واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: خبرگزاري فارس: يازدهم بهمن سال 57، جلال، دانشآموز 15 ساله در مقابل دانشگاه تهران با پاره آجر به سمت فرمانده گارد شاهنشاهي حمله كرد تا آخرين مشق خود را با خون خويش در دفتر عشق بنگارد. به گزارش خبرنگار اجتماعي فارس، كمال حيدري برادر كوچك شهيد دانشآموز جلال حيدري در بيست و نهمين سالگرد شهادت تنها برادرش، ميهمان خبرگزاري فارس بود. كمال دو سال از جلال كوچكتر است و در زمان شهادت برادر، 13 سال داشته است كه اكنون 2 فرزند به نامهاي محمدرضا و ندا دارد. كمال به وضعيت نامساعد مالي خانوادهاش در زمان انقلاب اشاره ميكند و ميگويد: جلال در زمان شهادت، كارگر شركت ايران خودرو و محصل بود. او در بخش ضايعات ايران خودرو كار ميكرد كه كار بسيار سختي است. ضمن اينكه عصرها هم به مدرسه ميرفت و درس ميخواند تا از تحصيل عقب نماند. وي ميافزايد: جلال هميشه در هنگام راهپيمايي مرا همراه خود ميبرد اما آن روز خودش رفت. شايد ميدانست كه ديگر بر نميگردد. * 4 روز از جلال بي خبر بوديم به گفته شاهدان عيني، جلال پارهآجري را به دست گرفت و به سمت فرمانده گارد شاهنشاهي نشانه گرفت كه فرمانده از جيپ خود پياده شد و به او 6 گلوله زد. 3 گلوله به گردن، 2 گلوله به قلب و يك گلوله به بازوي جلال خورده بود. كمال ميگويد: مردم او را به بيمارستان لقمانالدوله بردند اما ديگر دير شده بود و او به شهادت رسيد. نگاه برادر را اشك فرا ميگيرد. سر به زير ميافكند و ادامه ميدهد: 4 روز به دنبالش گشتيم اما از او خبري نبود تا بالاخره در سردخانه بيمارستان لقمانالدوله او را يافتيم. وي ميافزايد: كادر بيمارستان گفتند كه بايد 60 هزار تومان به حساب دولت واريز كنيم تا گواهي دفن را صادر كنند و ما به اجبار اين چنين كرديم و اكنون جلال در قطعه 21 بهشت زهرا (س) آرامش يافته است. * امام (ره) را نديد و رفت «جلال عاشق امام خميني (ره) بود و ارادت ويژهاي به او داشت. هر چند كه درست يك روز قبل از ورود امام (ره) رفت» اين جملات را كمال ميگويد و اضافه ميكند: جلال دانشآموز درس خواني بود ضمن اينكه در هنگام كار نيز بسيار منظم بود. شايد به خاطر اين همه خوبي بود كه رفت. وي به مهرباني بردارش اشاره ميكند و ادامه ميدهد: جلال هيچگاه از شاه خوشش نيامد و در تمام تظاهرات شركت ميكرد. * مادرم نميتوانست دوري او را تاب بياورد كمال با بيان اينكه پدر و مادرش فوت كردهاند، ميگويد: مادرم علاقه عجيبي به جلال داشت و بعد از شهادتش، هميشه گرفته و ناراحت بود. تنها دلگرميش اين بود كه در راه با ارزشي فرزندش رفته است. وي ادامه ميدهد: بعد از شهادت جلال، مادر چند بار سكته كرد و سالها بر روي ويلچر زندگي كرد و در نهايت 2 سال پيش به نزد فرزند شهيدش شتافت. * محمدرضا شباهت خاصي به جلال دارد « وقتي محمدرضا به دنيا آمد تمام اقوام با تعجب ميگفتند كه انگار محمدرضا با جلال دوقلوست.» با گفتن اين جمله، باز اشك، چشمان كمال را در بر ميگيرد و ادامه ميدهد: حتي رفتارهاي محمدرضا، فرزند بزرگترم، بسيار شبيه برادرم است و از اين بابت بسيار خوشحالم. وي ادامه ميدهد: تاكنون چند بار دخترم نيز خواب عمويش را ديده كه به او گفته است «نگران نباشيد من هميشه عموي شما هستم و هيچگاه تركتان نميكنم». انتهاي پيام/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 237]