واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > پورمحبی، فرزین - آیا بیکاری درادارات دلیل گرایش مدیران به «چند پستی»شدن است ویا«چند پستی» بودن آنها عامل بیکاری درادارات هست؟ - آیا «دورکاری» هم مانند «کار» جوهر مرد محسوب می شود؟- آیا آمار بالای استفاده از چند پستی ها به قحط الرجالی جامعه مربوط می شود و یا نشانگر بدبینی وعدم اطمینان به اشخاص است؟ - چند پستی ها چگونه با مقوله وجدان کاری کنار می آیند؟ آیا برایتان پیش آمده که مدت زیادی را با یک تفکر خاص گذرانده باشید و ناگهان با وقوع حادثه ای متوجه شوید؛همه آنچه که می انگاشتید اشتباه محض بوده است؟ جوابتان هرچه با شد محترم؛ اما درعین حال توجه تان را هم به سطور زیرجلب می نمایم:بارها و بارها دیده یا شنیده بودم که افراد خارق العاده ای به لحاظ ذهنی و فکری درسراسرجهان وجود دارند که ازعهده کارهایی برمی آیند که من و امثال من،عمراً نتوانیم یک دهمشان را انجام دهیم. مثلاً کسی که 10000شماره تلفن را یکجا از برمی شود و یا شخص دیگری که می تواند در آن واحد با 12 نفر به شکل تلفنی صحبت کرده و درعین حال روزنامه بخواند و بطور همزمان هم با پاهایش نقاشی مونالیزا بکشد! همچنین است بازی شطرنج یک نفر با صدها نفر و ...در همین راستا وقتی می دیدم که در امورات مختلف کشور به یک نفر که هم دانشجوی دکتراست و هم در دانشگاه تدریس می کند، چند پست حساس و مهم را غلفتی به وی می دهند و آن یک نفر هم بدون کوچکترین خدشه ای در جسم و روانش براحتی از پس تصدی شان (البته نه لزوماً وظائف شان) بر می آید و حتی او بی هیچ عذاب وجدانی بدنبال فرصت های دیگری هم می گردد. بلافاصله حساب کار چنین افرادی را به حساب کار افراد استثنائی و خارق العاده فوق الذکر می گذاشتم. البته چنین پنداری هم کاملاً طبیعی بود چراکه حداقل خودم را می دیدم که بغیر از چرخاندن قسمتی از بایگانی اداره ام، هیچ عرضه دیگری نداشته و ندارم. اگر هم مسئولیتی را همزمان با شغل فعلیم (زبانم لال) به حقیر پیشنهاد دهند و من ذلیل مرده هم به فرض محال آنرا بپذیرم، یقین کنید که هم پرونده های داخل بایگانی از آن پس به درد لای جرز خواهند خورد وهم پست پیشنهادی را ظرف مدت کوتاهی به گند و تباهی خواهم کشاند. از همین رو سالها بود که به خصوصیات فوق بشری چند تن از مدیران اداره ام غبطه می خوردم و خود را در رویاهایم به جای آنها می نشاندم و بدین شکل از داشتن چنین جلال و جبروتی درعالم خیال غرق درلذت می شدم. بله ...در این سن و سال، جای «سوپرمن» ایام کودکی ام را هم اکنون تعدادی از مدیرانم گرفته بودند. چراکه فقط آنها بودند که می توانستند همچون «سوپرمن» آن دوره زمانه با یکدستشان، تراکتورچهار چرخ، تریلی 18 چرخ ، لکوموتیوهزارچرخ و بوئینگ بدون چرخ را یکجا بردارند! مثال عینی اش هم رئیس فعلیم است که همزمان در وزارت کشاورزی ،سازمان حمل و نقل ، شرکت هواپیمایی ، اداره راه آهن و یک شرکت خصوصی، پست های حساسی را بدوش کشیده و با تعهد خاصی هم تحملشان می کند. البته او نیز همچون یک«سوپرمن» نه تنها خم به ابرو نیاورده و نمی آورد بلکه روز به روز هم جوانتر و سر حال ترمی شود! به نظر می رسد استرس شغلی برای او حکم مومی را در دستانش دارد!جالب آنکه چند شب قبل وقتی مجری همیشه خوشحال و خندان تلویزیون در برنامه «مردان همیشه ماندنی و شوهران بسیارخواستنی» از همسر رئیسم (بعنوان زوج موفق کشور) می پرسد که مرد افسانه ایش درکارهای خانه به چه نحو عمل می کند؟ همسرش بی برو برگرد به شرح ذیل پاسخ می دهد: - بهتر است بپرسید که من، در کارهای خانه چقدر به او کمک می کنم. چون همه امورات خانه به عهده شوهرایده آل من است؛ حتی او تکالیف و مشق شب بچه ها را هم خودش یک تنه انجام می دهد و من و فرزندانم غالباً در چنین مواقعی با هم یه قل دو قل بازی می کنیم!! بعد از پخش این برنامه بود که کنایات مکرر و توسری زدن های مداوم همسرم به اوج خود رسید، چون بنده تا آنزمان یک لیوان را هم نشسسته بودم، آنهم به این بهانه که به دلیل مشغله فراوان وسختی کار روزانه دیگر نایی برای انجام امورمنزل نداشتم .اما حالا بطرز بی انصافانه ای با شخصی مقایسه می شدم که مثل آب خوردن از نیروهای مافوق بشری بهره ها می برد و با داشتن تعداد زیادی شغل ....بعد از این واقعه تصمیم گرفتم حداقل برای فرارازسرزنش های اوهم که شده در صدد کشف راز اینهمه صلابت و هیمنه و اراده و...بر بیایم. درهمین راستا چندین کتاب روانشناسی از جمله: «چگونه یک تنه شاهکار کنیم» ، «چطوری در همه موارد بنحوی تاثیر گذار باشیم»، «راز بلند کردن چند هندوانه با یک بند انگشت»و...را خواندم و بطور کامل هم حفظ شان کردم. بعد هم با دقتی خاص دستورات آنها را مو به مو اجرا نمودم. اما همچنان نتیجه ای حاصلم نشد که نشد و من همان کودن دست و پا چلفتی بی عرضه باقی ماندم! پس از گذراندن این تجربه ناموفق بالاخره تمام و کمال باورم شد که هیچگاه نمی توان تکیه بر جایگاه انسان های ماوراء الطبیعه زد. تا اینکه ...همان اتفاقی که در اول این حکایت ذکر کردم پیش آمد و همه تصوراتم به یکباره نقش بر آب شدند:در اداره ای که کارمی کنم پیرمردی بعنوان آبدارچی مشغول است وی به لحاظ صداقت و درستی شهره کارکنان اداره است.او را «دائی» صدامی زنیم والبته همچون یک دائی واقعی هم برایمان قابل احترام است. روزی از روزها با چند تن ازهمکاران طبق روال همیشگی گرم صحبت بودیم.موضوع صحبت هم بر سرتواناییهای حیرت انگیز رئیس مان بود و اینکه او چگونه می تواند با اراده پولادینش از پس مسئولیت های غامض مختلفش بربیاید.درهمان حال «دایی» با سینی چایی وارد اتاق شد.درحالیکه چایی ها را یکی یکی جلویمان می گذاشت من برای سربه سر گذاشتن او متلکی به ذهنم رسید که بپرانم. اما قبل از آنکه بخواهم مابقی جریان و اصل متلکم را تعریف کنم اجازه دهید به موضوعی که چند روز پیش شاهدش بودم اشاره کنم تا شان نزول متلکم نیز برایتان مشخص شود: چند روز قبل یکی از مسئولین معاونت های دیگر اداره ما به دلیل بازنشسته شدن آبدارچیشان، به دایی یعنی آبدارچی ما پیشنهاد داد که با دریافت حقوق بیشتری، مسئولیت امور آبدارخانه آنها را هم بپذیرد. اما این پیشنهاد با مخالفت صریح وی مواجه شد و «دایی» بدون ذره ای تردید از پذیرش این مسئولیت امتناع کرد. متلک آنروز من هم به همین جریان مربوط می شد... پس با خنده ای تمسخر آمیز رو به «دایی» کرده و چنین گفتم:- همه که رئیس نیستند تا بتونند چندتا پست رو با نوک انگشتشون بچرخونن بعضیها توهمین آبدارخونه اش هم موندن.دایی هم که کاملاً متوجه متلک من شده بود با خونسردی هرچه تمامتر رو به من کرد و جوابم رو اینطور داد:- من فقط به خاطر شما بود که این پیشنهاد رو قبول نکردم .با دیدن قیافه های هاج و واج و پر از سوال و تردید من و همکارانم، «دایی» با همون خونسردی خاص خودش به حرفاش ادامه داد: - اگه اشتباه نکنم به این موضوع، شماها وجدان کاری می گید. تعریف وجدان کاری هم مشخصه، هر خدمت صوابی که کار خلق ا...رو راه بیندازه و مردم هم بخاطرش طرفشونو دعا بکنن و در نهایت هم آدمیزاد پیش وجدانش از خودش راضی بشه، بهش میگن وجدان کاری.حالا خودتون بگین،اگه من این پیشنهاد رو قبول می کردم و همین موضوع باعث می شد که چایی هاتون سر وقت داده نمی شد و یا یک خط در میون داده می شد خدا وکیلی از دستم شاکی نمی شدید؟کسی برای سوال دایی جوابی نداشت. به همین خاطر هم اون بدون گرفتن پاسخ به حرفهاش ادامه داد:- البته من گناه کسی رو نمی شورم اما بنظرم اگه رئیس شما به جای اینکه صبح تا شب مثل قرقی مدام اینور و اونور بره، بجاش همین جا می نشست و برای شما کار می تراشید و با حساب و کتاب ازتون کار میخواست و سر وقت هم باز خواستتون می کرد، دیگه شما هم اینجوری دور هم نمی نشستید و عینهو شب یلدا قصه حسین کرد رو واسه همدیگه نقل نمی کردین! حاضرم قسم بخورم که تو هر اداره دولتی اگه بخوان،اونقدر می تونن کار،درست کنن که با انجام اونها و راه انداختن امور ایها الناس، می شه هم دعای خیر همه درموندگان رو خرید و هم می شه باعث ترقی مملکت و چه بدونم... خودکفایی و اینجور چیزها شد. تازه بعدش هم می گن کارمند ها توی ادارات دولتی بیکارن و اون بدبخت بیچاره ها روهم یا تعدیل می کنن و یا می فرستنشون دور کاری! به ما که اون زمون ها می گفتن که کار جوهر مرده نه دور شدن از کار.مردی که خونه نشینش می کنن دیگه بهش نمی شه گفت مرد! حاضرم قسم بخورم که دلیل بیکاری توی ادارات خودهمین مسئولین چند پسته هستند و جالب اینکه اونها هیچوقت تعدیل نمی شن و یا یک کدومشون به دورکاری فرستاده نمی شن. حالا هی بگین چرا وضع مون با اینهمه نفت و معدن بهتر نمی شه؟! حالا فهمیدین که چرا قبول نکردم که یه آبدارخونه دیگه رو بچرخونم؟من و اهل خدا و پیغمبرم و متعهدم به کار و نون حلال. قحط الرجال نشده که بخوان از من پیرمرد کار بکشن.اگه یه جوون رو بجای من،در اون آبدارخونه استخدام بکنن هیچ میدونید که چه صوابی داره؟سکوت عجیبی توی اتاق حاکم شد «دایی» با همون خونسردی همیشگیش چایی های سرد شده ای رو که روی میزهایمان چیده بود دوباره جمع کرد تا عوضشون بکنه. منهم حسابی وا رفته بودم چون سوپرمنی که درخیالاتم طی سال های سال ساخته بودم.ظرف چند دقیقه پوچ و پوشالی شده بود.بله من فهمیده بودم که اگه کسی بخواد کاراساسی بکنه یه کارهم براش زیاده و اگه بخواد بپیچونه 10 تا هم کمشه! و ربطی هم به مافوق بشری بودنش نداره!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 402]