واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: کتاب - «کتابها به این زندگیای که ما داریم چه ربطی دارند؟» این واکنش معمول بسیاری از مردم است سیاوش جمادی انسان هماره چیزی بیش از آنی است که درباره خود میداند. در نتیجه بارها دست میدهد که اقدامات او برای خودش نیز مایه تعجب است. مارسل رایش رانیکی «کتابها به این زندگیای که ما داریم چه ربطی دارند؟» این واکنش معمول بسیاری از مردم است به پرسشهایی از این دست: چرا کتاب نمیخوانید؟ چرا کم مطالعه میکنید؟ و چرا مطالعه را جدی نمیگیرید؟ البته مردمی که در مصاحبههای کلیشهای رادیویی و تلویزیونی شرکت میکنند ممکن است چیزهای دیگری سرهم کنند تا به هاله مقدس کتاب خدشهای وارد نشود. دوربین تلویزیون پیشاپیش به آنها حکم میکند که نقش اندرزگویان فرزانه را ایفا کنند. مگر کتاب میتواند زاید باشد؟ از دیرباز همیشه کتاب و مطالعه را ستودهاند. در مدرسه موضوع انشاء همیشه فواید کتاب بوده است نه مضار آن، کتاب یعنی فرهنگ، تمدن، معنویت، آموزش، تفکر و معرفت. هاینریش هانیه شاعر آلمانی میگوید: «آنجا که کتابها را میسوزانند سرانجام انسانها را نیز خواهند سوزاند.» کتابسوزان همانقدر نشان از بربریت دارد که آدمسوزان. فیلیپ لارکین میگوید: «هر آینه مشکل میتوان به چیزی که نماد تمدن باشد اندیشید و نمادی بهتر از کتاب یافت.» چه دوستی بهتر و بیآزارتر از کتاب؟ وقتی کسی چشم به دوربین دارد پیشاپیش بر خود فرض میداند که فردوسی و نظامی و سعدی را بزرگ شمرد حتی اگر یک کلمه از آثار آنها نخوانده باشد. این البته صرفاً شامل ایران نمیشود. مارک تواین میگوید: «اثر کلاسیک یعنی کتابی که آن را مردم ستایش میکنند اما نمیخوانند.» لیکن کتابها همه کلاسیک نیستند. کتابهای نو همراه با تفکرات تازه نیز در موضوعات گوناگون نوشته میشوند و در بعضی جاها مطالعه بیشتر است و در برخی جاها کمتر. رسم روزگار ما سنجش این کم و بیش با سنجهسرانه مطالعه است و گاه نیز برای رفع کمبود، سرانه مطالعه اینترنتی را هم به آن میافزایند. گرچه مهمتر از سرانه یا میانگین روزانه، آن است که از چه نوع کتابهایی و به همین منوال از چه نوع موسیقی، فیلم و تئاتری استقبال بیشتری میشود. اقبال عامه الزاماً نیاز عامه نیست لیکن شناخت این دو و تفاوت آنها امری پیچیده است. در دوران سلطنت پهلوی اگر اقبال عامه مثلاً در موسیقی ملاک ارزش میبود سوسن و آقاسی باید در صدر نشینند و باید فاتحه موسیقی سنتی خوانده میشد، امروز چطور؟ پاسخ به این پرسش نیاز به بررسی دارد. به فرض که اکثر مردم همان چند دقیقه سرانه مطالعه را نیز عمدتاً صرف مطالعه روزنامه، کتابهای کمکدرسی و درسی، راهنمای آشپزی و لاغری و اعتماد به نفس و مانند اینها و دست بالا رمانهای عامهپسند کنند، آیا میتوان با اندرزها و توصیههایی که براصل مبدئیت و منشأیت مطلق اراده فردی متکیاند وادارشان کرد که از فردا به جای هریپاتر و صفحه حوادث و استخدام روزنامهها ملاصدرا و فردوسی بخوانند؟ واقع امر آن است که اینگونه اندرزها که به گواه برخی از مصاحبههای تلویزیونی خود مردم نیز بسیاری از آنها را در چنته دارند تاکنون اثر چندانی نداشته است. فرهیختگی چه بسا صرفاً محمل نوعی تشخص و هویت باشد که هیچکس بیمیل نیست از آن برخوردار شود به شرط آنکه به زحمتش بیرزد، به همین دلیل گاه داشتن کتاب به عنوان ناحیه معنوی ملبمانخانه به جای خواندن کتاب مینشیند. چیزی از یک کلاهبردار حرفهای کم نمیشود اگر بتواند در جمع روشنفکران چیزی از آنها کم نیاورد. برعکس این گل به سبزه نیز آراسته میشود، چه در این صورت او یک کلاهبردار روشنفکر است. در بین زندانیان لات روشنفکر از لات معمولی ارج و قرب بیشتری دارد. آیا تاکنون ندیدهاید کسی را که میگویند برای پز دادن کتاب کلفت زیر بغل میگیرد؟ آیا با تصویر بارها نقاشی شده بانوی کتاب به دستی که کتاب وجاهتش را وجیهتر کرده آشنا نیستید؟ حالیا اگر همان اندک سرانه مطالعه نیز عمدتاً برای کسب هویتی متمایز باشد پس روا نیست که بیدرنگ بر آن کسانی تسخر زنیم که میگویند: «کتابها به این زندگیای که ما داریم چه ربطی دارند؟» گرچه همشهریان ما میدانند چگونه در زیر نگاه اساطیری دوربینها حرف دلشان را نزنند، در این مورد وانمود را کنار نهادهاند. در هر پرسش صمیمانهای که برخلاف آمد عادت است دانسته یا ندانسته خیشی به اسطورهای زده میشود. اسطوره یا میتوس به تعبیری همچون لوگوس گفتاری است با این تفاوت که منشأ صدور یا گویندهای که مسئولیت مضمون و معنای آن را برعهده گیرد ناپیدا و بنابراین مستور در رمز و راز است. چنین میگویند یا گفتهاند یا آوردهاند که کتاب برای زندگی ارزشمند است و بایسته احترام. اما از قول کتاب «نام گل سرخ» رمان معروف امبرتو اکو اضافه کنیم که «خیر کتاب درخوانده شدن آن است» پس وقتی مردمی کتاب نمیخوانند یا وقتی کتاب یا کتابهایی خوانده نمیشوند، لاجرم حرمت به کتاب همچون حرمت به معبدی مقدس است و از افسون فریبنده اسطوره نشان دارد. به دیگر سخن این حرمت نه به زندگی ربط دارد نه به تفکر. این حرمت حرمتی است به یک تابو که امیل ژان ژاک روسو اینگونه آن را میشکند:«من از کتابها بیزارم» اخیراً هر وقت که کتابخواندهترین دوست دیرین خود را میبینم همین جمله امیل را از زبانش میشنوم. پس در برهوت کتابخوانی این پرسش به نوعی خنک نسیم رهایی میماند که: «کتابها به این زندگیای که ما داریم چه ربطی دارند؟» اکنون با جرات بیشتری میتوان گفت که در این ناله یأس شاید امیدی به کتابخوانی سوسو زند. حالیا کمینه نشانی از آن کس میتوان دید که آنچه گفتهاند را طوطی صفت تکرار نمیکند. این پرسش به یقین بیش از میتوس یا گفتار کسی که کتاب نمیخواند و در نعت کتاب داد سخن میدهد بهرهای از تفکر دارد. چرا باید کتاب خواند؟ از کجا معلوم که کتاب نخواندن بهتر نباشد؟ به قول ای.ام فورستر «نژاد بشری هزاران سال بدون کتاب زیسته است و بعید نیست که دوباره تصمیم بگیرد بدون کتاب زندگی کند.» راستی کتابها چه ربطی به این زندگی ما دارند؟ اصلاً این کتاب، این مقوله انتزاعی که «نبرد من» هیتلر را با «نظریه عدالت» جان راولز اینهمان میکند چیست؟ شگفتا که هیتلر نیز کتابخوان و کتابنویس بوده است. مفهوم انتزاعی کتاب برای هیتلر بدینسان به انضمام میرسد: کتابها دو نوعند: فاشیستی و ضد فاشیستی. اول باید دومیها را حذف کرد و سپس در نعت آن مقوله انتزاعی داد سخن داد. کتاب وجود ندارد. کتابها وجود دارند، آن هم به مثابه اشیایی متشکل از جلد و صفحات. صفحات پر از حرف و کلمهاند. کلمات نشان از حضور انسانی دارند. فرض کنید سی سال همچون رابینسون کروزوئه مجبور شدهاید در جزیرهای زندگی کنید. سی سال هیچ اثری از انسانی جز خود در آن جزیره ندیدهاید. دست بر قضا روزی کلبهای پیدا میکنید پر از تابلو نقاشی با دیوارهایی سیاه شده از کلمات. هرگز صاحبش را پیدا نمیکنید، لیکن تنها انسان میتواند بنویسد، نقاشی کند و سخن گوید. کتاب همان کلبه است. در قفسه آرمیده و افسونش از آن است که ردی از حضور انسانی دارد. میان جلدهای چرمی و شمیز فکری محبوس است. این پرسش که کتابها چه ربطی به زندگی ما دارند پاورچین پاورچین به قفسه نزدیک میشود، بر جلد کتاب دست میساید، کتاب را وا میزند و در عین حال چشم بر آن دارد، چرا؟ چون در کتاب فکر است و پرسش بهرهای اندک از فکر دارد. سرانه مطالعه را رها کنید، آن هم سرانهای که تن بیرمقش با نشریات زرد جان میگیرد و با فرآورده استثمار دانش معلمان در گردونه بیرحم غربال کنکور و مانند آنها. کتابخوانی از تفکر آغاز میشود. تفکر از کتابخوانی آغاز نمیشود. تفکر همواره با نقد قرین است. نقد اگر اسطوره و اوتوریته را هدف قرار ندهد حرکتی به سوی تفکر آغاز نمیشود یا اگر شود چون ستاره دنبالهدار به زودی در ظلمت خاموش میشود. تفکر از همین زندگی، همین هستی اجتماعی و اقتصادی خاستن میگیرد نه از کتابها. در جایی که نتوان به پیرامون خود نقادانه اندیشید، اندیشه چندان نمیبالد که کتابهای بزرگی حاصل آورد. در چهارصد سال گذشته در اروپا چه در ادبیات، چه در فلسفه کمتر کتاب بزرگی نوشته شده است که جانمایه آن به حادثات زمانه ربطی نداشته باشد. هگل که فلسفهاش تفکر محض مینماید پرتستانسیم سکولاریزه است. کانت فیلسوف روشنگری است و روشنگری از پروژه پیشرفت و از حرکت رو به پیش به سوی سروری خرد لاینفک است. ماکیاولی، دانته، بوکاچیو، اومانیستهای رنسانس اول در آثار خود به دنبال جمهوری و سلطنت و ملیت و هر چیزی بودند که کلیسای کاتولیک رمی را از اریکه به زیر کشد. تفکر محض در جهانی که ما در آنیم افسانهای بیش نیست. تفکر از نقد وضعیت موجود آغاز میشود، اما ادامه آن، سرسختی و پافشاری در آن، و تعمیق و تفصیل آن شرایط امکانی دارد که با شعار و دستور، با لعنت و ستایش ذاتاً خود کامانه و وانمودین، و با پند بیعملان حاصل نمیآید. جرأت تفکر راهانداز مطالعه جدی است و متفکر دلیری که دردش درد جامعه است تفکرش نیز در برج عاج نمیماند، به بدنه و تن جامعه نفوذ میکند و یخ هستی اجتماعی را میشکند. آیا کسی را یارای آن است که بگوید: من از کتاب متنفرم؟ اگر نیست پس به کتابخوانی هم امید نتوان بست.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 451]