واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > دربندی، محمدرضا - به مناسبت شب هفت مرحوم آیه الله هاشمی گلپایگانی درروز بیست و هشتم دی ماه [1] سال 1362 در حالی که برف سنگینی از آسمان می بارید و از پشت شیشه به حیاط سفید پوش شده محل شورای نگهبان خیره شده بودم، ناگهان مشاهده کردم سید جلیل القدری با طمانینه ، در حال طی مسیر از ورودی شورا به سوی دفتر است و عجیب، جای پای او در برف بود که خیلی مرتب و منظم به چشم می آمد و من در همان نگاه اول ، دچارش شدم . او وارد اطاق شد و اولین جلسه هیات مرکزی نظارت شورای نگهبان برانتخابات نمایندگان دومین دوره مجلس شورای اسلامی تشکیل شد ، از اعضای هیات ، آقایان امامی کاشانی ، فیض گیلانی ، علی لاریجانی ، علی اکبر اشعری و ... را می شناختم ، ولی این سید را که هر از چندی نگاهمان با یکدیگر تلاقی می کرد و صورت مهربانش به لبخندی وا می شد ، برایم آشنا نبود ، اما حال وهوایش ، دلم را ربوده بود. آنقدر شیفتگی شناسائی او برمن غلبه کرد که نتوانستم تا پایان جلسه صبر کنم و آرام از آقای اشعری که درکنارم نشسته بود ، سوال کردم ، این آقا کیست ؟ و او گفت: ایشان آقای گلپایگانی ، فرزند آقای جمال گلپایگانی است . من که درآن روزگار، احوالات علمای اخلاق و عرفان ، از سلسله جولای شوشتری ، یعنی آقایان قاضی طباطبائی ، آقا جمال گلپایگانی ، شیخ محمد بهاری ، آخوند ملاحسین قلی همدانی و میرزا جواد ملکی تبریزی را مطالعه می کردم، همین که متوجه شدم او فرزند آقا جمال است ، به وجد آمدم و پس از اتمام جلسه ، به سوی او رفتم و با اظهار ارادت ، باب گفتگو را باز کردم . اولین نکته ای که درهمان ابتدای امر ، مرا تحت تاثیر قرار داد ، برخورد ایشان بود که انگار مدت ها ست مرا می شناسد، و این آغاز دوستی من - جوان 22 ساله - با ایشان بود. حال وهوای او درجلسه ای که عمده مباحث آن ، اظهار نظر پیرامون سوابق داوطلبان نمایندگی مجلس بود، هیچگاه از یادم نمی رود. آنقدر با آرامش وبدون تعصب اظهار نظرمی کرد که دیگر اعضای جلسه را نیز تحت تاثیر خود قرار می داد. پس از اتمام انتخابات مجلس ، من به دعوت آیت ا... امامی کاشانی ، به عنوان مسئول واحد آموزش مدرسه عالی شهید مطهری ، مشغول کار شدم و این توفیق نصیبم شد که از آقای گلپایگانی دعوت کنم تا به تدریس کتاب "شرح لعمه" بپردازد. گر چه درس او خیلی برتر از درس اساتید دیگر نبود ، اما اخلاق ورفتارش موجب جذب طلبه های مدرسه عالی شهید مطهری به این کلاس شده بود. پس از چندی آقایان : سید مهدی خاموشی ، محمدجوادحاج علی اکبری، سید صادق موسوی ، شهید صادق گنجی و... که از طلاب آن دوره بودند، به من مراجعه کرده وپیشنهاد دادند، هفته ای یک ساعت برای ایشان درس اخلاق بگذاریم. این درس گذاشته شد و عده زیادی از طریق این کلاس ، مسیر زندگی شان تغییر کرد. نشاط او پس از اتمام کلاس ، هنگامی که به حجره شماره سه -دفتر آموزش- می آمد ، هیچ گاه فراموشم نمی شود . چای را که می ریختم ، سه دانه قند ، در آن می انداخت وشروع به هم زدن می کرد، و من محو رفتار او می شدم و هنگامی به خود می آمدم که آخرین جرعه را سرکشیده بود و خطاب به من می گفت : خوب ، سید چه خبر ؟ این ارتباط ، سال ها ادامه داشت و من از چشمه زلال گفتار و رفتار او به اندازه بضاعت مزجات بهره مند بودم، درطول این سال ها ، چند ویژگی از او برجسته تر می نمود و در شخصیت وی جلوه گری می کرد . این ویژگی ها، علاوه بر همه فضایلی است که امثال ایشان دارند ، که آن ها را با شما به اشتراک می گذارم. 1- با توجه به اینکه بعضی از افراد، آنقدر به فکر عبادت و خودسازی هستندکه خانواده خود را فراموش کرده و در نتیجه، فرزندان خوبی به جامعه تحویل نمی دهند، او از فرزندانش غافل نشد و آنها را با تربیت اسلامی بار آورد. 2- بعضی اوقات مشاهده می کنیم افرادی که از جایگاه اجتماعی بر خوردار هستند، فقط به فکر بیرون کشیدن گلیم خود ، خانواده و نهایتا" نزدیکانشان ، از آب هستند ، اما او به همان مقدار که نگران مشکلات زندگی نزدیکانش بود، گرفتاری ها ی مردم دلش را به درد می آورد و نگران رفع آنها بود و به همین دلیل خودش را وقف ایشان کرده بود. 3- گاهی با بعضی از این عزیزان مواجه شده ایم که وقتی مردم برای سوال شرعی، استخاره و یا بیان مشکلات خانوادگی به آنها مراجعه کرده ویا تلفن می زنند، به گونه ای برخورد می کنند که گوئی مزاحمشان شده اند و راه را برای ادامه این گونه ارتباطات می بندند، ولی او با روی خوش تحویل می گرفت ، دلسوزی می کرد و طوری پاسخ می داد که طرف دردلش می گفت ، ازاین پس هر سوالی داشتم، به او مراجعه خواهم کرد. 4- بعضی از این دوستان ، هنگام مواجهه با خانم ها ، بگونه ای برخورد می کنند که گوئی با یک شی نجس برخورد کرده اند. بر این اساس دوری می کنند ، اخم می کنند و به تندی پاسخ می دهند و در نتیجه ، موجب تحقیر ایشان می شوند. اما او به خانم ها سلام می کرد، احوال پرسی می نمود، روی خوش نشان می داد و فرصت می داد که حرف دلشان را بزنند و از راهنمائی آنان دریغ نمی کرد. هنگام خروج از مسجد و عبور از جلوی ورودی خانم ها ، چند دقیقه معطل می شد تا به همه آن هائی که درحال خروج بودند، احترام کند. 5-بعضی از کسانی که وجهی به منظور کمک به محتاجان در اختیار دارند ، برای پرداخت حق نیازمندان ، آنقدر آن ها را معطل می کنند ، سوال می کنند ، شرط می گذارند،که طرف تحقیر ، خسته و پشیمان می شود. ولی او بر مردم سخت نمی گرفت ، همین که احساس می کرد طرف گرفتار است و اعلام نیاز می کند، به مقداری که درتوانش بود ، بدون آنکه او را اذیت کند، به او کمک می کرد وکارش را راه می انداخت. او حتی گاهی پیش قدم می شد و از دوستان و اطرافیانش سوال می کرد : مشکلی ندارید؟ ! 6-بعضی از آموزگاران اخلاق ، به گونه ای برخورد می کنند که شاگردانشان نمی توانند به آنها نزدیک شوند و در نگاه و رفتارشان ، حالتی مشاهده می شود که طرف احساس می کند، او "زمینی" نیست و نمی توان با او ارتباط برقرار کرد. ولی ایشان وقتی درسش تمام می شد،گوئی یک از همان شاگردان است و با صمیمیت به همه نگاه می کرد ، احوال می پرسید و با روی خوش وخنده ، سوالات آن ها را پاسخ می داد، به طوری که همه احساس می کردند ، او قابل دسترسی است و می توان با "یک قدم به سوی خدا برداشتن" ، به او رسید. وی اساسا فراموش کرده بود که پسر کیست و خودش در چه مرحله ایست. 7- و نهایتا این که ، بعضی "عظمت از راه دورند" ، از دور که به آنها نظاره می کنی ، دلت را می برد و همین که به آنها نزدیک می شوی ، تمام آن ابهت می ریزد و می شکند. ولی او به گونه ای بود که هرچه بیشتر به وی نزدیک می شدی، بر جستگی های اخلاقی و رفتاری بیشتری را مشاهده می کردی که موجب با عظمت تر شدن او در ذهنت می شد. باشد که ما هم پا در جای پای این بزرگان بگذاریم . [1] و چه تصادف عجیبی! رحلت ایشان نیز در 28 دی ماه 1389 اتفاق افتاد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 690]