تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 15 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هيچ واعـظـى مـؤثرتر از نصيحت نيست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1838121157




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بهار با کفش های زمان


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: بهار با کفش های زمان دو شعر از پابلو نرودا
پابلو نرودا
این همه نامدوشنبه محصور می‌کند خویش را با سه‌شنبه و هفته با سال.نمی‌شود بگسلد زمان با قیچی کسل‌کننده‌ات،و تمام نامهای روز را آب شب می‌شوید!هیچ مردی نمی‌تواند بنامد خویش را:پیتر؛چنان‌که هیچ زنی:رز یا ماری.ما، همه، ماسه‌ایم و غبار؛ما، همه، بارانیم در باران!با من از ونزوئلاها سخن گفتند، از پاراگوئه‌ها،شیلیها؛نمی‌دانم از چه می‌گویند.من تنها، پوسته زمین را می‌شناسم و می‌دانم که نامی ندارد!وقتی می‌زیستم در میان ریشه‌ها لذتم می‌بخشیدندبیش از گلها؛ و آن‌گاه که سخن می‌گفتم در میانه صخره‌ها پژواک می‌شد صدایم چون ناقوسی.
بهار
آنک بهاری می‌آید آهسته آهسته که درازنای زمستان را تاب آورده است؛ زمان گم‌کرده کفشهایش را؛یک ‌سال چهار قرن به طول می‌انجامد!هر شب به گاه خفتن،چه نامیده می‌شوم ونمی‌شوم؟!و به گاه بیداری کی‌ام،اگر این نیست «من»ای که به خواب رفته بود؟! این می‌گویدمان که پرتاب می‌شویم در کام زندگی از همان بدو تولد که نینباشته دهانهامان با این همه نامهای مشکوک با این همه برچسبهای غم‌انگیزبا این همه حروف بی‌معنا با این همه «مال تو» و «مال من»با این همه امضای کاغذها!می‌اندیشم به شوراندن اشیا، در آمیختنشان،دوباره برآوردنشان،ذره‌ذره برهنه کردنشان، تا آنجا که داشته باشد، نور زمین یگانگی دریا را:تمامیتی سخاوتمند و خش‌خش عطری استوار را!
دریا
Too Many NamesFrom: ‘Estravagario’Monday entangles itself with Tuesdayand the week with the year:time cannot be severedwith your weary shears,and all the names of the daythe water of night clears.No man can call himself Peter,no woman Rose or Mary,we are all sand or dust,we are all rain in the rain.They have told me of Venezuelas,Paraguays and Chiles,I don’t know what they’re talking about:I know the skin of the Earthand I know that it has no name.When I lived among rootsthey delighted me more than flowers,and when I talked to a stoneit echoed like a bell.It is so slow the springthat lasts the winter long:time has lost his shoes:one year’s four centuries.When I go to sleep each nightwhat am I called, not called?And when I wake up, who am Iif it wasn’t ‘I’ who was sleeping?This is to say that as soon as weare thrust out into life,that we come newly born,that our mouths are not filledwith all these dubious names,with all these mournful labels,with all these meaningless letters,with all this ‘yours’ and ‘mine’,with all this signing of papers.I think to confound thingsmingling them, hatching them new,seeing through them, stripping them naked,until the light of the earthhas the unity of the ocean,a generous integrity,a crackle of starched perfumeخنده تو
غنچه سفيد
نان را از من بگیر،اگر می خواهی هوا را از من بگیر، اما خنده ات را نه .گل سرخ را از من مگیر سوسنی را که میکاری،آبی را که به ناگاه در شادی تو سر ریز می کند،موجی ناگهانی از نقره راکه در تو می زاید.از پس نبردی سخت باز می گردمبا چشمانی خسته که دنیا را دیده استبی هیچ دگرگونی،اما خنده ات که رها می شودو پروازکنان در آسمان مرا می جوید تمامی درهای زندگی را به رویم می گشاید.عشق من،خنده تودر تاریک ترین لحظه ها می شکفد و اگر دیدی ،به ناگاهخون من بر سنگفرش خیابان جاری ست،بخند،زیرا خنده ی تو برای دستان من شمشیری است آخته.خنده ی تو، پائیزدر کناره ی دریا موج کف آلوده اش را باید بر افرازد،و در بهاران،عشق من،خنده ات را می خواهمچون گلی که در انتظارش بودم،گل آبی ، گل سرخ کشورم که مرا می خواندبخند بر شب بر روز،برماه،بخند بر پیچاپیچ خیابان های جزیره،بر این پسر بچه کمروکه دوستت دارد،اما آنگاه که چشم می گشایم و می بندم،آنگاه که پاهایم می روند و باز می گردند،نان را ، هوا را،روشنی را،بهار را،از من بگیر اما خنده ات را هرگز تا چشم از دنیا نبندم.
بهار
Your Laughter     Take bread away from me, if you wish,take air away, butdo not take from me your laughter.Do not take away the rose,the lance flower that you pluck,the water that suddenlybursts forth in joy,the sudden waveof silver born in you.My struggle is harsh and I come backwith eyes tiredat times from having seenthe unchanging earth,but when your laughter entersit rises to the sky seeking meand it opens for me allthe doors of life.My love, in the darkesthour your laughteropens, and if suddenlyyou see my blood stainingthe stones of the street,laugh, because your laughterwill be for my handslike a fresh sword.Next to the sea in the autumn,your laughter must raiseits foamy cascade,and in the spring, love,I want your laughter likethe flower I was waiting for,the blue flower, the roseof my echoing country.Laugh at the night,at the day, at the moon,laugh at the twistedstreets of the island,laugh at this clumsyboy who loves you,but when I openmy eyes and close them,when my steps go,when my steps return,deny me bread, air,light, spring,but never your laughterfor I would die.
بهار
تهیه کننده : مریم امامیتنظیم برای تبیان : زهره سمیعی 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 561]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن