واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حج در آینه ادب فارسی (4)مقاله چهارم : عطار و داستانهای زیبایش
عطار، شیخ فرید الدّین ابوحامد محمّد بن ابوبكر ابراهیم بن مصطفى; (متوفاى 627 هـ . ق.)از عارفان بزرگ ایران و از پیشوایان شعراى متصوّفه این سرزمین است كه در قرن هفتم درسال627 درگذشته است. عطّار خودبه زیارت كعبه وانجام حج نائل شده است.عطّار در عین حال كه خود عارف بزرگى است، لیكن با اعمال بعضى از عرفا كه بدون استطاعت و توان مالى و بدون اینكه خداوند تكلیف را بر دوش آنها گذاشته باشد به حج مى روند و خود و دیگران را به زحمت مى اندازند مخالفت كرده و گفته است: كسى كو سوى حج كردن هوا كرد اگر حج كرد بى امرت خطا كردعطّار نیز از جمله شعرایى است كه در ارتباط با حج و كعبه سخن بسیار گفته، هم در قالب حكایت و داستان و هم به صورت ابیاتى جداگانه در موارد مختلف; به عنوان نمونه در مصیبت نامه در تعریف حج گفته است: حج چیست از پا و سر بیرون شدن *** كعبه دل جستن و در خون شدنكعبه چیست اندر جوار افتادن است *** تو بتو در ناف عالم زادن استزهد فروشى و خود نمایى از نظر همه صاحبنظران مردود است، این چنین حجّى كه بر پایه تظاهر استوار باشد بت پرستى است نه خداپرستى، عطّار در این زمینه مى گوید:برو مفروش زهد و خود نمایى *** كه نه زرقت خرند اینجا نه طاعاتكسى را كى فتد بر روى این رنگ *** كه در كعبه كند بت را مراعات او مثنوى اشتر نامه را با چند نعت و مدح از ذات احدیّت و پیامبر اكرم و ذات و صفات پروردگار آغاز كرده سپس در عزم سفر حج گفته است:یك دمى اى ساربانِ عاشقان *** در چرا آور زمانى اشتران...تا در آنجا جمع گردد قافله *** سوى حج رانیم ما بى مشغلهكعبه مقصود را حاصل كنیم *** در تجلّى خویش را واصل كنیم...باز سرگردان این صحرا شویم *** در درون كعبه ناپروا شویم...بر قطار اشتران عاشق شوى *** در درون كعبه صادق شوى...در محبّت تا كه غیرى باشدت *** در درون كعبه دیرى باشدت...تا مگر در كعبه جانان روى *** در مقام ایمنى خوش بغنوىكعبه جانها مكانى دیگر است *** این زمان آنجا زمانى دیگر است...كعبه عشّاق را دریاب زود *** جمله ذرّاتشان این راه بود...كعبه عشّاق یزدان است آن *** ره نداند برد جسم الله به جان حج عبادتى است صددرصد براى خدا كه «وَلله عَلى النّاسِ حِجُّ الْبَیتِ...» عطّار در الهى نامه داستانى در این زمینه نقل كرده است: یكى دیوانه گریان و دلسوز *** شبى در پیش كعبه بود تا روزخوشى مى گفت اگر نگشاییم در *** بدین در همچو حلقه مى زنم سركه تا آخر سرم بشكسته گردد *** دلم زین سوز دایم خسته گرددیكى هاتف زبان بگشاد آنگاه *** كه پر بت بود این خانه دو سه راهشكسته گشت آن بتها درونش *** شكسته گیر یك بت از برونشاگر مى بشكنى سر از برون تو *** بتى باشى كه گردى سرنگون تودر این راه از چنین سر كم نیاید *** كه دریا بیش یك شبنم نیایدبزرگى چون شنید آواز هاتف *** بدان اسرار شد دزدیده واقفبه خاك افتاد و چشمش خون روان كرد *** بسى جان از چنین غم خون توان كردچو با او هیچ نتوانیم كوشید *** نمى باید به صد زارى خروشید عطّار طى داستانى گفته است كه كسى از مجنون پرسید: قبله كدام سوى است؟ مجنون پاسخ داد: قبله در جان آدمى است، آنچه به صورت ظاهر كعبه و قبله مى نامید سنگى بیش نیست:
آن یكى پرسید از مجنون مگر *** كز كدامین سوى قبله است اى پسرگفت اگر هستى كلوخى بى خبر *** اینكت كعبه است در سنگى نگر...گر چه كعبه قبله خلق جهانست *** لیك دایم قبله جاى كعبه جانستدر حرم گاهى كه قرب جان بود *** صد هزاران كعبه سرگردان بودفریدالدّین از قول سالكى، كعبه و بخصوص حجرالأسود را مخاطب قرار داده و گفته است: هست یك سنگ تو رحمان را یمین *** وان دگر سنگت سلیمان را نگینسنگ در پاسخ مى گوید: گر یمین الله در عالم مراست *** حصن كعبه خانه خاص خداست...چون میان كعبه بادى بیش نیست *** سنگ را از كعبه ره در پیش نیستچون كلوخ كعبه را شد بسته راه *** چون برد ره سوى او سنگ سیاهدر سیاهى ساكنم زین ره مدام *** مانده ام در جامه ماتم مدامهر زمان از من بتى دیگر كنند *** خویشتن را و مرا كافر كنندو بدین ترتیب هشدار مى دهد كه كعبه حقیقى از سنگ و گِل نیست كه از جان و دل است و آنان كه تنها به ظاهر كعبه توجّه دارند با بت پرستان تفاوتى ندارند. و آنان كه از سر صدق و اخلاص از خداى كعبه درخواستى داشته باشند بدون شك خواسته آنها برآورده مى شود.عطّار در این زمینه داستان اعجاز آمیزى را كه در جوار كعبه معظّمه رخ داده بیان كرده است: بود آن اعرابیى شوریده رنگ *** كرد روزى حلقه كعبه به چنگگفت یارب بنده تو برهنه است *** وى عجب برهنگیم نه یك تنه است...چند دارى برهنه آخر مرا *** جامه اى ده این زمان فاخر مرامردمان چون این سخن كردند گوش *** بر زدندش بانگ كاى جاهل خموشاز طواف آن قوم چون گشتند باز *** مرد اعرابى همى آمد به نازاز قصب دستار وز خز جامه داشت *** گوئیا ملك جهان را نامه داشتباز پرسیدند ازو كى بى نوا *** این كه دادت؟ گفت: این كدهد؟ خداچون من آن گفتم مرا این داد او *** وین فروبسته درم بگشاد اوآنچه گفتم بود آن ساعت روا *** زانكه به دانم من او را از شما عطّار شیوه انجام حجّ صحیح و كیفیّت عزم حج را بیان كرده و گفته است: كاملى گفته است از پیران راه *** هر كه عزم حج كند از جایگاهكرد باید خان و مانش را وداع *** فارغش باید شد از باغ و ضیاعخصم را باید خوشى خشنود كرد *** گر زیانى كرده باشى سود كردبعد از آن ره رفت روز و شب مدام *** تا شوى تو مُحرم بیت الحرامچون رسیدى كعبه دیدى چیست كار *** آنكه نه روزت بود نه شب قرارجز طوافت كار نبود بر دوام *** كار سرگردانیت باشد مدامتا بدانى تو كه در پایان كار *** نیست كس الاّ كه سرگردان كارعاقبت چون غرق خون افتادنست *** همچو گردون سرنگون افتادنستآن چه مى جویى نمى آید به دست *** وز طلب یك لحظه مى نتوان نشست
