تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 3 فروردین 1404    احادیث و روایات:  امام علی (ع):انسان زيرك، دوستش حق است و دشمنش باطل.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

سررسید 1404

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

دانلود فیلم

قیمت ایکس باکس

نمایندگی دوو تهران

مهد کودک

پخش زنده شبکه ورزش

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1868513575




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مادری که یک چشم داشت و پسرش خجالت می‌کشید!


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم . كاش زمین دهن وا میكرد و منو ..كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...   My mom only had one eye. I hated her... she was such an embarrassment.مادر من فقط یك چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود She cooked for students & teachers to support the family.اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می‌پخت There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me.یك روز اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره I was so embarrassed. How could she do this to me?خیلی خجالت كشیدم . آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟ I ignored her, threw her a hateful look and ran out.به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم وفورا از اونجا دور شدم The next day at school one of my classmates said, "EEEE, your mom only has one eye!"روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یك چشم داره I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear.فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم . كاش زمین دهن وا میكرد و منو ..كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد... So I confronted her that day and said, " If youre only gonna make me a laughing stock, why dont you just die?!!!"روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی‌میری ؟ My mom did not respond...اون هیچ جوابی نداد.... I didnt even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger.حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم ، چون خیلی عصبانی بودم . I was oblivious to her feelings.احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت I wanted out of that house, and have nothing to do with her.دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study.سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of my own.اونجا ازدواج كردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی... I was happy with my life, my kids and the comfortsاز زندگی، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم Then one day, my mother came to visit me.تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من She hadnt seen me in years and she didnt even meet her grandchildren.اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو When she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited.وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا، اونم بی‌خبر I screamed at her, "How dare you come to my house and scare my children!" GET OUT OF HERE! NOW!!!"سرش داد زدم ": چطور جرات كردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!" گم شو از اینجا! همین حالا And to this, my mother quietly answered, "Oh, Im so sorry. I may have gotten the wrong address," and she disappeared out of sight.اون به آرامی جواب داد: " اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد . One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore .یك روز یك دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شركت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه So I lied to my wife that I was going on a business trip.ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم . After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity.بعد از مراسم، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون؛ البته فقط از روی كنجكاوی . My neighbors said that she is died.همسایه ها گفتن كه اون مرده I did not shed a single tear.ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم They handed me a letter that she had wanted me to have.اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن "My dearest son, I think of you all the time. Im sorry that I came to Singapore and scared your children.ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فكر تو بوده ام، منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ، I was so glad when I heard you were coming for the reunion.خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا But I may not be able to even get out of bed to see you.ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تورو ببینم Im sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up.وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم You see........when you were very little, you got into an accident, and lost your eye.آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی تو یه تصادف یك چشمت رو از دست دادی As a mother, I couldnt stand watching you having to grow up with one eye.به عنوان یك مادر نمی‌تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم So I gave you mine.بنابراین چشم خودم رو دادم به تو I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye.برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه With my love to you,با همه عشق و علاقه من به تو




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 320]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن