واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: شاعري صميمي و زلال
سهراپ سپهري، شاعر و نقاش براي، همه دوستداران هنر ناب شناخته شده است.
اهل كاشانم اما
شهر من كاشان نيست
شهر من گم شده است
من با تاب، من با تب
خانه اي در طرف ديگر شب ساخته ام
سهراب شاعري صميمي است، به اين دليل كه انديشه و افكار خود را آن گونه بر روي امواج كلمات آشنا و خودماني مي نشاند كه ؛ بي ذوق ترين انسانها ناخودآگاه تسليم زيبايي انديشه و رواني كلماتش مي شوند. اين حالت خودماني در سه مجموعه شعر سهراب يعني «صداي پاي آب»، «مسافر» و «حجم سبز» بيشتر از ساير مجموعه هايش نمايان است.
در صداي پاي آب، تجلي، خلقت و مرگ، تنهايي و عزلت، دم غنيمت شمردن، طلب و عشق، معرفت، استغناء و توحيد، حيرت و فنا هركدام با زباني جديد در اين مجموعه خودنمايي مي كنند و اين همان چيزي است كه از آن به عنوان زبان جديد سهراب ياد مي شود.
شهرت سپهري با «صداي پاي آب» به اوج رسيد و سرانجام در «حجم سبز» عظمت و نبوغ شعري خود را به دنياي شعر شناساند.
ايرادي كه براي شعر سپهري گرفته مي شود اين است كه از واقعيت هاي زندگي به دور است زيرا در شعرش هيچ نشانه اي از بدي و شرارت وجود ندارد و بايد گفت كه چنان غرق در نور مي شود و چنان زيبايي و نيكي او را به وجد و حال وا مي دارد كه تقريبا زشتي و پليدي را بدست فراموشي مي سپارد. مي توان گفت كه سهراب از هيچ كوششي در ترسيم جهان با رنگ خوشبيني فروگذار نمي كند:
زندگي رسم خوشايندي است
زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ
زندگي چيزي نيست كه لب طاقچه عادت
از ياد من و تو برود
در دنياي شعر سپهري گويي هيچ چيز را ياراي لحظه اي ايستايي نيست. چنين به نظر مي رسد كه همه چيز در حال سفر مي باشد. حتي كعبه يعني قبله ثابت مسلمين راهي ديارهاي گوناگون و در حال حركت است زيرا پروردگار را در همه جاي جهان و در دل همه مردم گيتي مي توان يافت.
كعبه ام بر لب آب
كعبه ام زير اقاقي هاست.
كعبه ام مثل نسيم، مي رود باغ به باغ، شهر به شهر
حجرالاسود من روشني باغچه است
سهراب هيچ گاه به شيوه ديگر شاعران معاصر، آشكارا به سرزنش و پرخاش و پيام هاي متعهدانه برنمي خيزد بلكه شكايتها و شگفتي هاي خود را از آلايش هاي زميني مردم زمانه با پوششي از دريغ به گذشته هاي پاك سپري شدي بازگو مي كند.
همه پندهاي سهراب نواخت تازيانه اي است كه به آرامي به گونه هاي وجدان اجتماع مي نشيند و اين خود نموداري از تعهد شاعر است. (آب را گل نكنيم)
طبيعت گرايي و احترام به پديده هاي هستي از ديگر ويژگي هاي شعر سهراب مي باشد. اينكه مي گوييم سهراب شاعر طبيعت گراست نه بدين معناست كه وي همانند برخي متفكران مكاتب غربي در قرون اخير منكر معنويت الهي است، بلكه بدين دليل است كه وي در جهان بيني خود در بين تمامي اشياي هستي فقط براي يك حقيقت ازلي و ابدي قائل به هستي حقيقي است و تمامي اشياي غير از او، از انسان و طبيعت، همه جلوه هاي همان حقيقت واحد هستند، بنابراين قابل احترام و سزاوار ستايشند.
سهراب شاعري است كه اگر سبزه را بكند، خواهد مرد. و خواستار آن است كه «روي قانون چمن پا نگذاريم»، تا به آدميان پيامي را در جهت خودسازي و آموختن رسالتي انساني فرياد زند.
سپهري، زباني نمادين و استعاره آميز دارد و بيشتر مفاهيم استعاري در پيكر رنگها و پديده هاي هستي و آفريدگان يزداني فشرده است. شعر او از جهت موسيقي واژگان و آهنگين بودن جمله ها همانند است. جمله هاي كوتاه، پشت سر هم و با وزني شبيه ضربي در هشت كتاب اندك يافت مي شود. «تنهايي»، «عشق»، «گذري هميشگي» سه بن مايه ريشه دار در شعر سهراب است.
از ديگر خصيصه برجسته سبكي سپهري، دادن ويژگي سيلان و آبگونگي به غير سيال است كه از زيرمجموعه هاي هنجارگريزي معنايي است. از نمونه هاي اين هنجار گريزي:
بسان نسيمي از روي خودم بر خواهم خاست
درها را خواهم گشود
در شب جاويدان خواهم وزيد
كار مهمي كه سپهري در شعرش ايجاد كرد، نامنتظر كردن تركيب ها و بعضا تصويرهاست؛ يعني تزريق بار جديد به همنشيني چند كلمه، يا تزريق بار جديد به چند كلمه همنشين.
برگي روي فراموشي دستم افتاد
هر درختي به اندازه ترس من برگ دارد
مثل خوابي پر از لكنت سبز يك باغ
و در كدام زمين بود
كه روي هيچ نشستم
سهراب با به كارگيري مفاهيم و تصويرهاي ذهني درباره پديده هاي مادي و طبيعي، همچون عناصر چهارگانه آب، باد، خاك و آتش به خلق آثار خود مي پردازد و در اثر ضرورت نيازش به جاودانگي و بيكرانگي و فراسوي زمان بودن آن را با بياني شاعرانه در مي آميزد. او همچنين در استفاده مفاهيم هندسي و رياضي براي تعيين بينش فلسفي اش نسبت به جهان به مثابه رمز سكوت و الوهيت جهان بهره مي گيرد.
سير و سفر به شرق و غرب تجسس در آفاق وانفس، دستاوردي غني از هنر و فرهنگ و دانش و بينش برايش به ارمغان آورد كه چون چراغي فروزان، فرا راه زندگي اش قرار گرفت. گرچه جاذبه سرزمين آباء و اجدادي اش براي او جايي خاص داشت و گويي رشته اي نامرئي او را به سرزمين محبوبش كاشان پيوند مي داد؛ ليكن سفر به شرق دور فلسفه ذهني او را قوت بخشيد تا آنجا كه آثارش تلفيقي از هنر غرب و شرق شدند. گرچه در مقايسه اين دو نگرش او راه شرق دور را بر غرب ارحج مي داند. چنانچه درباره سفري كه به پاريس داشت گفته: «در پاريس ابتذال به فراواني به چشم مي خورد.
زندگي من در اينجا ناهموار است. از خود مي پرسم براي چه مانده ام؟ رهايي من در بند ماندن است مي روم تا كنار خودم تنها بمانم. تنها بينديشم، تنها احساس كنم. زندگي در اين طرف ها، خلوت آدم را آشفته مي كند. به هر حال در اينجا احساس مي كنم چيزي را از دست داده ام. من به دنبال اين چيز گمشده مي روم.»
سهراب دقت و انضباط خاصي در هر كار داشت. و هيچ گونه بي نظمي و كج سليقگي را برنمي تافت و اين دقت، كه گاه تا حد وسواس گسترش مي يافت، در نامه نگاري بيشتر جلوه مي كرد، در يكي از نامه هايش چنين نوشته: «چقدر آدم ها بيراهه مي روند. از كنار گل بي اعتنا در مي گذرند. مي روند تا شعر گل را در صفحه يك كتاب پيدا كنند و بخوانند. روبروي زندگي نمي ايستند تا مشاهده كنند. براي همين است كه حرف ها به دل نمي نشيند. براي همين است كه در شعرها شوري نيست، در نقاشي ها جوشش زندگي گم شده است. چرا نگويم كه من صداي قورباغه را در بهار به بسياري از آهنگ ها برتري مي دهم، اگر پاي سنجش به ميان آيد، اثري كه صداي قورباغه درما مي گذارد شايد هم تراز تاثير ژرف ترين برخوردها در زندگي ما باشد.
سهراب در مورد كتابخواني معتقد بود كه: «هنگامي كه كتاب مي خوانيم كه در حاشيه روح خودمان هستيم. برخورد ما با كتاب زماني دست مي دهد كه شور نگاه كردن را از دست داده ايم. هرگز در چهره مردي كه سر در كتاب دارد طراوت نديدم.»
سپهري در مورد مرگ عارفانه مي انديشد. به گفته محسن احمدي: «سپهري زوال و نابودي آدمي را در گريز از واقعيت مرگ مي داند لذا بامسئله مرگ و فناي آدمي برخورد كاملا عارفانه اي دارد.»
سپهري شاعري گوشه گير بود . ديدي وسيع، جامع و فلسفي نسبت به انسان و كل كائنات داشت. سهراب غزلياتي نيز سرود كه يك نمونه آنرا زمزمه مي كنيم:
از رنگ بريديم و ز ديدار گذشتيم
با چشم فرو بسته ز گلزار گذشتيم
در باغ جهان پا نگرفتيم چنان سرو
چون سايه سبك از سر ديوار گذشتيم
در راه سبك سير نه پستي نه بلندي است
ابريم و از اين دامنه هموار گذشتيم
پندار برانگيخته صد نقش فسون رنگ
اين پرده دريديم و ز پندار گذشتيم
ديديم غباري چو بر آن، جامه فكنديم
از جاده دنيا چه سبكبار گذشتيم
خفتيم و شديم از گذر خواب خبر دار
از رهگذر خواب چه بيدار گذشتيم
از آمدن و رفتن ما كس نشد آگاه
از رهرو اين خانه پري وار گذشتيم
شعر مسافر سپهري شرحي از سير و سلوك عرفاني است. چنانچه مسافر يك سمبل است كه در يك نقطه و يك مرحله نمي ماند چون آب تر و تازه از جويبار زندگي و دريافت عبور مي كند، مسافر يادآور حقيقت جوياني است كه در طلب حقيقت واديها را در مي نوردد. به هر حال مسافر سپهري همانند عرفاي شرق و برخي از شاعران صوفي مسلك غرب، هفت شهر عشق را مي پيمايد و مراحل گوناگون سير و سلوك را پشت سر مي نهد و به اين نتيجه مي رسد كه انسان بايد وسيع باشد و تنها و سربه زير و سخت.