حاجیان چون به مكّه مى رسند و چشم به جمال كعبه مى گشایند، خواهشهاى قلبى خود را در نظر مى آورند و بر آوردن آن را از خداوند مى خواهند. عطّار داستانى نقل كرده كه پدر مجنون مجنون را به مكّه مى برد و در جوار كعبه به او مى گوید: از خداوند بخواه تا عشق تو را درمان كند... مجنون به درگاه خداوند مى نالد كه: خدایا! عشق من را به لیلى دو صد چندان كن كه هست.برد مجنون را سوى كعبه پدر *** تا دعا گوید شفایابد مگر...دست برداشت آن زمان مجنون مست *** گفت یارب عشق لیلى زآنچه هست مى توانى گرد و صد چندان كنى *** هر زمانم بیش سرگردان كنى...حج از عبادات ارزشمند اسلامى است كه نمى توان قیمتى براى آن تعیین كرد امّا گاهى آهى از سر سوز و درد، ارزش چندین حجّ مقبول مى یابد. عطّار در این زمینه داستان شورانگیزى دارد. او در مصیبت نامه مى گوید: شد جوانى را حج اسلام فوت *** از دلش آهى برون آمد به صوتبود سفیان حاضر آنجا غمزده *** آن جوان را گفت اى ماتمزدهچهار حج دارم برین درگاه من *** مى فروشم آن بدین یك آه منآن جوان گفتا خریدم و او فروخت *** آن نكو بخرید و این نیكو فروختدید آن شب اى عجب سفیان به خواب *** كامدى از حق تعالىش این خطابكز تجارت سود بسیار آمدت *** گر به كارى آمد این بار آمدتشد همه حجها قبول از سود تو *** تو زحق خشنود و حق خشنود توكعبه اكنون خاك جان پاك تواست *** گر حجست امروز بر فتراك تو است با نقل داستان بس آموزنده عطّار در مورد اینكه چگونه باید حج كرد، بررسى شعر او را در ارتباط با حج به پایان مى بریم، در این داستان عطّار گفته است زائر بیت الله براى رسیدن به خدا، باید همه تعیّنات را كنار بگذارد و دل را از قید و بند مادّیات رها سازد: از اكابر بود شیخى نامدار *** دید در خواب آن بزرگ كامكاركو به راهى مى شدى روشن چو ماه *** یك فرشته آمدى پیشش به راهپس بدو گفتى كه عزمت تا كجاست *** گفت عزم من به درگاه خداستآن فرشته گفتش آخر شرم دار *** تو شده مشغول چندین كار و بار...فرشته به آن بزرگ مى گوید: تو خود را به چندین گرفتارى و دلبستگى مشغول كرده اى. اسباب و املاك فراوان دارى. این همه دلبستگى به دنیا با قرب حق سازگار نیست. شب دیگر در حالى كه نمدى پوشیده بود باز همان فرشته را درخواب دید، فرشته: گفت: هان قصد كجا دارى چنین *** گفت قصد قرب ربّ العالمینگفت آخر بى خرد آنجا روى *** با چنین ژنده نمد آنجا روى...شب دیگر باز همان فرشته را در خواب دید: روز دیگر مرد آتش برفروخت *** وان نمد پاره بیاورد و بسوختدید القصّه شب دیگر به خواب *** كان فرشته كرد سوى او شتابگفت عزم تو كجاست اى نامدار *** گفت نزدیك خداى كامكارآن فرشته گفت اى بس پاكباز *** چون تو كردى هر چه بود از خویش بازتو كنون بنشین مرو زین جایگاه *** چون تو بنشینى بیاید پادشاهچون همه سوى حق آمد پوى تو *** حق خود آید بى شك اكنون سوى توپاك شو از هر چه دارى و بباز *** تا حقت در پاكى آید پیش باز...فقر همچون كعبه چار اركان نمود *** پنجمش جز ذات حق نتوان نمود...گر بود یك ذره در فقرت منى *** نبودت جاوید روى ایمنى برگرفته از کتاب حج در آینه شعر فارسی با تلخیص
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 382]