاي سياسي ايران همزمان شد. اما همه اينها باعث نشد باراک حسين اوباما از موضع انتخاباتي خود عقب نشيني کند. او از هر فرصتي استفاده کرد تا به ايران و سياستمدارانش نزديک شود. ارسال پيام نوروزي و حتي اتخاذ موضع گيري محتاطانه در مورد حوادث پس از انتخابات 22 خرداد در ايران از نشانه هاي عزم جدي اولين رئيس جمهور سياهپوست امريکا براي گشايش در روابط با ايران بود. احمدي نژاد همانند ديگر محافظه کاران عمل نکرد. او موضع گيري را بر احتياط و سکوت ترجيح داد. پس پالس هاي مثبت اوباما را دريافت کرد و در مقاطع مختلف و از جمله در سفر اخير خود به نيويورک به آنها پاسخ مثبت داد. ظاهراً تحول در تاريخ و قواعد حاکم بر روابط ايران و امريکا، با نسيم تغيير در ديپلماسي ميان اين دو کشور همراه شده است؛ ديپلماسي که دو سو دارد، طرف ايراني که و قدرتمند است براي تابوشکني و طرف امريکايي که شجاع است براي عبور از خطوط قرمز. اگر روابط ايران و امريکا در اين دوره برقرار شود، به طور قطع يک تحول مهم است، از همان حيث که دو دشمن به دوست يکديگر تبديل شده اند و هم از اين جهت که دگرگوني در روابط در دوره دموکرات ها اتفاق افتاده است؛ همان دموکرات هايي که ايرانيان همواره نسبت به آنها بدبين بودند.قرار بر اين است کاري را که اصلاح طلبان و محافظه کاران نتوانستند انجام دهند، يک و تابوشکن دوآتشه انجام دهد. شايد بد نباشد خود را براي اين تحول مهم و گشايش تاريخي در روابط ايران و امريکا آماده کنيم. آن روز خيلي دور نيست که از صفحه هاي تلويزيون شاهد دست دادن يک دموکرات و يک تابوشکن باشيم. منبع: اعتماد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 367]