سفر مرا به زمين هاي استوايي برد
و زير سايه آن بانيان سبز تنومند
چه خوب يادم هست
عبارتي كه به ييلاق ذهن وارد شد
وسيع باش و تنها و سر به زير و سخت
سهراب همچنين يك نقاش نوگرا بود و نقاشي او در شعرش و شعرش در نقاشي او تاثير داشته است. برخي بر اين عقيده اند كه او يك شاعر تصويرگرا بوده و چون تصاوير را تحت تاثير نور در اشعارش به طور لحظه اي ثبت كرده است يك شاعر امپرسيونيست محسوب مي شود. بايد توجه داشت كه سپهري يك شاعر امپرسيونيست صرف نيست بلكه ثبت و پهلوي هم قرار دادن مناظر متنوع و پديده هاي گوناگون در شعرش براي بيان منظور خاصي بوده است. سپهري در واقع شاعري است اكسپرسيونيست كه مي خواهد با ثبت لحظه ها، آنچه در مافي الضمير دارد به خواننده القا كند. ثبت صحيح و دقيق لحظه ها و پديده ها مستلزم اين است كه ما عادات را به كناري نهيم، چشم ها را بشوييم و نگرش نو داشته باشيم.
سهراب سپهري شاعري تنها بود و در تهي نقاشي هايش پنهان، از اين رو صداي او ز آنجا رساتر به گوش مي رسيد.
من چون مرغ كوه قاف از عالمي رسواترم
هرچه پنهان تر شدم از ديده ها پيداترم
رهرو بيدار دل را آرميدن رفتن است
خوابم وزين همرهان بي خبر پوياترم
پرده خورشيد و شبنم بارها ديدم به چشم
در تماشا محو گشتن مي كند بيناترم
باد شب خيز بيابان گردم و از عالمي
تيره تر، سرگشته تر، آواره تر، تنهاترم
سهراب از بچگي حسرت پرواز داشت. زيرا در پرنده تيزي و شدت حيات محشر مي كند. سپهري اولين شعرش را در ده سالگي سرود.
ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان
نكردم هيچ يادي از دبستان
به قول خواهر سهراب، پريدخت: «سهراب متعلق به همه است، به همه آنها كه چون او، با نگرشي عميق به زندگي، در پي ديدار حقيقت اند. و گستره اين نگاه شسته اميدوار، كه به آرامش و جمعيت خاطري كه او به زعمي در پايان بدان رسيد دست يابند.»
هنوز در سفرم
خيال مي كنم
در آبهاي جهان قايقي است
و من، مسافر قايق
هزارها سال است
سرود زنده دريانوردهاي كهن را
به گوش روزنه هاي فصول مي خوانم
و به پيش مي رانم.
منابع:
1- خاقاني اصفهاني،محمد؛ اصغري، محمدجعفر خوشبيني در شعر ايليا ابوماضي و محمدحسين شهريار. ادبيات تطبيعي دانشگاه شهيد باهنر كرمان: شماره 2، بهار .1389
2. خدايار، ابراهيم. بدنبال مرواريد. مجموعه مقالات چهارمين اجلاس شرق شناسان ازبكستان.
3. روشن ضمير،محمدعلي، ويژگي هاي مشترك اشعار والت ويتمن و سهراب سپهري، ماهنامه بيدار، شماره 26، تير .1382
4. زهتاب، ز. پيشه اش نقاشي ست. بازارچه، شماره 3، خرداد و تير .1382
5. سپهري پريدخت. هنوز در سفرم: شعرها و يادداشتهاي منتشر نشده از سهراب سپهري. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز، 1380
6. سجودي، فروزان، هنجارگريزي در شعر سهراب سپهري بحثي در سبك شناسي زبان شناختي. فصلنامه هنر، شماره 32، زمستان 75
7. فخرالاسلام، بتول و نگاهي از چراغ لاله تا فانوس خيال، تابران، شماره 4، خرداد و تير .1380
8. نجفي، محمدحسن، حجم زرد. بازارچه، شماره 3، تير و خرداد .1382
يکشنبه|ا|3|ا|ارديبهشت|ا|1391
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 110]