واضح آرشیو وب فارسی:فان اسکای:
شعر های ماه مبارک رمضان برای مشاهده اشعار به ادامه مطلب بروید
ماه مبارک رمضان
ماه برکت زِ آسمان می آید
صوت خوش قرآن و اذان می آید
تبریک به مؤمنینِ عاشق پیشه
تبریک،بهار رمضان می آید
امشب طلب عشق زِدلدار کنیم
شیطان رجیم را سر دار کنیم
امر فرجش اگر مهیا باشد
این ماه کنار یار افطار کنیم(انشاالله)
حسین وکیلی زارچ
آنکه از فرط گنه ناله کند زار کجاست؟
آنکه زاغیار برد شکوه بر یار کجاست
باز ماه رمضان آمد و بر بام فلک
می زند بانگ منادی که گنه کار کجاست
سفره رنگین و خدا چشم به راه من و توست
تاکه معلوم شود طالب دیدار کجاست
بار عام است خدا را به ضیافت بشتاب
تا نگوئی که در رحمت دادار کجاست
مرغ شب نیمه شب دیده به ره می گوید
سوز دل ساز بود دیده بیدار کجاست
ماه رحمت بود ای ابر خطاپوش ببار
تا نگویند که آن وعده ایثار کجاست
حق به کان کرمش طرفه متاعی دارد
در و دیوار زند داد خریدار کجاست
آن خدائی که رحیم است و کریم است و غفور
گوید ای سوته دلان عاشق دلدار کجاست
من ژولیده به آوای جلی می گویم
آنکه با توبه ستاند سپر نار کجاست
بـاز هـوای سـحــرم آرزوســــت
خـلـوت و مـژگـان تـرم آرزوسـت
شـکـوه ی غـربـت نـبـرم ایـن زمـان
دسـت تـــو و روی تـو ام آرزوســت
خـسـتـه ام از دیـدن ایـن شـوره زار
چـشـم شـقـایـق نـگـرم آرزوســـت
واقـعـه ی دیـــدن روی تـــــو را
ثـانـیـه ای بـیـشـتـرم آرزوسـت
جـلـوه ی ایـن مـاه نـکـو را بـبـیـن
رنـگ و رخ و روی تـو ام آرزوسـت
ایـن شـب قـدر اسـت کـه مـا بـا همیـم؟
مـن شـب قـــــدری دگــــرم آرزوســـت
حـسِّ تـو را مـی کنم ای جـان مـن
عـزلـت بـیـتـی دگــــرم آرزوســــت
خـانـه ی عـشـِاق مـهـاجـر کـجـاست؟
در سـفــــرت بـــال و پـرم آرزوســـت
حـسـرت دل بـارد از ایـن شـعـر مـن
جـام مـیـی در حـرمـــم آرزوســـــت
————————————————————————————————-
حکمت روزه داشتـن بگـذار
باز هم گفته و شنیده شود
صبرت آمــوزد و تسلط نفـس
و ز تو شیطان تو رمیده شود
هر که صبرش ستون ایمان بود
پشت شیطان ازو خمیده شود
آفتــــاب ریــاضتی که ازو
میوه معرفت رسیده شود
چه جلایی دهد به جوهر روح
کادمی صافی و چکیـده شود
بذل افطار سفره عدلی است
که در آفــاق گستـــریده شود
فقر بر چیده دارد از خوانـی
که به پای فقیر چیده شود
شب قدرش هزار ماه خداست
گوش کن نکتــه پروریـده شود
از یــکی میــــوه عمـــل کـــه درو
کشته شد، سی هزار چیده شود
گر تکانی خوری در آن یک شب
نخـل عمــر از گنـه تکیـده شود
مفت مفروش کز بهای شبی
عمرهـا باز پـس خـریده شود
روز مهلت گذشت و بر سر کوه
پرتــوی مانـده تــا پریــده شـود
تا دمی مانده سر بر آر از خواب
ور نه صور خــدا دمیـــده شــود
شهریار
—————————————————————————-
رمضان آمد و آهسته صدا کرد مرا
مستعد سفـــر شهر خدا کرد مرا
از گلستان کرم طرفه نسیـمی بوزید
که سراپای پر از عطر و صفا کرد مرا
نازم آن دوست که با لطف سلیمانی خویش
پــــله از سلسـله دیـــو دعــا کـــــرد مـــرا
فیض روحالقدسم کرد رها از ظلمات
همرهـی تا به لـب آب بقـا کرد مـرا
من نبودم بجز از جاهل گم کرده رهی
لایـــق مکتب فخــر النجبا کـــرد مـــرا
در شگفتم ز کرامات و خطاپوشی او
من خطا کردم و او مهر و وفا کرد مرا
دست از دامن این پیک مبـارک نکشم
که به مهمانی آن دوست ندا کرد مرا
زین دعاهاست که با این همه بیبرگی و ضعف
در گلـستــــان ادب نـغمـــه ســرا کــــرد مـــرا
هر سر مویــم اگـر شـکر کند تـا به ابــد
کم بود زین همه فیضی که عطا کرد مرا
—————————————————————————————-
خوشــــا دمی که رسـد آرزو به حد کمــال
خوشا شبی که به عاشق رسد پیام وصال
تمـام عمــر اگر بگذرد به درد فــراق
چه غم ،چو قلب بود از امید مالا مال
ز زندگانی هشتـــاد و چارسـاله به است
شبی که ارزش آنست بیش از آن همه سال (*)
دهند مژده مهمـانـی خــدای جلیــل
فرشتگان، به تشرف به بارگاه جلال
ز میــزبان یــگانه به بنــدگان آرنـد
درود و مژده رحمت، نوید استقبال
شگفت اینکه بود روزهــای مهمـــانی
غذای جسم حرام و شراب روح حلال!
