تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 15 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):غيبت كردن در (نابودى) دين مسلمان مؤثرتر از خوره در درون اوست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1838147008




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عماد شعر خراسان


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: عماد شعر خراسان


همه با يار خوش و من به غم يار خوشم

سخت كاري است ولي من به همين كار خوشم

بلبلي همچو مرا باغ جنون بايد باز

كه در آن آب و هوا با گل و با خار خوشم

كوري چرخ كه يك چرخ نچرخيد به كام

مست مي‌چرخ زنان در سر بازار خوشم

«عماد خراساني»

وجيه‌ترين و عالي‌ترين بازتاب و لطيف‌ترين و روح پرورترين پديدة روح آدمي، شعر است كه تراوش افكار شاعران و احساسات لطيف آنهاست و اينك و امروز در آخرين روزهاي زمستان، يادي از شاعر و غزلسراي نامدار ايران و خراسان مرحوم عماد خراساني (عمادالدين حسن برقعي) مي‌كنيم كه بهار را دوست داشت و هيچ گاه نخواست در بهار با دنيا خداحافظي كند و در زمستان از پيش ما رفت.

بر ما گذشت نيك و بد، اما تو روزگار

فكري به حال خويش كن اين روزگار نيست

بگذر ز صيد و اين دو سه مه با عماد باش

صياد من بهار كه فصل شكار نيست

عماد عزيز كه در سال 1299 شمسي و به روايتي 1300 پا به دنيا گذاشته بود، خزان عمرش در سن 82 سالگي در سال 1382 صبح روز سه شنبه 28 بهمن ماه به سر رسيد و عماد تنهاي ما، شعرهاي عاشقانه و عارفانه و خاطره‌هايش را برايمان باقي گذاشت و از بر ما پر كشيد و رفت. آري.....

من و تو غافليم و ماه و خورشيد

بر اين گردون گردان نيست غافل

غفلت و فراموشي ماست كه عزيزانمان از كنارمان مي‌روند و ما به فراموشي مي‌سپاريمشان. بهــانه بود تا از عماد خراساني و در كنارش از همدوره اي ‌هايش استاد محمد قهرمان و مرحوم مهدي اخوان ثالث و مرحوم سيدعلي اكبر بهشتي و مرحوم صاحبكار و استاد كمال و دكتر شفيع كدكني كه در تربت حيدريه و مشهد هم جلسات شعر داشتند، يادي كرده باشيم. نمي‌دانم آن روز كجا بودم، بودم يا نبودم؛ آن روز آفتابي كه عماد عزيز به تربت حيدريه آمده بود و مرحوم سيد علي اكبر بهشتي دست او را گرفته بود و خرامان خرامان و غزلخوان مي‌گفت بيا برويم تا باغ ملي تربت حيدريه را نشانت دهم. و عماد چه خرسند، مثل كبكي مست از پله‌هاي باغ ملي بالا مي‌رفت و با آن صداي خوشش زير سايه‌هاي كاج و بر لب حوض با صفاي باغ ملي غزلي را براي استاد بهشتي زمزمه مي‌كرد:

خوش آن زمان كه مرا نيز طُرفه ياري بود

غمي نبود و اگر بود غمگساري بود

بهار و لاله و گل نوبتي همي آيند

مرا هميشه گل و لاله و بهاري بود

به هم حكايت دل با نگاه مي‌گفتيم

ميان چشم من و چشم او مداري بود

آنها در برگشت از سرازيري باغ ملي، بر سر مزار قطب الدين حيدر رفتند و دقايقي را بر مزار آن پير فرزانه سپري كردند.

