واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > اکبرلو، منوچهر - این واقعیتی است. مجلات فرهنگی ما یا در کودکی از دنیا می روند یا جوانمرگ می شوند. بگذریم از آنها که مُرده به دنیا می آیند! و ما مثل همه امور دیگرمان این قصه را می دانیم و باز هم نشریه ای دیگر راه می اندازیم و در سرمقاله اولش می نویسیم که: «آمده ایم تا بمانیم»! نگاه ما به راه انداختن یک نشریه فرهنگی، حتی نگاهی اقتصادی و صنعتی نیست. چرا که برای به ثمر نشستن و سودآوری یک دکه سیگارفروشی هم، باید سرمایه گذاری کرد، مدتی از جیب خورد، عرق ریخت، بازاریابی کرد و . . . تا بتوان جایگاه یافت. مسئولان فرهنگی ما (برای نشریات دولتی) و آدم های فرهنگی ما ( برای نشریات خصوصی) بیش از آن که به آینده بیندیشند به نیاز روز توجه دارند. بنابراین در راه اندازی یک نشریه فرهنگی هرچه بیشتر به تأمین منابع مالی و بخش آگهی پذیری نشریه فکر کنند کمتر به فکر تهیه یک طرح جامع برای مثلاً یک دوره پنج ساله هستند. (ذکر اعداد بالاتر از پنج، مطلب را به سمت و سوی یک نوشته طنز، سوق میدهد!) هرگز- تأکید می کنم، هرگز- مسئول فرهنگی، مدیر مسئول یا سردبیری ندیده ایم که نشسته باشد و روی کاغذ، مسیر پنج ساله اش را مشخص کرده باشد. این که از کجا و چگونه و با چه کسانی کار را شروع کند، چه فرازهایی را پشت سر بگذارد، چگونه خود را ارزیابی کند، چگونه بازخورد مخاطب را دریابد و پس از پنج سال در کجا قرار گیرد. بیایید یک نمونه مثال بزنید. حتی نشریاتی که شمارگان آن افزایش یافته باشد، این تغییر تابع شرایط زمانه بوده و نه طرحی که مدیریت آن را ریخته است. تغییرات هم فقط و فقط تابع تغییر آدم هایی صدرنشین بوده و این که آنها به عادت دیرینه ما همیشه اولین کارشان، بازگشت به نقطه صفر بوده است. نشریات فرهنگی هرچقدر هم با شور و انگیزه شروع شده باشند به دلیل همین بدون طرح بودن آن، همه انرژی ها را تخلیه می کنند و این، آغاز روزمرگی است و نهایت هدف هم برای صدرنشین ها تشکیل محفل های ادبی و هنری با دوستان دورو اطراف و باز کردن میکروفون برای تریبون حرف ها و آثار آن ها و برای ذیل نشین ها، وسیله ای است برای امرار معاش. صدرنشین ها هم صفحات نشریه را پر می کنند از آثار «خودی های شان». اولی کتاب دومی را معرفی می کند، دومی با اولی مصاحبه می کند، سومی، اولی و دومی را تنها آدمهای قابل آن عرصه می داند و اولی سخنرانی سومی را تحسین می کند. کافی است اولی کتابی منتشر کند، آنگاه نشریه به «کتاب نامه» کتاب مذکور تبدیل می شود. روزی یادداشتی سینمایی از دوستی خواندم و از اشاره ها و کدهایش هیچ سردرنیاوردم. زنگ زدم به نویسنده یادداشت و گفتم:« فلانی، قضیه چیست؟» پاسخ داد: « آن دو نفری که باید این یادداشت را بخوانند، خودشان می فهمند!» و این یعنی آن که برای دوست یادداشت نویس، تنها چیزی که ارزش نداشته مخاطب آن نشریه است. او برای دوستش نوشته و دوستش برای دوستانش و . . . بدیهی است که این سیکل ابلهانه خیلی زود دور خودش می چرخد و کسالت بار می شود. بعد متوجه می شوند که نشریات جدید از راه می رسند و مخاطبشان را آرام آرام به سوی خود می کشانند. همین طور نویسندگان را. آدم های جایگزین هم بنا به رعایت اصل بازگشت به نقطه صفر و در پروسه "دعوت از رفقا"؛ همین مسیر نادرست پیشین را می پیمایند. در گذر زمان نیز اگر نشریه دولتی باشد؛ مسئول بالاتر عوض می شود. مسئول جدید هم یا می پرسد اصلاً نشریه می خواهیم چه کار؟ و بودجه آن را صرف چاپ کتاب و همایش و . . .(جدیداً صرف ساخت سایت) می کند، یا کلاً رویه نشریه را تغییر می دهد؛ یا به سفارش دوستان، آدم های نشریه را عوض می کند و یا . . . نشریه خصوصی هم به تدریج حامی مالی خود را ناامید میکند یا فروش خود را از دست می دهد یا نویسندگان اصلی اثر جذب نشریات دیگر می شوند و یا راه اندازش اصلاً قید کار مطبوعاتی را می زند. گوشه ای می نشیند و می نویسد؛ یا مسئولیت دولتی می گیرد و یا اساساً به شغل دیگری روی می آورد. این است حکایت مرگ زودرس نشریات فرهنگی ما. گفتم که؛ این حکایت را همه می دانیم و باز هم روایتش می کنیم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 500]