به بزم دوست همه هرچه هست هست جمیل
که تـابنــــاک بــــــود بارگـــه زنــــور جـــــــمال
به گوش جان رسد از محرمان خلوت انس
هــــزار پاسـخ راز عجــب بــدون ســـوال
ز سرخوشی نتوان گفت چون زمان گذرد
روان چگونه پرد در چنان شگفــت مجــال
چنیـن بود شـب تقـدیر تا طلیعه فجـر
که روشنی دمد و تیرگی رود به زوال
تو ناظم ! ار به سر آمد زمـان مهمانـی
بشو غبار غم از چهر خود ز اشگ زلال
کسی بود به یقین رستگار در دو سرای
که ماهی ازهمه سالش بود بدین منوال
ای شهر مبارک دل ما زار تو باشد
ماه رمضان ، دست خدا یار تو باشد
ما تازه ز تو انس گرفتیم سحرها
چندیست که جان ، نذر و گرفتار تو باشد
ای کاش همه سال تو بودی به بر من
دل ، سوخته در حسرت دیدار تو باشد
آهسته برو تا دلم از غصه نمیرد
این آرزوی عبد گنهکار تو باشد
یک لیله قدرت به همه عمر بیارزد
این جلوه ای از رحمت بسیار تو باشد
ای کاش مرا زار و گنهکار نبینی
این خسته الهی که ز انصار تو باشد
مبارک باد آمد ماه روزه
مبارک باد آمد ماه روزه
رهتخوش باد اى همراه روزه
شدم بر بام تا مه را ببینم
که بودم من به جان دلخواه روزه
نظر کردم کلاه از سر بیفتاد
سرم را مست کرد آن ماه روزه
مسلمانان سرم مست است از آن روز
زهى اقبال و بخت و جاه روزه
بجز این ماه ماهى هست پنهان نهان
چون ترک در خرگاه روزه
بدان مه ره برد آن کس که آید
در این مه خوش به خرمنگاه روزه
رخ چون اطلسش گر زرد گردد
بپوشد خلعت از دیباى روزه
دعاها اندرین مه مستجابست
فلکها را بدرد آه روزه
چو یوسف ملک مصر عشق گیرد
کسى کو صبر کرد در چاه روزه
سحورى کم زن اى نطق و خمش شو ز روزه
خود شوند آگاه روزه
بیا اى شمس دین و فخر تبریز
تو اى سر لشکر اسپاه روزه
باز رهان خلق را از سر و از سر کشی ای که درون دلی چند ز دل، درکشی… نفس شکمخوار را روزه مریم دهی تا سوی بهرام عشق مرکب لاغر کشی برگ تحویل میکند رمضان بار تودیع بر دل اخوان یار نادیده سیر زود برفت دیر ننشست نازنین مهمان غادرالحب صحبة الاحباب فارق الخل عشرة الخلان ماه فرخنده روی بر پیچید و علیک السلام یا رمضان الوداع ای زمان طاعت و خیر مجلس ذکر و محفل قرآن مهر فرمان ایزدی بر لب نفس در بند و دیو در زندان تا دگر روز، با حبان آید بس بگردد به گونه گونه جهان بلبلی زار زار مینالید بر فراق بهار وقتخزان گفتم اندوه مبر که باز آید روز نوروز و لاله و ریحان گفت ترسیم بقا وفا نکند ور نه هر سال گل دهد بستان روزه بسیار و عید خواهد بود تیرماه و بهار و تابستان تا که در منزل حیات بود سال دیگر که در غریبستان… رمضان ماه مناجات ودعا
رمضان پر بود از شور و صفا
ماه خالص شدن از کبر و ریا
رمضان ماه رسیدن به خدا
ای خدا از سر احسان و کرم
تو نگاهی به دل ما بنما
باز کن در را به روی این دلا
ای که هستی در دو عالم پادشا
من گنه کار و تو یا رب غافری
بر بدی ها و خطا ها ساتری
بار الها ای امید جان و دل
این دلم را کن به نورت متّصل بهر ایام دگر چون افسر است
ماه گشتن ، سیر کردن در وجود
با تعبد ، با تهجد ، با سجود
روزه یعنی نفس خود پاک کن
قلب ابلیس درونت چاک کن
را ه پرواز است سوی آسمان
ماه گردیدن بسان عاشقان
روزه هنگام سوال است و دعا
پر زدن با بال همت تا خدا
شهر یکرنگی و بی آلایشی
ماه تقصیر و گنه فرسایشی
عاشقان معشوق خود پیدا کنند
تا سحر در گوش او نجوا کنند
درد خود گویند با درمان خویش
با طبیب و یا انیس جان خویش
فاش راز و گفته های خود کنند
ذکر سر و غصه های خود کنند
روزه رسوا کردن شیطان دون
پاک گشتن چون شهید غرقه خون
فصل پاکی درون ما بود
نا امید از دام انسان می شود
۲۴ تیر, ۱۳۹۱
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان اسکای]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 434]