عماد وقتي همراه با استاد صاحبكار به تربت مي‌آمد، اول سراغ سيدعلي اكبر بهشتي را مي‌گرفت و با اشتياق باهم به سراي امين، محل كار استاد مي‌رفتند و مرحوم سيدعلي اكبر چه مشتاقانه بغل وا مي‌كرد و عماد را در آغوش مي‌كشيد. گويا سالياني است كه معشوق خود را نديده است. عماد از غزل‌هايش براي استاد مي‌خواند و از سيمين بهبهاني و به قول خودش از «روزگار لا مروت» براي سيدعلي اكبر تعريف مي‌كرد و شب‌ها كه در خانة سيدعلي اكبر بيتوته مي‌كرد، در محفل انس و حال، عماد با آن صداي دلكش و دلنوازش كه از پدرش (سيد محمد تقي معين دفتر) به ارث برده بود، غزل‌ها مي‌خواند.

گرچه مستيم و خرابيم چو شب‌هاي دگر

باز كن ساقي مجلس سر ميناي دگر

امشبي را كه در آنيم غنيمت شمريم

شايد‌اي جان نرسيديم به فرداي دگر

مست مستم، مشكن قدر خود اي پنجة غم

من به ميخانه ام امشب تو برو جاي دگر

از تو زيبا صنم اين قدر جفا زيبا نيست

گيرم اين دل نتوان داد به زيباي دگر

و استاد زخمه بر تار مي‌زد و اشك‌هاي عماد سرازير مي‌شد و گاه به اصرار و رندانه غزلي را از استاد بهشتي به آواز مي‌خواند و قلندري و شيدايي مي‌كرد و استاد بهشتي هم با آن پنجه‌هاي هنر آفرينش با تار او را همراهي مي‌كرد و عماد ناله كنان مي‌گفت:

باز آهنگ جنون مي‌زني‌اي تار امشب

گويمت رازي و در پرده نگه دار امشب

آنچه زان تار سرزلف كشيدم شب و روز

مو به مو جمله كنم پيش تو اظهار امشب

آتش است اين نه سخن بس كن از اين قصه عماد

ورنه سوزد قلمت دفتر اشعار امشب

كاش مي‌بودي و مي‌ديدي. كاش مي‌بوديم و عماد از خاطراتش برايمان تعريف مي‌كرد و به راستي مي‌توان گفت كه عماد، غزلسراي نامي ايران است كه بايد بر صدر نشيند و قدر بيند. پس بر صدر بنشانيمش و قدر شعرهايش را بدانيم. كاش مي‌بودي تا او از طوطي اش برايت مي‌گفت. از تنها مونس و همدمش، آن طوطي سبز زيبـــا كه به او بيش از اندازه انس گرفته بود و گويي در اين دنياي به اين بزرگي فقط همان طوطي را داشت كه او هم بي وفايي كرد و براي مدتي عمـــاد ما را تنها گذاشت و در شبي غم انگيز رفت و غمـــي ديگر بر غمهاي دل عماد افزود. غمي جانگداز كه همسرش هم بر دل او گـذاشت و داغدارش كرد. چرا كه عماد ما فقط يك بار ازدواج كرد و آن هم پس از هشـــت ماه زندگي كه به مثابه هشت ثانيه و آني بود، همسرش به ناگاه درگذشت و عمـــاد تنهاي تنــها شد و ديگر ازدواج نكرد و فرزندي هم نداشت و او ماند و شعرهايش و زمزمه مي‌كرد:

اي آرزوي من نفسي همدم من باش

هرچند به جز شعر و مي‌ام ماحضري نيست

بر پاره گليم من درويش بيارام

كاين عيش سزاوار به هر تاجوري نيست

آن روز كه مي‌خواست از تربت برود، موقع خداحافظي با جمعي از شعرا در داروخانه» استاد بهشتي منتظر بودند تا ماشين برسد كه عماد اظهار داشت سرم درد مي‌كند. استاد بهشتي مي‌خواست براي او قرص مسكني از داروخانه بياورد كه عماد مي‌گويد: «گيرم كه با قرص درد سرم خوب شد، با دردهاي دلم چه كنم؟» و در آخرين لحظة خداحافظي، عماد رو به استاد صاحب كار و چند تن از بروبچه‌هاي انجمن شعر مي‌گويد كه قدر آقاي بهشتي را بدانيد كه گوهري است. در سال 1331 بود كه عماد از مشهد به تهران آمد و ساكن آن ديار شد و خرابات نشين و در تنهايي‌اش در محلة خرابات خيابان شهناز در خانه‌اش در تنهايي به سر مي‌برد و مي‌سوخت و مي‌سرود:

چه داده‌اند به ما تا كه باز بستانند

فلك دگر چه كند، تخت و افسرم گيرد؟

مرا به«كوي خرابات» خانه‌اي باشد

مگر به حشر، كس اين كاخ مرمرم گيرد!

عماد در فرازي از زندگي‌اش كه مجنون وار عاشق مي‌شود؛ در پي كشمكش‌هاي عشق و عاشقي و وصال و فراق و جدايي و دلدادگي، وقتي به عشق از دست رفته‌اش مي‌انديشد كه چه آسان با دست خود به زندگي‌اش پايان داد و عماد را تنها گذاشت و رفت، در دريايي از غم مي‌گويد:

نه به دل شوري و شوقي نه به سر مانده هوايي

تو هم ‌اي مرگ مگر مرده‌اي اي داد، كجايي

مرگ از من چه بگيرد به جز از رنج و اسارت

غم طوفان چه خورد مرغك بي برگ و نوايي

هيچ كس نيست در اين دشت مگر كوه كه آن هم

انعكاس غم ما هست گرش هست صدايي

او با از دست دادن دلداده اش تا مرز جنون پيش مي‌رود:

دلربايي داشتم، كاندر جهان همتا نداشت

عاجزم از وصف و گويم دلربايي داشتم

او سراپا لطف بود و مكرمت، مهر و وفا

ليك من افسوس بخت بي وفايي داشتم

خنده آن گل نديدم بيشتر از دو بهار

ليك جاويدان خزان غم فزايي داشتم

به ياد آن دوران جواني و روزهاي شور و شيدايي و عاشقي 1322 تا حدود سالهاي 1326 بهترين دوران زندگي اش كه با او و به ياد او بود، بهترين و عاشقانه‌ترين سروده‌هايش را سرود و حال كه فكر مي‌كند او در كنارش نيست، خانه نشين مي‌شود. گوشة خلوت و عزلت مي‌گزيند، سكوت مطلق اختيار مي‌كند و مدام بر صوم و صلات مي‌ماند و اين خلأ را مي خواهد با اوراد و اذكار و سرودن شعرهاي مذهبي پر كند تا اين كه اين دوران هم سپري مي‌شود. و او همچنان مي‌سرايد:

تا برده روزگار تو را از كنار من

روشن‌تر است گور هم از روزگار من

مي گفتي ام كه: يار يكي و خدا يكي

بردار سر، كه گشت غم‌اي يار، يار من

پيش از بهار رفتي و شايد كه بلبلان

نالند بعد از اين به خزان زين بهار من

بعد از هزار سال اگر امتحان كنند

بينند با غبار تو رقصان غبار من

عماد در ميانسالي گاهگاهي به سرودن شعر محلي به لهجه خراساني مي‌پردازد كه يكي از بهترين سروده‌هايش همان شعر معروف«يرِگَه» است.

يرگه، كار مو و تو دره بالا مي‌گيره

ذره ذره دره عشقت تو دلم جا مي‌گيره

روز اول بخودم گفتم‌ايم مثل بقي

حالا كم‌كم مي‌بينم كار دره بالا مي‌گيره

پيري و معركه گيري كه مگن كار مويه

دفتر عمر دره صفحة پينجا مي‌گيره

هر كه عاشق بشه پنهون بكنه مثل اويه

كه سوار شتر و پوشتشه دولّا مي‌گيره...

[email protected]





سه|ا|شنبه|ا|15|ا|فروردين|ا|1391





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 698]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن