واضح آرشیو وب فارسی:میهن دانلود: تعدادی از اشعار زیبای زنده یاد احمد شاملو را برای علاقه مندان این شاعر به صورت اس ام اس هاي ادبي قرار داديم اميد است مورد توجه شما عزيزان قرار گيرد احمد شاملو,اشعار احمد شاملو,شعر احمد شاملو,اس ام اس احمد شاملو,اس ام اس ادبي مرغ باران در تلاش شب که ابر تیره می بارد روی دریای هراس انگیز و ز فراز برج باراند از خلوت، مرغ باران می کشد فریاد خشم آمیز و سرود سرد و پر توفان دریای حماسه خوان گرفته اوج می زند بالای هر بام و سرائی موج و عبوس ظلمت خیس شب مغموم ثقل ناهنجار خود را بر سکوت بندر خاموش می ریزد، - می کشد دیوانه واری در چنین هنگامه روی گام های کند و سنگینش پیکری افسرده را خاموش. مرغ باران می کشد فریاد دائم: - عابر! ای عابر! جامه ات خیس آمد از باران. نیستت آهنگ خفتن یا نشستن در بر یاران؟ ... ابر می گرید باد می گردد و به زیر لب چنین می گوید عابر: - آه! رفته اند از من همه بیگانه خو بامن... من به هذیان تب رؤیای خود دارم گفت و گو با یار دیگر سان کاین عطش جز با تلاش بوسه خونین او درمان نمی گیرد. *** اندر آن هنگامه کاندر بندر مغلوب باد می غلتد درون بستر ظلمت ابر می غرد و ز او هر چیز می ماند به ره منکوب، مرغ باران می زند فریاد: - عابر! درشبی این گونه توفانی گوشه گرمی نمی جوئی؟ یا بدین پرسنده دلسوز پاسخ سردی نمی گوئی؟ احمد شاملو,اشعار احمد شاملو,شعر احمد شاملو,اس ام اس احمد شاملو,اس ام اس ادبي ابر می گرید باد می گردد و به خود این گونه در نجوای خاموش است عار: - خانه ام، افسوس! بی چراغ و آتشی آنسان که من خواهم، خموش و سرد و تاریک است. *** رعد می ترکد به خنده از پس نجوای آرامی که دارد با شب چرکین. وپس نجوای آرامش سرد خندی غمزده، دزدانه از او بر لب شب می گریزد می زند شب با غمش لبخند... مرغ باران می دهد آواز: - ای شبگرد! از چنین بی نقشه رفتن تن نفرسودت؟ ابر می گرید باد می گردد و به خود این گونه نجوا می کند عابر: - با چنین هر در زدن، هر گوشه گردیدن، در شبی که وهم از پستان چونان قیر نوشد زهر رهگذار مقصد فردای خویشم من... ورنه در این گونه شب این گونه باران اینچنین توفان که تواند داشت منظوری که سودی در نظر با آن نبندد نقش؟ مرغ مسکین! زندگی زیباست خورد و خفتی نیست بی مقصود. می توان هر گونه کشتی راند بر دریا: می توان مستانه در مهتاب با یاری بلم بر خلوت آرام دریا راند می توان زیر نگاه ماه، با آواز قایقران سه تاری زد لبی بوسید. لیکن آن شبخیز تن پولاد ماهیگیر که به زیر چشم توفان بر می افرازد شراع کشتی خود را در نشیب پرتگاه مظلم خیزاب های هایل دریا تا بگیرد زاد و رود زندگی را از دهان مرگ، مانده با دندانش ایا طعم دیگر سان از تلاش بوسه ئی خونین که به گرما گرم وصلی کوته و پر درد بر لبان زندگی داده ست؟ احمد شاملو,اشعار احمد شاملو,شعر احمد شاملو,اس ام اس احمد شاملو,اس ام اس ادبي مرغ مسکین! زندگی زیباست ... من درین گود سیاه و سرد و توفانی نظر باجست و جوی گوهری دارم تارک زیبای صبح روشن فردای خود را تا بدان گوهر بیارایم. مرغ مسکین! زندگی، بی گوهری این گونه، نازیباست! *** اندر سرمای تاریکی که چراغ مرد قایقچی به پشت پنجره افسرده می ماند و سیاهی می مکد هر نور را در بطن هر فانوس و زملالی گنگ دریا در تب هذیانیش با خویش می پیچد، وز هراسی کور پنهان می شود در بستر شب باد، و ز نشاطی مست رعد از خنده می ترکد و ز نهیبی سخت ابر خسته می گرید،- در پناه قایقی وارون پی تعمیر بر ساحل، بین جمعی گفت و گوشان گرم، شمع خردی شعله اش بر فرق می لرزد. ابر می گرید باد می گردد وندر این هنگام روی گام های کند و سنگینش باز می استد ز راهش مرد، و ز گلو می خواند آوازی که ماهیخوار می خواند شباهنگام آن آواز بر دریا پس به زیر قایق وارون با تلاشش از پی بهزیستن، امید می تابد به چشمش رنگ. ***احمد شاملو,اشعار احمد شاملو,شعر احمد شاملو,اس ام اس احمد شاملو,اس ام اس ادبي می زند باران به انگشت بلورین ضرب با وارون شده قایق می کشد دریا غریو خشم می کشد دریا غریو خشم می خورد شب بر تن از توفان به تسلیمی که دارد مشت می گزد بندر با غمی انگشت. تا دل شب از امید انگیز یک اختر تهی گردد. ابر می گرید باد می گردد... ------------------------------------------- مرگ نازلی نازلی! بهارخنده زد و ارغوان شکفت در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر دست از گمان بدار! با مرگ نحس پنجه میفکن! بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار... نازلی سخن نگفت، سر افراز دندان خشم بر جگر خسته بست رفت *** نازلی ! سخن بگو! مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را در آشیان به بیضه نشسته ست! نازلی سخن نگفت چو خورشید از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت *** نازلی سخن نگفت نازلی ستاره بود: یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت نازلی سخن نگفت نازلی بنفشه بود: گل داد و مژده داد: زمستان شکست! و رفت... ----------------------------------- مه احمد شاملو,اشعار احمد شاملو,شعر احمد شاملو,اس ام اس احمد شاملو,اس ام اس ادبي بیابان را، سراسر، مه فرا گرفته است چراغ قریه پنهان است موجی گرم در خون بیابان است بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم عرق می ریزدش آهسته از هر بند *** بیابان را سراسر مه گرفته است می گوید به خود عابر سگان قریه خاموشند در شولای مه پنهان، به خانه می رسم گل کو نمی داند مرا ناگاه در درگاه می بیند به چشمش قطره اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت: بیابان را سراسر مه گرفته است... با خود فکر می کردم که مه، گر همچنان تا صبح می پائید مردان جسور از خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز می گشتند *** بیابان را سراسر مه گرفته است چراغ قریه پنهانست، موجی گرم در خون بیابان است بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم مه عرق می ریزدش آهسته از هر بند...
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: میهن دانلود]
[مشاهده در: www.mihandownload.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 717]