واضح آرشیو وب فارسی:جمهوري اسلامي: شميم بهشت به ياد سردار شهيد "عليآقا ماهاني"
سردار شهيد علي آقا ماهاني جانشين مخابرات لشكر 41 ثارالله استان كرمان در دوران دفاع مقدس
*هميشه با همان پيراهن خاكي ديده بودمش. با همان پيراهني كه تميز، ولي رنگش به كلي عوض شده بود. بعد از 14 سال، يه مشت استخوان پوسيده آوردند با همان پيراهن خاكي. همان پيراهني كه رنگش به كلي عوض شده بود، ولي انگار هنوز به تن علي آقا باشد، سالم بود.
*تا قبل از اين كه به سربازي برود نديده بودم به خواستههاي رژيم شاه تن بدهد و احترام بگذارد. وقت سربازياش كه رسيد بعيد ميديدم برود و به رژيم خدمت كند، اما رفت. گفت: بايد برويم و نفوذ كنيم. بايد نفوذي باشيم تا شايد بتوانيم در محيط سربازي افشاگري كنيم.
بچههاي مذهبي پادگان براي مخالفت با دستورات فرمانده فقط به يك نتيجه رسيدند؛ اعتصاب غذا. برنامه اعتصاب غذا كه در پادگان مطرح شد، قرار شد اولين كساني كه اعتصاب ميكنند نيروهاي گردان علي آقا باشند.
اعتصاب كه شروع شد، يگان ضداطلاعات، علي آقا را شناسايي و بازداشت كرد و تا چهارماه شكنجهاش ميكرد.
*علي آقا و چند نفر ديگر از بچهها ميرفتند مقابل هيئتهاي عزاداري و سينه ميزدند. جمعيت كه زيادتر ميشد و فرصت را مناسب ميديدند همه با هم فرياد ميزدند: برخيزاي خميني، تو خود يك حسيني و وسط جمعيت مخفي ميشدند تا برسند به يك هيئت ديگر و...
*در يك خانه به اصطلاح دانشجويي عليه رژيم شاه فعاليت ميكردند. يكي كتاب بستهبندي ميكرد يكي اعلاميههاي امام را مينوشت و هر كسي مشغول كار خودش بود. از يك نفرشان پرسيدم: اسم شما چيه؟ گفت: علي. از بعدي پرسيدم، او هم گفت: علي. هشت نفر بودند كه اسم هفت نفرشان "علي" بود. جمعشان كه لو رفت علي آقا مسئوليت كارهاي "علي"ها را به عهده گرفت.
اعلاميههاي امام كه در پادگان لو رفت تا چند ماه علي آقا را شكنجه كردند ولي نتوانستند از او اعتراف بگيرند كه با چه كساني همكاري ميكند. دست آخر گفتند: اگر جلوي همه، توي مراسم صبحگاه ابراز ندامت كرده و انقلابيون را لعنت كند، در مجازاتش تخفيف ميدهند اما قبول نكرد و با فشارهاي آيتالله دستغيب، حكم اعدامش عقب افتاد تا انقلاب شد.
*ضداطلاعات علي آقا و سه نفر ديگر را به جرم خرابكاري گرفتند. موقع بازجويي،بازپرس از عليآقا پرسيد: براي چي اعلاميه پخش ميكردي؟ خيلي آرام گفت: به دستور امام. براي براندازي رژيم. وقتي مردم پادگان را تصرف ميكردند، پروندههاي هر چهار نفرمان را پيدا كردم كه به اعدام محكوم شده بوديم.
رفتيم به ملاقات علي توي زندان. گفتند حق نداريد با او صحبت كنيد، فقط ببينيد. زير باران منتظر بودم. وقتي او را آوردند دست و پايش بسته بود در محاصره سربازها قرار داشت. سر و صورت خون آلودش را كه ديدم نتوانستم طاقت بياورم. رفتم جلوي سربازها و گفتم: چرا اين كارو كردين؟ خدا رو خوش نميآد.
علي آقا سرم فرياد كشيد و گفت: حسين التماس نكن. همين روزها امام ميآيد. منم آزاد ميشم. تمام كشور آزاد ميشه. سربازها افتادند به جانش و تا جايي كه ميتوانستند زدندش. نيم ساعت آن هم زير باران.
*براي مناظره با كمونيستها ميرفتيم. قبل از رسيدن، علي آقا بارها تاكيد كرد هر چه براتون آوردند، نخوريد.
گفت: اول اين كه مديون آنها ميشويم و بايد حرمت نمكشان را نگه داريم. بعد هم اين كه يك ذره از مال آنها كلي در زندگيمان تاثير ميگذارد.
*يك روز آمد پيشم و بيمقدمه گفت: ميخوام برم توي كارخونه نوشابهسازي كار كنم. گفتم: اون جا خطرناكه. رؤساي اون جا همهشون بهايي هستند. خنديد و گفت: اتفاقا دارم ميرم سراغ همونا. 40 روز بعد، وقتي علي آقا از كارخانه نوشابه سازي بيرون آمد يك نفر از بهاييها آنجا نبودند. مبارزهاش را از همان روزي كه به كارخانه رفت، شروع كرد. وسط برفهاي روي محوطه كارخانه چند تا پتو پهن كرد و نماز جماعت خواند.
سردار علي آقا ماهاني در سال 1362 و در عمليات والفجر 3 به شهادت رسيد.
يکشنبه|ا|16|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جمهوري اسلامي]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 281]